تهران- ایرنا- جنگ‌های جهانی که کشورهای مختلف را برای چند سال به عقب راند، در آمریکا اثر مخرب چندانی نداشت. محصور بودن در میان دو اقیانوس، امنیت را برای شهرهای آمریکا تأمین کرد؛ فعال‌شدن ماشین جنگ هم در عمل به توسعه صنعتی آمریکا منجر شد. در واقع، این جنگ‌های جهانی بود که آمریکا را به ابرقدرت تبدیل کرد.

در بخش نخست این گزارش درباره چگونگی تشکیل ایالات متحده امروزی، به حضور اتباع قدرت‌های اروپایی در این قاره اشاره کردیم که چگونه تقریبا در همه این سرزمین پراکنده شدند. در بخش دوم به روند استقلال آمریکا از مستعمره‌های (سیزده‌گانه) بریتانیا اشاره شد؛ مهاجرانی که عمده آنها از انگلیس آمده بودند اما به طور رسمی آمریکایی شدند. در بخش سوم به روند نزاع‌ها، جدایی‌طلبی‌ها و کشورگشایی ایالات متحده پرداختیم و در بخش چهارم روند کشورگشایی آمریکا و چگونگی تبدیل‌شدن آن به یک قدرت استعماری در جهان را واکاوی کردیم.

در هر دو جنگ جهانی، ایالات متحده در ابتدا سیاست بی‌طرفی را اعلام کرد؛ با این حال تحولات جنگ به ورود این کشور به صحنه درگیری منجر شد. در این گزارش به طور خلاصه به مهمترین رویدادهای تاریخ آمریکا، در جنگ جهانی اول و پس از آن می‌پردازیم.

موضع آمریکا در شروع جنگ جهانی اول
با شروع جنگ، انزواگرایی در آمریکا همچنان پررنگ بود؛ در نتیجه «توماس وودرو ویلسون» رئیس‌جمهوری این کشور به طور رسمی بی‌طرفی آمریکا را اعلام کرد. با این‌حال کمی بعد، جانبداری افکار عمومی از پیروزی بریتانیا و فرانسه شروع شد.
با وجود گرایش‌های فرهنگی، عامل اصلی این مساله به مناسبات تجاری آمریکا با این دو کشور مربوط می‌شد. به همین دلیل با وجود بی‌طرفی، لحن مقام‌های آمریکایی در برابر آلمان‌ها تندتر بود؛ همچنین دولت‌های متحد، به‌ویژه بریتانیا از تسلیحات آمریکایی بهره‌مند بودند.

از این مهمتر، فرانسه و بریتانیا شروع به اخذ وام‌های کلان از موسسه‌های آمریکایی از جمله موسسه مورگان کرده بودند که منافع سرشاری برای آمریکایی‌ها ایجاد می‌کرد؛ در نتیجه در میان سرمایه‌داران بزرگ آمریکایی گرایش به پیروزی بریتانیا و فرانسه مشهود بود. بنابراین طبیعی بود که رفتار آمریکا در برابر متحدین متفاوت باشد. همین تفاوت هم در ذهنیت آلمان‌ها برای آسیب به مواضع آمریکا اثر گذاشت که در نهایت به ورود آمریکا به جنگ منجر شد؛ در واقع، علت شروع تهاجم‌های آلمان به آمریکا، جانبداری آمریکایی‌ها از متحدین بود.

ورود آمریکا به جنگ
متحدین با نقض واضح حقوق بین‌الملل، یک محاصره دریایی کامل علیه آلمان ترتیب دادند. واکنش آلمان، شروع جنگ زیردریایی‌ها بود تا مواد غذایی و تسلیحات نظامی آمریکا به بنادر بریتانیا نرسد. آلمان به کشتی‌های آمریکایی حمله می‌کرد و افکار عمومی در آمریکا برای ورود به جنگ مهیا می‌شد. خرابکاری جاسوسان آلمانی در کارخانه‌های آمریکایی که به اعتراض‌های کارگری دامن می‌زد خشم آمریکایی‌ها را افزایش می‌داد.

با این‌حال تا پایان ۱۹۱۶ آمریکا همچنان به‌طور رسمی بی‌طرف مانده بود. ویلسون با وجود جانبداری پشت پرده از متحدین، از طرفداران جنبش صلح بدون پیروزی محسوب می‌شد که خواستار صلح فوری طرفین درگیری بودند.

با این‌که طرفداری «ولادیمیر لنین» بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی از ایده این جنبش به خروج شوروی از جنگ جهانی منجر شد، اما سرانجامِ ویلسون، ورود به جنگ بود. البته، آنچه آمریکا به طرفدار صلح فوری تبدیل کرده بود نه لزوما گرایش‌های سیاسی صلح‌طلبانه بلکه کاهش منافع تجاری این کشور در اثر محاصره‌های دریایی و تداوم جنگ بود.

یک حادثه مهم که اثر قابل توجهی بر افکار عمومی در آمریکا گذاشت، تلگراف «آرتور زیمرمن» بود. وزیر خارجه آلمان در تلگرافی، از سفیر آلمان در مکزیک درخواست کرد مکزیک را به درگیری با آمریکا تشویق کند. آلمان در ازای پذیرش مکزیک، به آن‌ها قول بازپس‌گیری تگزاس و دیگر سرزمین‌هایی را داد که آمریکایی‌ها با جنگ و معاهده «گوادلوپ» به زور از مکزیک گرفته بودند.

قیمومیت و سرپرستی، عنوان‌هایی بودند که برای فرار از مخالفت ویلسون با استعمار جدید کشورهای شکست خورده و تجزیه‌شده از آلمان و عثمانی ایجاد شدندبا افشای این تلگراف، خشم آمریکایی‌ها قابل کنترل نبود. از این گذشته ویلسون لیبرالی معتقد به آرمان‌های دموکراتیک بود. در شوروی، تزار خلع‌شده بود و تردید ویلسون برای قرارگرفتن کنار کشورهایی که همگی دموکراتیک محسوب می‌شدند کاهش یافت. او جبهه آلمان را جبهه کشورهای مستبد می‌دید؛ بعدها در اعلامیه مشهور ۱۴ ماده‌ای ‌خود که به تشکیل جامعه ملل به عنوان نخستین سازمان جهان شمول منجر شد، بر اصول لیبرالی تأکید کرد. ویلسون معتقد بود می‌توان با یک سازمان بین‌المللی که صلح را تضمین می‌کند وقوع جنگ جدید را برای همیشه غیرممکن کرد.

فرماندهان آلمانی تصور می‌کردند ویلسون به‌دلیل تلاش برای دور نگه‌داشتن آمریکا از جنگ، میلی‌ به ورود به جنگ ندارد؛ در نتیجه حمله به کشتی‌های تجاری آمریکا را شروع کردند. با اصابت اژدر به چند کشتی تجاری آمریکایی، ویلسون ورود آمریکا به جنگ را اعلام کرد.

پایان جنگ جهانی اول
با ورود آمریکا به جنگ، با وجود خروج شوروی، موازنه جنگ به سمت متحدین تغییر کرد. آلمان اعلام آتش‌بس کرد؛ با این‌حال ویلسون در نظر داشت برای توافق با آلمان لازم است دولت در این کشور دموکراتیک و نماینده واقعی آرای عمومی باشد. این رویکرد ویلسون به شورش‌هایی در آلمان منتهی که در عمل به فرار «ویلهم دوم» پادشاه آلمان از این کشور منجر شد. دولت جدید آلمان قرارداد آتش‌بس را امضا کرد.

در کنفرانس صلح ورسای، تنها کشوری در میان متحدین که گسترش سرزمینی نمی‌طلبید ایالات متحده بود؛ آن‌هم به این دلیل که ویلسون به رهبری جهانی براساس جامعه ملل می‌اندیشید. قیمومیت و سرپرستی، عنوان‌هایی بودند که برای فرار از مخالفت ویلسون با استعمار جدید کشورهای شکست خورده و تجزیه‌شده از آلمان و عثمانی ایجاد شدند؛ کشورهای پیروز با فرار از عنوان استعمارگر، در عمل سلطه بر بخش‌های تجزیه شده از عثمانی و آلمان را با عنوان سرپرستی شروع‌ کردند.

توافق صلح ورسای امضا شد؛ اساسنامه جامعه ملل نیز به اصرار ویلسون به آن ملحق شد. با این‌حال تحولات داخلی در آمریکا به‌گونه‌ای رقم خورد که این کشور نتوانست رهبری جهانی در جامعه ملل را که ویلسون بنیانگذار ایده آن بود عهده‌دار شود؛ در نتیجه آمریکا به انزواگرایی پیش از جنگ جهانی بازگشت.

در دوران جنگ، ویلسون با جانبداری از حزب دموکرات در انتخابات کنگره و جلوگیری از همراهی نمایندگان حزب جمهوری‌خواه در مذاکرات ورسای، وجه‌ فراملی خود را از دست داد. افزایش تورم، موج مخالفت با ویلسون را افزایش داد. در سال ۱۹۱۹ یعنی سال امضای توافق ورسای، بیش از ۲ هزار و ۵۶۰ اعتصاب با شرکت ۴ میلیون کارگر آمریکایی روی داد که همه آن‌ها با اتهام ارتباط با بلشویسم و کمونیسم و با قوه قهریه درهم شکستند.

مردم با رای خود در مجلس نمایندگان و سنا، جمهوری‌خواهان را به اکثریت رساندند که به نوعی مخالفت با سیاست ویلسون تعبیر می‌شد. فضای سیاست داخلی آمریکا تغییر کرده بود و جمهوری‌خواهان، برای مخالفت با سیاست ویلسون از تصویب توافق ورسای و به‌دنبال آن اساسنامه جامعه ملل سرباز زدند. این مساله البته به مخالفت آمریکایی‌های ایتالیایی‌الاصل، آلمانی‌الاصل و ایرلندی‌الاصل با توافق ورسای هم مربوط بود.

آمریکا پس از ویلسون
جانشین جمهوری‌خواه ویلسون بطور کل با سیاست جهانی ویلسون مخالف بود و به جز در مواردی همچون به رسمیت نشناختن شوروی، به طور کل آمریکا را از مناسبات جهانی کنار گذاشت. در نتیجه آمریکا هیچگاه عضو جامعه ملل نشد و در نهایت هم با رد توافق صلح ورسای، یک طرفه با آلمان توافق صلح امضا کرد و نیروهایش را از این کشور فراخواند.

در دوره «وارن هاردینگ» رئیس‌جمهوری جدید آمریکا و جانشین ویلسون، قانون منع خریدوفروش مشروبات الکلی هم تصویب شد. جنبش ضد الکل که از سال‌ها پیش شروع شده بود از حمایت افرادی همچون‌ «جان دیویس راکفلر»(سرمایه‌دار و نیکوکار آمریکایی) هم برخوردار بود. اصلاحیه ۱۸ قانون اساسی، خریدوفروش هرگونه نوشابه الکلی حتی با یک درصد الکل را هم ممنوع ساخت. کمتر قانونی در تاریخ ایالات متحده به اندازه قانون منع مشروبات الکلی نقض شده است. البته سال‌ها بعد این قانون برچیده شد.

عقب‌نشینی آمریکایی ها از ایجاد تعادل در اروپا، به گسترش اختلاف‌های کشورهای اروپایی منجر شد. فرانسه خواستار سرکوب بیشتر آلمان بود اما انگلیس که از قدرت گرفتن بیشتر فرانسه و گرایش آلمان به شوروی می‌ترسید، مقابل آن ایستاده بود.
آمریکا با وجود انزواگرایی با دو طرح «یونگ و دیوز» اختلاف‌های مربوط به پرداخت غرامت آلمان به عنوان شروع‌کننده جنگ جهانی را کاهش داد و از اختلاف بیشتر فرانسه و انگلیس جلوگیری کرد. با این‌حال کناره‌گیری آمریکا از اروپا، در گسترش قدرت هیتلر نقش داشت. بخشی از این رویکرد به اختلاف‌های داخلی میان احزاب در آمریکا بر می‌گشت که در برهه‌هایی بسیار پررنگ شد.

ایالات متحده برای دفع خطر ژاپن در اقیانوس آرام به افزایش قدرت چینِ ملی که سدی در برابر کمونیسم شوروی هم محسوب می‌شد احتیاج زیادی داشتحمله ژاپن به منچوری
با تهاجم ژاپن به منچوریِ چین و تشکیل دولت جعلی «مانچوکوئو» در خاک چین، دولت آمریکا به رهبری «هنری استیمسون» وزیر خارجه این کشور به دنبال دخالت نظامی علیه ژاپن بود؛ مساله‌ای که کنگره به هیچ‌وجه به آن راضی نمی‌شد. در نتیجه، اقدام آمریکا در برابر یکی از نخستین و البته مهمترین تجاوزهای نظامی بعد از جنگ جهانی اول، فقط یک اعلامیه «عدم شناسایی مانچوکوئو» بود.

در شرح چرایی اهمیت این مساله باید گفت:، ایالات متحده برای دفع خطر ژاپن در اقیانوس آرام به افزایش قدرت چین ملی که سدی در برابر کمونیسم شوروی هم محسوب می‌شد احتیاج زیادی داشت. دولت ملی چین(۱) نیز با درک اهمیت این مساله، علاوه بر جامعه ملل از آمریکا هم درخواست کمک کرد. واکنش ایالات متحده اما تقریبا هیچ بود. برای کشوری که با آرمان ویلسون به دنبال رهبری جهان بود، این مساله خسارت‌بار به نظر می‌رسید.

کنفرانس واشنگتن
در حد فاصل دو جنگ جهانی، جنبش‌های خلع سلاح در سراسر جهان فعال شدند. کنفرانس ژنو که زیر نظر جامعه ملل بود در عمل شکست خورد اما آمریکا توانست چند کنفرانس موفق را ترتیب دهد. البته این کنفرانس‌ها اگرچه در ظاهر برای خلع سلاح بود اما در عمل به نفع منافع ایالات متحده و تضعیف دشمن نوظهور (ژاپن) عمل کرد.

معاهده پنج، قدرتِ ژاپن را به عنوان سومین قدرت دریایی بعد از آمریکا و بریتانیا پذیرفت و نسبت کشتی‌های نظامی بین کشورهای قدرتمند را محدود کرد. معاهده چهار، قدرتِ امنیت در اقیانوس آرام را به نفع آمریکا و علیه توسعه‌طلبی ژاپن ترتیب داد و همچنین معاهده ۹، قدرت استقلال چین را تضمین کرد که این هم به نوعی در مواجهه با ژاپن محسوب می‌شد.

آمریکای لاتین و تجدیدنظر در دکترین مونروئه
چنانچه در بخش چهارم توضیح داده شد، آمریکا دکترین مونروئه را در عمل به ابزار حفظ تسلط در آمریکای‌جنوبی تبدیل کرده بود. این مساله به رشد بدبینی کشورهای آمریکای لاتین منجر شده بود. با پایان جنگ جهانی، هنوز نیروی‌های ایالات متحده خاک چند کشور آمریکای مرکزی و جنوبی را اشغال کرده بودند. با این‌حال تلاش‌هایی شروع شده بود تا نظر کشورهای آمریکایی نسبت به کشور قدرتمند شمالی یعنی ایالات متحده تغییر کند. بر همین اساس، دولت آمریکا در بیانیه‌ای اعلام کرد: «هدف دکترین مونروئه فقط حمایت از آمریکای لاتین در برابر مداخله اروپایی‌هاست.»

برنامه خروج نیروهای آمریکایی شروع شد اما دولت آمریکا ‌باید در دولت‌های اشغال‌شده که اکنون هم رژیم قیمومیت نسبی بر آن‌ها برقرار بود دولت‌هایی حفظ کند که منافع خارجیان به‌ویژه آمریکایی‌ها را تامین کنند. کوبا در ۱۹۲۲ و دومینیکن در ۱۹۲۴ تخلیه شد اما خروج نیروهای آمریکایی از نیکاراگوئه و هائیتی تا ۱۹۳۴ طول کشید.

..............................................
(۱) با فروپاشی امپراطوری تاریخی منچو در چین و پیش از انقلاب کمونیستی مائو، دولت ملی چین تشکیل شده بود. این دولت با انقلاب کمونیستی به جزیره تایوان فرار کرد و اکنون در این جزیره حکومت می‌کند.