تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۷:۴۵

تهران- ایرنا- این گزارش روایتی از حاشیه‌های سفر دو روزه آیت‌الله رئیسی به سوریه است؛ حاشیه‌هایی از دل اخبار رسمی سفر.

به گزارش ایرنا، آیت‌الله «سید ابراهیم رئیسی» چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت و ۱۳ سال پس از بحران و جنگ در سوریه، به عنوان بالاترین مقام اجرایی جمهوری اسلامی ایران در صدر هیأتی بلندپایه به دمشق سفر کرد؛ سفری راهبردی که دستارودهای متنوعی در حوزه سیاسی و امنیتی و اقتصادی و تجاری داشت و البته آثاری هم در همگرایی هرچه‌بیشتر برای تقویت محور مقاومت در منطقه.

ایران و سوریه در جریان این سفر یک برنامه جامع برای همکاری‌های راهبردی بلندمدت بین رؤسای جمهور دو کشور امضاء شد و ذیل آن مقامات ایرانی و سوری ۱۴ سند و تفاهم‌نامه همکاری در حوزه‌های مختلف اقتصادی امضاء کردند و آیت‌الله رئیسی علاوه بر دیدار رسمی با بشار اسد و نخست وزیر و وزیر خارجه سوریه، دیدارهایی هم با رهبران و اندیشمندان فلسطینی و علمای بلاد شام و همچنین فرماندهان مقاومت و خانواده شهدا و تجار و فعالان اقتصادی دو کشور و ایرانیان مقیم و خانواده کارگزاران جمهوری اسلامی داشت و البته مهم‌ترین فصل سفر، زیارت حرم مطهر حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما بود.

آنچه در پی می آید، روایتی از حاشیه‌های این سفر دو روزه است:

* ساعت ۷ بامداد چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت بود. محوطه پاویون فرودگاه بین المللی مهرآباد تهران با دفعات قبل فرق می‌کرد. تعدادی از همسران شهدای مدافع حرم و فرزندان شهدا اومده بودن بدرقه آقای رئیسی. دو تا از بچه‌ها شیطونی‌های بانمکی می‌کردن و پر از انرژی مثبت بودن و با همدیگه بازی می کردند. آقای رئیسی یکی رو صدا کرد، بغلش کرد و بوسید. همسران و مادران شهدا اومده بودن برای نیابت دادن به آقای رئیسی که سوریه از طرف اونا هم زیارت بکنه و البته قول زیارت برای خودشون از آقای رئیس‌جمهور گرفتن!


پلان یک:

هواپیما توی دمشق روی باند فرودگاه نشست؛ بعد تقریباً دو ساعت و نیم پرواز. رفتم نشستم توی ماشین ویژه تیم خبری و راه افتادیم به سمت کاخ مردم یا همان قصر العشب برای مراسم استقبال رسمی. سرم توی گوشی بود و مشغول عوض کردن سیم کارت که یهویی کاروان اسکورت رئیس‌جمهور به محض خروج از فرودگاه در تله جمعیتی افتاد که اومده بودند استقبال رئیس‌جمهور ایران. حسابی غافلگیر شدم؛ چون طبق قرار قبلی قرار بود مستقیم بریم کاخ ریاست جمهوری سوریه و خبری از استقبال مردمی نبود!

ما که فقط برای یک لحظه توقف کردیم و فوری رفتیم، ولی بعداً متوجه شدم رئیس‌جمهور وقتی مردم که تا چند کیلومتر خارج از شهر صف کشیده بودن رو دیده، گفته ماشین رو نگهدارید و پیاده شده و وایساده با اونا خوش و بش و... البته این رفتار هر چه برای ما در این یکی دو سال اخیر عادی شده، ولی برای مردم اونجا و مأموران امنیتی خیلی غیرمنتظره است و پُرریسک.


پلان دو:

وارد قصر که شدیم آقای رئیسی هنوز نرسیده بود ولی بشار اسد در محل استقبال رسمی حضور پیدا کرده بود و داشت قدم می‌زد. هیأت‌های رسمی هم به صف ایستاده بودن و خبرنگارها هم در جایگاه خودشون مستقر؛ همه منتظر بودن بعد از سال‌ها جنگ و تلاطم توی سوریه و کم شدن سایه تروریست‌های داعش از سر مردم این کشور و منطقه، یک رئیس جمهور وارد کاخ ریاست جمهوری سوریه بشه که به گفته مترجم گروه، توی ۱۳ سال گذشته خاک می‌خورده. چند دقیقه‌ای طول کشید تا ماشین آقای رئیسی وارد کاخ شد و رئیس‌جمهور از ماشین پیاده. گفتم شاید رؤسای جمهور به خاطر کرونا فقط با هم دست بدن ولی دیدم اسد بیخیال پروتکل و این حرفا شده و درست عین وقتی که دو تا برادر بعد از سال‌ها دوری همدیگه رو می‌بینن، مهمانش رو بغل کرد و با همدیگه روبوسی کردن.

بعد هم مراسم رسمی استقبال و معرفی اعضای هیأت‌های رسمی به هر رئیس جمهور و اون عکس احترام متقابل آقای رئیسی و دو خانم از اعضای کابینه آقای اسد. البته من همون موقع به یکی از بچه‌ها به شوخی گفتم آقا، این عکسش منتشر بشه همسر آقای رئیسی احتمالاً شاکی میشه و مشکلات خانوادگی ایجاد میشه! ولی فکرشم نمی کردم جدی‌جدی یه عده سر دعواهای سیاسی شون، همین عکسو بهونه تخریب دولت و رئیس جمهور بکنن.

بگذریم؛ اعضای هیأت‌ها رفتن داخل اتاق ملاقات، وقتی خبرنگارها بیرون اومدن و ملاقات خصوصی شروع شد قرار بود حدود یک ساعت ملاقات خصوصی باشه و ما هم در انتظار ضیافت نهار عربی ناقابل بودیم که این ملاقات یک ساعته، حدود چهار ساعت طول کشید. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، ببینید ما در این چهار ساعت انتظار چی کشیدیم و بعد البته سوری‌ها خوب جبران کردند.

پلان سوم:

توی ماشین به سمت زینبیه خوابم برد. شنیده بودم که یه عده مردم اومدن زینبیه استقبال ولی جزئیاتش رو نمی‌دونستم. یهویی از صدای جیغ و هورا چشمامو باز کردم و شیشه رو دادم پایین. دیدم جمعیت زیادی به صف شدن و پرچم ایران و عکس‌های آقای رئیسی و حاج قاسم و... توی دستشون هست. چهره‌هاشون پر از انرژی و صداقت بود؛ حتی بچه‌ها و نوجوونا اینقدر پر انرژی بودن که زنده شدم. صحنه‌هایی دیدم که خیلی لذت‌بخش بود برام.

مثلاً سوار بنز خفن بودیم و سقف ماشین هم پنجره داشت. به راننده گفتم باز کن برم از سقف تصویر بگیرم، گفت خرابه! هیچی دیگه پنجره رو دادم پایین با موبایل فیلم گرفتم. بعضی‌ها برای منم گل می پاشیدن و ذوق می‌کردن. چند کیلومتر مسیر تا حرم، ملت وایساده بودن بعدشم داخل حرم و... زیارت هم جاتون خالی بود.

پلان چهارم:

وارد حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) که شدیم تعدادی از خانواده‌های شهدای مدافع حرم سوری و جانبازان اومده بودن استقبال. پشت‌سرشون هم روی دیوار تقریباً در یک مسافت دویست متری ورودی حرم، عکس شهدا نقاشی شده بود. حاج آقا تک‌تک اونا رو تحویلشون گرفت و روبوسی و بغل و چند کلمه‌ای صحبت تا رسیدیم به یه‌جایی که تقریباً اون راهرو پشت حرم تموم می‌شد و دیگه باید وارد صحن حرم می‌شدیم. روی دیوار عکس حاج قاسم بود؛ آقای رئیسی ایستاد و ادای احترام کرد.

یکی از بچه‌های مقاومت می‌گفت این عکس‌ها رو با خواست و سفارش حاج قاسم روی دیوار کشیدیم. آخرین باری که حاج قاسم اومده بود سوریه بعدشم رفت عراق و شهید شد. می‌گفت ازش پرسیدیم که یه دونه بیشتر جا نمونده برای این عکس‌ها، اینو چکار کنیم؟ عکس کدوم شهید رو بکشیم؟ حاج قاسم گفت فعلاً این یه دونه رو نگهدار تا بهتون بگم. فرداش خبر شهادتش رو شنیدیم.

هوا رو به تاریکی می رفت که خادمان حرم حضرت زینب (س) کلید در اصلی حرم رو به آیت‌الله رئیسی دادن تا باز کند و وارد حرم شود؛ لحظه‌ای خاص بود که وقتی پشت‌سر آقای رئیسی وارد حرم شدم و چشمم به ضریح افتاد، حال غریبی پیدا کردم. چشمام ناخودآگاه پر اشک شد و همه روضه‌هایی که از بچگی شنیده بودم جلوی چشمم مجسم. بعد از زیارت، آقای رئیسی نماز را به جماعت خوند و بعدش روضه‌ای برپا شد و آخرش هم زیارت و وداع.
پلان پنجم:

رسیدیم محل اقامت. یه شامی خوردیم. خیلی خسته بودم، رفتم بخوابم که متوجه شدم باید چند نفر توی یه اتاق بخوابیم! یکی روی تخت، یکی روی کاناپه و یکی هم روی زمین! من که انصاف نیست بگم خوابیدم چون واقعاً روح از بدنم جدا شد و نفهمیدم کی صبح شده! با صدای کوبیدن در بیدار شدم؛ البته ظاهراً خیلی وقت بود داشت در میزد. گفت پاشو صبح شده! ساعتو نگاه کردم فهمیدم حسابی دیر شده!

رفتم پایین دیدم رئیس‌جمهور حدود یک ساعتی هست که اومده و با فرماندهان جبهه مقاومت فلسطین جلسه داره. اون جلسه تموم شد، بلافاصله دیدار با اندیشمندان و نخبگان و اصحاب رسانه فلسطینی بود، دیدار با علمای بلاد شام هم نشست بعدی بود و بعدشم ملاقات با نخست وزیر و بعدترش وزیر خارجه سوریه و بعدشم مصاحبه با شبکه تلویزیونی سوری! وسطش فقط چند دقیقه برای نماز و ناهار!

من که بریده بودم از این حجم برنامه ولی ماشاءالله آقای رئیسی انگارنه‌انگار که شصت و خورده‌ای سالشه!

پلان ششم:

ساعت حدود سه عصر شده بود. هنوز تا آخر شب خیلی برنامه داشتیم. جلسه بعدی دیدار با تجار و بازرگانان سوری بود در کاخ نخست وزیری. جلسه‌ای مفصل و جدی. پیام آقای رئیسی یک کلمه بود: ما آماده توسعه تجارت و کار اقتصادی با سوریه هستیم و موانع رو بر طرف می‌کنیم؛ شما هم بیایید!

از اونجا به سمت محل برگزاری دیدار با خانواده‌های ایرانیان مقیم سوریه حرکت کردیم. تو همه کشورها این دیدار برگزار میشه ولی معمولاً خانواده‌های دیپلمات‌های ایرانی در شرایط متفاوتی هستند اما اینجا سوریه بود و فضای همین جلسه هم جهادی و شهادتی و... بچه‌ها و نوجوونای زیادی اومده بودن. نمیدونم چرا به چهره‌های هر کدومشون نگاه می‌کردم احساس می‌کردم یه فرزند شهید بالقوه است!

پلان هفتم:

غروب پنجشنبه قرار بود بریم مسجد اموی نماز بخونیم. ناخودآگاه به یاد یه کسی افتادم که اول جنگ سوریه گفته بود دمشق رو می‌گیریم و میریم اونجا مسجد اموی نماز می‌خونیم! رفتیم دیدیم تمام اطراف مسجد رو قرق کردن و از چند ساعت قبل راه مردم رو بستن. چون اونجا نزدیک بازار حمیدیه است و خیلی شلوغه و کلی جمعیت داره. مردم از فاصله ۱۰۰ متری داشتن سرک می‌کشیدن ببینن کسی رو که از ماشین پیاده میشه میبینن یا نه!

با خودم داشتم می‌گفتم لابد این مردم اذیت شدن تو این مدت که اینجا قرق بوده، فهمیدم آقای رئیسی تصمیم گرفته حالا که اینجوری شده ما بریم یه‌سر بازار بین مردم تا هم پیام امنیت و آرامش به خودی‌ها بدیم و یه پیام دماغ‌سوختگی به دشمنان و تفقدی هم از مردم بکنیم. اما آخه مگه اینجا کسی هم رئیسی رو می‌شناسه که میخواد بره بینشون؟! یا اصلاً اونجا امنیت داره مگه؟ من تو همین خیالات بودم که به خودم اومدم و دیدم بعععله؛ آقای رئیسی وسط بازار داره با ملت خوش و بش می‌کنه! اونا هم کلی ذوق کرده بودن. عمراً براشون قابل تصور نبود رئیس جمهور ایران رو اونجا ببینن!


حالا این وسط دیدم یکی از مغازه‌ها سرود فارسی «ای ایران ای مرز پر گُهر...» رو گذاشته بود؛ کلی هم ذوق داشت. یه گوشه بازار هم چند تا خانم بدون روسری وایساده بودن و کلی هم شوق داشتن برن جلو احوالپرسی کنن. با خودم گفتم هیچی دیگه کافیه اینجا آقای رئیسی جواب سلام اینا رو هم بده و یه عکس دیگه هم بره ایران و باز هم یه عده توی رسانه نونشون توی روغنه!

سیاهی شب رسیده بود که بالاخره رفتیم حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) و زیارتی بی نظیر داخل ضریح و نماز و مجلس روضه‌خوانی در حال و هوای غمبار روزها و شب‌های بعد از عاشورا و... عقربه‌های ساعت که ۲۲ را نشان داد، راهی فرودگاه شدیم برای برگشت...

پلان آخر:

سوار هواپیما که شدیم گفتم بالاخره سفر تموم شد و تا پنج دقیقه خلبان به‌جای Ladies and gentlemen، یه خیر مقدم به رئیس‌جمهور و همراهان میگه و... که یهو متوجه شدیم از این خبرها نیست و اشتباه فکر کردیم؛ چون هنوز کار تموم نشده بود! آقای بشار اسد نصف شبی اومده بود فرودگاه بدرقه و البته فرصت رو غنیمت دونست و گفت چند کلمه‌ای هم با هم حرف بزنیم چون هنوز چند تا کارمون مونده. و این یعنی فردا صبح می‌رسیم خونه.

بالاخره آخرین جلسه هم بعد از حدود یک ساعت تمام شد و آقای اسد اومد پای پلکان بدرقه‌ی رئیس‌جمهور و تیک‌آف و نزدیک اذان صبح آدینه خونه... بماند که وقتی حوالی ساعت ۳ بامداد رسیدیم فرودگاه مهرآباد، مثل روز رفتن باز هم نماینده مقام معظم رهبری در امور بین الملل و تعدادی از اعضای کابینه آیت‌الله رئیسی آمده بودند استقبال و باز رکوردها و دوربین‌ها روشن شدند و رئیس‌جمهور در حالی که به مزاح به خبرنگاران می گفت «بگذارید مردم به استراحت‌شون برسن»، در آخرین دقیقه‌های سفر هم در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی نتایج و دستاوردهای سفر را برای مردم تشریح کرد و البته یادآور شد سفر تموم شده اما پرونده‌اش مفتوحه و در حالی که پاویون رو ترک می‌کرد برای آخرین بار به وزرا به‌خصوص وزیر راه که ریاست کمیسیون اقتصادی مشترک دو کشور رو بر عهده داره سفارش کرد توافقات دوجانبه رو باید با جدیت و سرعت پیگیری کنند.