به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، بازدید مشتاقانهام برای نگاهی به حال و هوای مصلی کمتر از یک روز مانده به گشایش در مسیر، با تاسف گره میخورد، تاسف از نبود هیچگونه تبلیغات شهری میان انبوه تبلیغات اپلیکیشنهای پخش فیلم و بخش خصوصی از همه نوع؛ تقریبا تا ورودی مصلی هیچ تابلو یا بنری برای اطلاع رسانی این رویداد فرهنگی به مردم دیده نمیشود. نکته خندهدار و کمی قابل تامل اینکه وقتی به دو دختر جوان امروزی دقیقا درون مصلی و سالنها برمیخورم که به گمان افتتاح نمایشگاه امروز را برای بازدید انتخاب کردهاند و حالا دست از پا درازتر در حال برگشتن هستند.
ورودی مصلای امام را صفی از وانت بارها و نیسانهای آبی گرفته است، به ردیف داخل میشوند البته که بیشترشان حامل تجهیزات خوردنی و اسباب آلات اغذیهاند چه برای غرفهداران و چه ستاد نمایشگاه و چه آنهایی که قرار است بستی و فالوده و نوشیدنیهای خنک به مهمانان نمایشگاه عرضه کنند.
وارد محوطه مصلی که میشوی اول خورشید است که همچنان همراهیات میکند تا گرمای حضور فرداهای نمایشگاه غافل گیرت نکند، محوطه پر است از داربست و چارچوبهای فلزی که قرار است تا آخر امشب علم شوند و شکل و شمایل دیگری به این محوطه دهند، چادرها جسته و گریخته برپایند اما داخلشان خبری نیست جز خاک و خل و کارگرانی که معلوم است گرمای هوا و فشار دقیقه ۹۰ دی کار کلافهشان کرده است.
ماشین آتش نشانی در ورودی مستقر شده که در صورت هرگونه حادثه در دسترس باشد و موتورلانس نیز مثل یک نیروی نظارتی کل محوطه را طواف هفت دور میکند، حداقل تا زمانی که من در محوطه میچرخم سه بار کل مصلی را احتمالا چرخیدهاند.
از بخش کودک وارد میشوم طبق روال هر ساله و هیاهوی همان کودک درون، اما دوست داشتنیترین بخش نمایشگاه هنوز هیچ رنگ و بویی از نمایشگاه ندارد، تنها استقرار ماشین نمایش سیار کانون شاید در بیرون بخش شاید تنها نشانهاش باشد.
بسیاری از غرفهها فعلا شبیه سازههایی بیرنگ و لعابند که فقط برپا میشوند، تکاپوی فراوانی هم البته اینجا به نظر نمیرسد. شاید انگشت شمارند غرفه هایی که به نیمه یا پایان کار رسیده اند، برخی در حال رنگ آمیزیاند و برخی در حال تمیز کردن و برخی چیدمان وسایل و اما هنوز کتابهای جذاب کودک در قفسههایی که خیلیهایشان چیده نشده هنوز چشم نوازی نمیکنند.
از ماراتن غرفه داران تا گلایه چهار چرخیها
بخش ناشران عمومی اما رونق بیشتر است، انگار صفا هم اینجا بیشتر است، خنکای سالن شبستان در همان قدم اول به سمت خود میکشدت. اینجا اوضاع کمی بهتر است هرچند که در گوشههایی جیغ ارههای برقی که هنوز مشغول سرپا کردن غرفههای جاماندهاند و دِلر در سکوت سقف به فلک کشیده مصلا گوشت را چنان نوازش میدهد که ذرهای اجازه تصور چیدمان فردا را نمیدهی اما اینجا حداقل رنگ کتاب دیده میشود با کامیونتهایی که در ورودیهای شبستان در حال پیاده کردن مسافران شیک و سلفون کشیده خود هستند.
رقابت اینجا میان غرفه داران بسیار داغ است، میان باربرها و چهارچرخ داران هم، آنهایی که رزقی نصیبشان شده و محموله حمل میکنند انگار فتحی بزرگ کردهاند شاد و سربرافراخته و پرتوان صاحبان غرفه را تعقیب میکنند تا در باربری و انجام کار به نحو احسن کم نگذاشته باشند. شاید اصلا برایشان مهم نیست چه حمل میکنند.
برایم سوال میشود که چرا چهارچرخ داران امسال حال و هوایشان فرق کرده و در سفارش بار گرفتن رقابت دارند، میآیم بپرسم از یکیشان که زبان گلایه اش بی هوا باز می شود؛ امسال ناشران با خودشان چهارچرخ آوردهاند و کسب و کار ما خوابیده است.
در جاهایی هم گردهمایی چهارچرخ داران است، خلاصه از هیاهوی باربرها با ده ها کارتن چیده شده کتاب در شکستن سکوت مصلی نمیتوان ساده رد شد، البته صدای مکالمه و دیالوگهای غرفه داران و کارگران و غرزدنهای کلیشه ای و بی اعصابیهای معمول اینجور وقتها نیز از لابلای ستون های عظیم الجثه مصلی از گوشت پنهان نمی ماند.
غرفه دارانی هم هستند در این میان که غرفه هایشان تا مرحله ۹۰ رفته و تقریبا در حال چیدمان قفسهها هستند و البته تعدادشان زیاد نیست و چنان نگاه پیروزمندانهای به اطرافیان سرتا پر از شتاب دارند که حس و حال فخر فروشی زیرکانهای از نفس راحتشان میبارد.
کف شبستان هم که پر است از انبوه و حجم خاک و کارتن خالی و نایلون و خلاصه هرچه دورریختنی است. در فکرم آیا این سازههای بی ترکیب و بی نظام تا فردا ردیف خواهند شد، برایم سوال است که چرا نمایشگاه هرساله یک روز مانده به گشایش چنین حال و هوایی دارد، چرا ناشران زودتر اقدام نمی کنند؟ آیا کوتاهی از دست اندرکان است اما سوالم را مسئول تحویل غرفه با اصول منطقی جواب می دهد . می گوید از پنجشنبه گذشته برای تحویل غرفه هها در اینجا مستقریم اما ناشران خود کوتاهی می کنند.
طبق گفته او ۶۰ درصد غرفه داران غرفههایشان را تحویل گرفته اند اما آنچه من میبینم از این تعداد هنوز ۵ درصد هم کاملا آماده نیستند و بسیاریشان هنوز در ابتدای کارند.
از خانمی جوان که به همراه مادر سالمند دوست داشتنیاش تازه در حال سرپا کردن غرفه است میپرسم چرا کار غرفه تان را به دقیقه ۹۰ واگذار کردهاید؟ او که کاملا جانب انصاف را رعایت میکند میگوید متولیان نمایشگاه از سه روز قبل به ما اعلام آمادگی برای برپایی غرفه کردند اما به دلیل مسائل شخصی تا امروز نتوانستهایم.
این بانوی ناشر فعال دلیل عمده این مساله را نیز انتقال کتابها از چاپخانه به صورت مستقیم به نمایشگاه اعلام می کند که این دلیل ظاهرا گره کور معمای دقیقه ۹۰ را بسیار باز می کند.
ناشران برای پیشگیری از هزینه اضافه و همچنین آسب کمتر به کتابها جوری برنامهریزی میکنند که بعد از برپایی غرفه کتابها مستقیم از چاپخانه به نمایشگاه منتقل شوند. یک دلیل کاملا منطقی.
اطمینان خاطرش از اتمام کار صفر درصدی غرفه تا پایان شب و به ۱۰۰ رسیدن برایم هم جالب و هم عجیب است. می گوید خیالتان راحت. مصلا تا نیمه شب امشب نمایشگاهی می شود که با این چهره اکنونی زمین تا آسمان فاصله دارد. مطمئنم که کاملا درست میگوید. چون این قضیه امسالی نیست و سالها بر همین روال بوده است. تازه امسال خیلی بهتر هم شده است.
دیگر بخشها از جمله ناشران خارجی، آموزشی و حیاط مصلی هم از این رویه مستثنی نیست و هنوز هیچ حس و حال و رنگ و بویی از نمایشگاه ندارد جز نشانههایی که در تمام بخشها عمومیت دارد.
نمایشگاه و کسب و کارهایی که از کنارش نان می خورند
کمتر از یک روز مانده به نمایشگاه یار مهربان که مهربانی اش از همین کسب و کارهای ایجاد شده فریاد می کشد، و این هم از برکت صادق ترین همدم آدمیان است. کتابی که خود مهمان یک ضیافت ۱۰ روزه است اما از قِبلش برق کار، کارگر ساخت و ساز، باربر، چارچرخدار، صنف حمل و نقل بار، اغذیه فروشان و دستفروشانی که فردا بساط خود را در گوشه و کنار مصلا ردیف می کنند تا تاکسی های خطی و اینترنتی که از امروز در بیرون مصلی به کمین نشسته اند و معلوم است حسابی این روزهاکسب و کارشان ردیف است.
سی و چهارمین قطار نمایشگاه بین المللی کتاب تهران فردا از راه میرسد تا همچون سه دهه گذشته به مدت ۱۰ روز میزبان عمومی مردم، کتاب دوستان و مشتریان کتاب باشد و شمارش معکوس برای رویدادی که از ماه ها قبل نقل محفل فعالان کتاب است، آغاز شده و در این ساعات باقی مانده نه زیاد، اما تکاپوی غرفه داران و در کل نمایشگاهیان دو چندان است.
مصلی از فردا چشم به راه دوستدران کتاب است. امیدوارم زور گرما و خورشید و ترافیک و شلوغی اطراف مصلی به عشق به کتاب نچربد.