به گزارش ایرنا، چادر سفید گل گلی تمام دنیای من بود که وقتی آن را سر میکردم و همراه مادر روانه مسجد محل می شدم، انگار روی ابرها بودم.
در دنیای کودکانهام یک مهر و تسبیح و جانماز، حجت تمام بندگی من بود و چقدر بندگی در کودکی به دلمان میچسبید؛ آنقدر که هنوز هم حسرت یک لحظه از جنس همان بندگی به دلم مانده است.
سحرهای ماه رمضان آرزو داشتم که مرا از خواب بیدار میکردند تا بتوانم همراه خانواده سحری بخورم و بعد با مادر روانه مسجد محل شوم، مسجدی که به نام نامی امام عصر (عج)، صاحب الزمان نام داشت.
مسجد قدیمی محل حال و هوای دیگری داشت اگر دیر می رسیدی باید انتهای مسجد و روی حصیر مینشستی، مسجد آن روزها برای قد و قواره کوچکم خیلی بزرگ بود.
چندین سال بعد مسجد را نوسازی و بازسازی کردند ولی بوی همان حصیر و سقف چوبی مسجد قدیمی، حال و هوای دیگری داشت.
خواب در کودکی خیلی شیرین است اما بیداری برای من شیرینتر بود، دلم میخواست هر سحر بیدار شوم ولی ضعیف و نحیف بودم و همین باعث می شد تا پدر و مادرم خیلی وقتها من را از خواب بیدار نکنند و صبح که بیدار میشدم، میدیدم باز هم سحر مرا بیدار نکردهاند، چقدر دلم میگرفت.
اما سه روز ماه رمضان را مطمئن بودم که اجازه میدهند من روزه بگیرم، شبهایی که آن را به اسم شبهای احیا می شناختم برایم حکم بهشت را داشت، انگار در زمین سیر نمیکردم.
شبها روانه مسجد می شدیم و می دیدم که مادر چقدر آن شب بی قرار است، نماز پشت نماز و رکوع و سجودی که انگار مانند شبهای قبل نبود، تسبیح پشت تسبیح، دانه به دانه از لابهلای انگشتانش میغلطید و با هر دانهاش اشک هم روی گونههایش سرازیر میشد.
دختر بچه دوباره تعارف میکند و به خودم میآیم، دلم چقدر ویران آن روزهایی است که شانه به شانه هم در مسجد می نشستیم و از ته دل یک یا الله میگفتیم.
هرکس در گوشهای از حسینیه با خدای خود خلوت کرده، یکی با تسبیح ذکر می گوید و آن یکی قرآن میخواند، حرص و عطش این شب تمام شدنی نیست، چون همه خوبیها در این شبها خلاصه شده، شبهایی که نورانیترین کلمات خدا بر زمین جاری شد تا هدایتگر بشر شود.
امشب اشکها با گلاب عجین است و عطر سیب در فضا پیچیده، هر سجدهای به یاد آخرین سجده مولای متقیان در محراب مسجد کوفه طولانی است، آنقدر که دلت نمیخواهد دل از این تربت بکَند تا ابوتراب شفاعتت کند.
مرور خاطراتم تمام شده و صدای اذان صبح به گوش میرسد، سری به فضای مجازی میزنم پر است از التماس دعا...
هزار ماه در یک شب
از منظر قرآن، شب قدر، شب با ارزش و پر فضیلت و با امور مهم و با عظمتی همراه است؛ شبی که در آن قرآن نازل شده، تقدیر و سرنوشت تعیین میشود و جبرئیل و فرشتهها از آسمان به زمین نازل میشوند.
عبادت در این شب، بیش از ۸۰ سال ارزش دارد و قابل قیاس با سایر شبها نیست؛ در چنین شبی خداوند بال رحمت میگشاید و بندگان خود را در رواق آن مینشاند و شب زنده داران در دریای رحمت الهی غرق میشوند.
«قدر» در لغت به معنای اندازه کردن، مقدر ساختن، قرار دادن چیزی به تعداد مخصوص و به شکل و شیوه ویژه است.
در عزای مولا
مساجد و تکایای کردستان در شب نوزدهم ماه رمضان میزبان سوگواران و شب زنده داران است، چند سالی میشود که کرونا باعث شده تا مراسمهای این چنینی، با رعایت حداکثری مقررات بهداشتی همراه باشد.
بعد از سه سال این اولین سالی است که هیاتها مانند گذشته توانستند برای مولای متقیان عزاداری کنند.
تمام عمرش را در خدمت عزاداران اهل بیت (ع) بوده و به پهنای صورت اشک میریزد و زیر همان هق هقها میگوید: تمام سال را برای رسیدن به شب های قدر میگذراندم تا به عزاداران مولا خدمت کنم.
دلش که طوفانی میشود، دستانش را روی صورت میگیرد، رد نگاهش را که میگیرم، میرود به سمت پرچم مشکی که رویش نوشته "فرق خورشید خونفشان شد."
اشک در چشمانش پیداست، سینه میزند و چشمانش را بر هم میگذارد، انگار میخواهد با صدای مداح که جمعیت را به صحنه تشییع غریبانه علی (ع) برده است، به کوچههای کوفه برسد و به حسنین بگوید: آقا کمک نمیخواهید؟
یکی برای شفای مریض ها دعا میکند، آن دیگری برای گرفتارها، یکی برای آرامش دلها و یکی هم برای برآورده شدن حاجات، یکی آرزوی کربلا در دل دارد و دیگری...
اما همه دلها یک حاجت دارد و آن هم دعا برای فرج مولایی است که تا نیاید، حال دلمان خوب نمیشود.
جمعیت به ندای «بالحجه» رسیده و دستها برای استجابت همین یک دعا رو به آسمان است، گویی همه حاجات شخصی به فراموشی سپرده شده است، همه می دانند "او" که بیاید دیگر هیچ آرزویی بر دلشان سنگینی نخواهد کرد.
بانگ الوداع در مساجد اهل سنت
اهل سنت کردستان، دهه آخر ماه رمضان را احیا میگیرند.
از پانزدهم این ماه مبارک، بانگ الوداع از ماذنه مساجد بلند است و روزهداران بعد از افطار نماز تراویح به جای آورده و دهه آخر را به راز و نیاز با خالق خود میپردازند.