شما چه حالی دارید وقتی توی سرمای زمستون، زیر برف و بارون، توی خیابون منتظر تاکسی باشید و همراه بقیه کسایی که میخوان هر چه زودتر به محل کارشون برسند، هی چشم بندازید و ببینید که از تاکسی خبری نیست؟ توی همین وضعیت بودم که یک خودروی سفید جلوی پای ما چند نفر ترمز زد و گفت پل کریمخان که فقط من سوار شدم و مسیرم رو از بقیه جدا کردم. با خودم گفتم فعلا تا زیر پل میرم، بقیه اش رو خدا بزرگه. توی این فکر بودم که راننده گفت مسیرم تا میدون ولی عصره که یکی از مسافرها گفت من میدون فردوسی پیاده میشم.
امروز چهاردهم اسفند که در تقویم رسمی به نام احسان و نیکوکاری جا خوش کرده، خواستم تا نمونه ای از نیکوکاری را معرفی کنم که شاید شما هم کم و بیش آن را تجربه کرده باشید ولی شاید نقل آن هم نوعی از احسان و نیکوکاری باشد.
رادیوی خودرو روشن بود و صدایی آهسته از تلاوت قرآن به گوش می رسید که یکی از مسافران درحالی که دنبال یک اسکناس بود، گفت همین بغل پیاده میشم و دستش رو دراز کرد تا پول بده ولی راننده گفت صلوات بفرست. مسافر تصور کرد راننده تعارف می کنه. برای همین دوباره گفت بفرمایید که راننده گفت مسیرم بود خانوم. چند خیابون بالاتر، یه مسافر دیگه پیاده شد و همین گفت و گو انجام شد و آقایی که داشت پیاده می شد مثل خانومی که قبلاً پیاده شد تشکر کرد و گفت خدا پدر و مادرت رو بیامرزه.
همین صحبت ها و واکنش مسافران بهانه ای شد تا سر صحبت رو با راننده ای باز کنم که با آرامش رانندگی می کرد و هر وقت به خط عابرپیاده می رسید و عابری میخواست از خیابون رد بشه، زیر اون برف و بارون ترمز می گرفت و با دست، محترمانه اشاره می کرد تا عابر عبور کنه. حواسش خیلی جمع بود، به طوری که برای خودروی کناری بوق می زد و می گفت چرخ عقبت کم باده و راننده هم تشکر می کرد. وقتی هم پشت چراغ قرمز به کودکان کار می رسید، شکلات به اون ها می داد.
به راننده گفتم خدا خیرت بده. توی این سرما مردم رو سوار می کنی، گفت من این مسیرم رو باید برم چه خالی و چه پر. پس چه بهتر چند نفر رو هم سوار کنم و تا یه جایی برسونم. پرسیدم همه رو سوار می کنی که چند تا نکته رو گفت. یکی این که بعضی خانوم ها رو سوار نمی کنه. البته بعضی خانوم ها هم سوار هر خودرویی نمی شن و فقط سوار تاکسی می شن. می گفت افراد سیگار به دست رو هم سوار نمی کنه.
صحبت از تاکسی که شد، گفت هر جایی هم کسی رو سوار نمی کنه. مثلاً وقتی تاکسی هست. چون معتقد بود نباید مانع رزق و روزی تاکسی ها شد ولی آرزوش بود که الهی هیچ مسافری روی زمین نمونه. گفتم توی این دور و زمونه که بیشتر مردم به فکر خودشون هستن که دو زار گیرشون بیاد و به زخم زندگیشون بزنن، سوار کردن صلواتی، نوبره که راننده گفت خیلیا هستند که دنبال رسوندن خیر به مردم هستند، یکی با رسوندن مردم، یکی با راهنمایی دادن، یکی با رسیدگی به فک و فامیل و یکی هم برداشتن یه سنگ از سر راه مردم.
بعد هم چند مثال زد و گفت چند روز پیش برای درمان همسرم رفتم مطب یه دکتر اونم توی پایین شهر در حالی که این دکتر متخصص سری تو سرا داره ولی بالای سر منشی نوشته بود معاینه آزاد ۵۰ هزار تومن، معاینه با دفترچه که همون بیمه تامین اجتماعی باشه، ۴۰ هزار تومن، بیماران کم بضاعت بدون دفترچه ۲۰ هزار تومن و بیماران بی بضاعت هم به صورت رایگان معاینه می شوند. کنار این نوشته هم دکتر از بیماران خواسته بود تا اگه کسی لباس دست دوم و قابل استفاده داره، بیاره مطب و اگه کسی هم نقدی کمک کنه، خرج داروی مریضای بی بضاعت میشه.
شنیده بودم زمان جنگ، خیلی چیزا صلواتی بود و توی راهپیمایی اربعین و توی شهر خودمون هم زیاد دیدم ولی اینجوری کمتر دیده بودم. البته بعضی از تاکسی ها هم در مناسبت هایی توی بعضی از شهرها صلواتی سوار می کنند مثل روزهای آخر ماه صفر در مشهد یا در سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی. پرسیدم واکنش مردم از تاکسی صلواتی چیه. گفت بعضیا اولش شوکه میشن و وقتی دوباره میگم صلوات بفرست، متوجه منظورم میشن و تشکر می کنن ولی یادشون می ره صلوات بفرستن. بعضیا هم، همون موقع صلوات می فرستن و برخی هم برای امواتم فاتحه می خونن. می گفت وقتی به یه خانوم گفته صلوات بفرست، پسر کوچولوی مسافر از مادرش پرسیده صلوات یعنی چی یا یه دانشجو موقع پیاده شدن گفته بود اول صبحی روحم شاد شد. به قول معروف انرژی مثبت می گرفتن و می رفتن به کاراشون برسن.
بعضی از مسافرها که تا حالا چنین صحنه هایی رو کمتر دیده بودند، حرف های جالبی می زدند. مثلا یکی گفته بود خیلی کسی رو میخواد با ماشین یه میلیاردی، اینجوری مسافر سوار کنه که اگرچه قیمت های خودرو سر به فلک کشیده ولی بعید می دونم این خودرو نصف این قیمت هم باشه. یکی دیگه پول می داد و می گفت خدا رو خوش نمیاد مجانی سوار کنی و با اصرار یه اسکناس ۱۰ تومنی روی داشبورد می ذاشت و می گفت پول بنزینت باشه. بعضی مسافرها که کارمند بانک یا شرکتی بودند سفارش می کردند که اگه کاری داشتی تعارف نکن تا به شکلی از خجالت راننده دربیان و یه جوری جبران کنن.
حالا همه مسافرای این خودروی صلواتی پیاده شده بودند و من بودم و راننده. آیه ای از قرآن زیر آینه توجهم رو جلب کرد که با پایین و بالا رفتن خودرو از بعضی چاله چوله های خیابون، تکون می خورد و وقتی پرسیدم این چیه، گفت این آیه زیر آینه مال موقع سوار شدن به ماشینه و سفارش شده این آیه رو بخونید. پرسیدم کدوم سوره است و او زیر آیه رو نگاه کرد که خیلی ریز نوشته شده بود سوره زخرف بخشی از آیه ۱۳ و آیه ۱۴ و بعد از گفتن نشونی آیه این رو هم گفت که از وسط آیه باید بخونی و بگی سبحان الذی ...
پرسیدم خاطره ای هم از سوار کردن صلواتی داری که اول گفت مردم خوبی داریم و مسئولین باید قدردان این مردم باشند و گاهی بی سر و صدا سوار تاکسی و اتوبوس و مترو بشن تا ببیند مردم برای درآوردن یه لقمه حلال چه سختی هایی می کشند و بعد هم گفت دوست داره یه موسسه به نام خودروهای صلواتی بزنه و کسایی رو سوار کنه که دستشون به دهنشون نمی رسه ولی بعضیا میگن خیلی دردسر داره. چون توی این دوره زمونه ممکنه بعضیا از احساسات خوب مردم سواستفاده کنن و به همین خاطر فعلا دنبال این کار نرفته ولی پیش بینی می کرد که اگه چنین موسسه ای پا بگیره خیلیا مشتریش میشن تا مردم رو صلواتی سوار کنن.
با این حال چند تا خاطره از مسافرای صلواتیش گفت که یکیش یزدی بوده و میخواسته بره ترمینال یا همون پایانه جنوب که موقع پیاده شدن یه مقدار پول داده و با همون لهجه شیرینش گفت باشه برای بنزین و سفارش کرده اگه مسیرش به یزد خورد حتما مهمونش بشه. یکی از خاطراتش هم مربوط به یه کارتن خواب بود که وقتی سوارش کرده بود، بوی تعفنش مسافرای عقب رو آزار می داد ولی نه می شد اون مسافر رو پیاده کرد و نه می شد توی سرمای زمستون شیشه رو پایین داد. یه خاطره دیگه مربوط به یه پیرزنی بود که گفته بود مستقیم ولی وقتی به آخر خیابون که رسید، دست راستش رو برای اشاره بلند کرد و گفت قربون دستت بپیچ توی این کوچه و نشون به اون نشون که تا در خونه رسونده بودش و با نیم ساعت تاخیر سر کار حاضر شده بود. یه پیرزنی رو هم سوار کرده بود با کلی دستمال کاغذی و وقتی راننده از کار و بارش پرسیده بود، معلوم شد که یک خانم نیازمنده که شوهرش مریضه و او مجبوره با فروش دستمال کاغذی امرار معاش کنه. راننده هم شماره تلفنی ازش گرفت و با یه خیریه هماهنگ کرد.
لابلای چند تا خاطره ای که گفت، به مطالب جالبی هم اشاره کرد مثلا گفت یه مسافر برای دومین بار که سوار شده بود و شک داشت این خودرو، همون خودرویی باشه که قبلا صلواتی سوار کرده ولی از صدای رادیو که روی موج رادیو قرآن بوده، مطمئن شده که خودشه. البته هر رایویی که قرآن پخش می کنه، حتما رادیو قرآن نیست. چون رادیو تلاوت یا رادیو ترتیل یا رادیو معارف هم قرآن و تفسیر و معارف دینی پخش می کنه.
پشت یه ماشین این ضرب المثل رو نوشته بود که از هر دستی بدی از همون دست می گیری و راننده به خاطره ای از یک پزشک اشاره کرد که برای رسیدن به بیمارستان عجله داشت و وقتی دید صلواتیه، گفت منم توی مسیرم هر کسی رو ببینم صلواتی سوار می کنم.
این راننده صلواتی به یه چیزهایی اعتراض داشت، مثل بی احتیاطی بعضی موتوری ها یا چراغ قرمز میدون فردوسی. صحبت از فردوسی که شد حرف یک خانومی رو وسط کشید که پشت چراغ قرمز با او آشنا شد؛ خانمی اهل شمال ولی شکسته و دردمند که می گفت به زندان افتاده و حالا با نشان دادن برگه ای که مرخصی سال گذشته رو نشون می داد، از رانندگان پشت چراغ قرمز می خواست که کمکش کنند. وقتی این راننده صلواتی جیک و پوکش رو درآورده بود و گفته بود که چنین زندانی ای وجود خارجی نداره، قرار شد که مدارکش رو بیاره ولی هر بار که راننده رو می دید توضیحاتی می داد و از پیگیری های راننده تشکر می کرد و دعاگویان به سراغ خودروهای دیگه می رفت.
صحبت از انواع احسان و نیکوکاری که شد، راننده، موضوع رو بیشتر اخلاقی کرد و گفت در یک جلسه اخلاق شنیده بود یکی از شوفرهای قدیمی توی مسیر شوش شهرری که اهل ذکر و صلوات هم بوده با خودش قرار گذاشته بود تا با هر بار عوض کردن دنده، یه صلوات بفرسته. راننده می گفت قبل از کرونا هم مسافر سوار می کرد ولی در دوران این بیماری آرزو می کرد که هر چه زودتر زندگی عادی از سر گرفته بشه و بتونه مردم رو توی مسیرش که طرح ترافیک هم هست، سوار کنه.
از راننده این خودروی سفید تشکر کردم و گفتم سر کوچه پیاده می شم و راننده هم آرزوی سلامتی کرد و من هم با یک انرژی مثبت پیاده شدم و خواستم عکسی از پلاک این خودرو بگیرم ولی پشیمون شدم و گفتم حالا که داره بی سر و صدا و بی ریا به مردم احسان می کنه، همین مسیر رو ادامه بده و خدا خیر دنیا و آخرت بهش بده. کمتر کسی پیدا می شه که اینجوری امر به معروف کنه بدون این که اسمی از اون بیاره و شاید سوار نکردن بعضی از خانوم ها هم نوعی نهی از منکر بوده که من نفهمیدم.