«آنها مرا دوست داشتند» یکی از فیلمهایی است که سبب دوری و قهر و فاصله بیشتر تماشاگران با سینمای ایران خواهد شد تماشاگرانی که مدتهاست به دلایل مختلف از سینما فاصله گرفتهاند و وجود و اکران فیلمهایی همچون این فیلم نیز در تقویت دوری تماشاچی از سینما اثر بیشتری خواهد داشت.
«مهشید و پدرام که قادر به فرزند دار شدن نیستند به دلیل موقعیت ویژه خانوادههایشان اقدام به بچهدار شدن از طریق رحم اجاره ای می کنند. دو سال بعد کودک دچار بیماری خاصی می شود و در آزمایشها میفهمند که گروه خونی اش با گروه خونی پدرام همخوانی ندارد. تلاشهای پدرام و مهشید برای پیدا کردن پدر و مادر اصلی نوزاد پای آنها را به ماجراهایی عجیب باز می کند»
پنجمین ساخته محمدرضا رحمانی یک موضوع اجتماعی ملتهب که بحث روز جامعه کنونی ایران است را به تصویر کشیده است. مساله زوج های نابارور و رحمهای اجاره ای، موضوعی که همچنان مخالفان و موافقان خود را دارد و در این بین نویسندگان فیلمنامه موضوع مذکور را به برخی مسائل مبتلا به جامعه مثل صاحبان قدرت و ثروت، مساله اعتیاد و کارتن خوابها و زباله خوابها و فقر گره زدهاند و اتفاقا بزرگترین نقطه ضعف فیلمنامه نیز همینجاست که مخاطب را بین موضوعات مخنتلف سرگردان میکند تا نداند که بالاخره دغدغه فیلمساز کدام یک از آنهاست و بالطبع با وارد ساختن موضوعات و خرده پیرنگهای گوناگون به فیلمنامه که معتقدم هر یک از این خرده پیرنگها به تنهای قادر بود به یک فیلمنامه و فیلم سینمایی تبدیل شود، شخصیتها و داستانکهای متفاوت و متنوعی نیز به قصه اضافه می شود و به همین دلیل تقریبا اکثر داستانکها به سرانجام نمی رسند و در مسیر کمک و تقویت خط اصلی داستانی قرار نمی گیرند و از طرف دیگر، بیشتر شخصیتها نیز پرداخت کامل نداشته و بیننده نمیتواند به شخصیت جامع و کاملی که به پیشبرد قصه کمک کند مواجه شود تا جایی که این مشکل حتی در خصوص شخصیتهای اصلی داستان یعنی مهشید و پدرام نیز به طرز شگفت آوری خودنمایی می کند.
از سوی دیگر به تصویر کشیدن این حجم از فقر و ذلت و تباهی آنقدر در سینمای ایران تکرار شده و آنقدر که فیلمسازان ما همه این سیاهی را در نقاط جنوبی و حاشیه ای شهر به تصویر کشیده اند که این تصور به وجود می آید که در نقاظ شمالی شهر همه چیز گل وبلبل است و همه چیز در آرامش و نظم خوبی قرار دارد و هر چه بدبختی و مصیبت است در جنوب و حاشیه شهر قرار دارد که قطعا چنین دیدگاهی ناشی از نگاه نادرست فیلمسازان سینمای ایران به شهر نشات گرفته است.
از طرف دیگر همین تکرار مصایب، زمانی شاید میتوانست هشدار دهنده باشد، اما از فرط تکرار دیگر تبدیل به یک کلیشه دمدستی و عاری از هرگونه آسیبشناسی شده و حتی در قالب یک تلنگر ساده هم نمیتواند عمل کند و شاید بدترین نتیجهاش رویگردانی عامه مخاطبان از این همه افشا تباهیای است که در اینگونه فیلمها به تصویر کشیده شده و به یک کارکرد ابزاری صرف فارغ از تبعات سهمگین آن مبدل ساخته است.
ساختار فیلم هم کند و کشدار و بیرمق است از بازی کلیشه ای بازیگران گرفته تا طراحی صحنه و فیلمبرداری مثلا مستند گونه اثر که تلاشی نافرجام است برای واقعی تر نشان دادن صحنهها و داستانی که پیش نمیرود و پایانبندی باسمهای که با هیچ چسبی به فیلم نمیچسبد و مقادیری هم مثلا اداهای سیاسی و نقد صاحبان قدرت که هیچکدام باور پذیر نیستند و صرفا سبب پوزخند مخاطب می شوند.
آنها مرا دوست داشتند یکی از فیلمهای پول بر باد بده سینمای ایران است و بدون تردید چنانچه بتواند رنگ پرده را به خود ببیند -که بعید میدانم- چنین اتفاقی بیفتد سبب دوری و قهر و فاصله بیشتر تماشاگران با سینمای ایران خواهد شد تماشاگرانی که مدتهاست به دلایل مختلف از سینما فاصله گرفتهاند و وجود و اکران فیلمهایی همچون این فیلم نیز در تقویت دوری تماشاچی از سینما اثر بیشتری خواهد داشت.