تهران- ایرنا- هفته پیش که توجه بسیاری از صاحبان کتاب و ادب به سی و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب بود، گروهی از جوانان در گوشه ای از تهران مشغول گذراندن یک اردوی آموزشی بودند و دختران و پسران علاقه‌مند در کارگاه‌های نقد شعر، بهتر آموختند که چگونه شعر بگویند و چگونه یاد بگیرند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا دغدغه مندان فرهنگ و دست اندرکاران موسسه شهرستان ادب، مدتی است که آستین ها را بالا زده و مشغول برگزاری دوره های آموزشی شعر شده اند که یکی از این دوره ها هفته پیش طی سه روز در اردوگاه تفریحی الزهرا(س) در تهران برگزار شد. نام این دوره را اردوی آموزشی شعر آفتابگردان‌ها گذاشتند که البته به عنوان دومین اردو محسوب می شد.

چراغ اول را میلاد عرفان پور روشن کرد که مدیر دفتر شعر موسسه شهرستان ادب است. عرفان پور گفت آنچه را که باید برای «آفتابگردان ها» بگوید و نخستین روز کلاسی با موضوع شعر فولکلور برگزار شد که ناصر فیض آموخته ها و تجربیاتش را عرضه کرد و درباره شعر محلی و فولکلور گفت آنچه را باید می گفت و شاعران از گفته هایش فیض بردند.

شاعران جوان شعرهای خود را در کارگاه های نقد، تحویل اساتید فن دادند و اساتید نیز نقدا شعرهای شاعران را نقد و داوری کردند. در روز اول بود که دو مجموعه رباعی رونمایی شد به نام محال و آنات که شاعرانش هم امیر مرادی و حامد طونی بودند. عرفان‌پور، تمرکز بر رباعی را از ویژگی‌های امیر مرادی برشمرد و دستیابی او به سیاق و لهجه‌ای منحصر به فرد را از امتیازهای او دانست و بیان کرد مرادی از شاعرانی است که بیش از تلاش برای چهره شدن، شعر را وسیله سیر و سلوک خود می‌داند. او توجه به ساختار رباعی و جذابیت‌های این قالب و توجه به انسان و هستی را از ویژگی‌های مجموعه رباعی حامد طونی دانست.

در یکی از این کارگاه های رباعی، شاهد حضور اساتیدی همچون مبین اردستانی، امیر مرادی، محمدمهدی سیار، میلاد عرفان‌پور و امید مهدی‌نژاد بودیم که آفتابگردان‌ها یعنی شاگردان همین کلاس ها رباعی های خود را خواندند و پای نقد شاعران پیشکسوت نشستند. البته پایان‌بخش اولین روز از اردوی تخصصی رباعی، شب شعر رباعی بود که در آن شاعران رباعی‌سرا مثل عرفان‌پور، مرادی، مهدی‌ نژاد، سیار و جمعی از شاعران آفتابگردان شعرخوانی کردند.

قرعه فال به نام علی رفیعی وردنجانی زدند که نخستین شاعری بود که با غزلی برای امام کاظم (ع) شروع به شعرخوانی کرد و گفت:

ببخش با همه گرم بگو بخند شدم؛ بدا! به غیر امامَم علاقمند شدم

ببند بند دلِ بنده را به بند دلت؛ به بند بند همین بندهاست بند شدم

صدایتان زده‌ام از صمیم صدق و صفا؛ مگر به چشم پسندیدگان، پسند شدم

نپخته بودم و پختی مرا به آتش اُنس؛ گیاه نیشکرم! کاظمَین قند شدم

اگرچه مثنوی عمر خلق کوتاه است؛ به دستگیریتان از زمین بلند شدم

شبی که موقع تصحیحِ امتحانات است؛ یواشکی دَرِ گوشم بگو که چند شدم

ناصر فیض در ابتدا به قافیه‌های خوب این شعر اشاره کرد و گفت: بدترین شعر آن است که ردیف آن شعر با موضوع همان شعر باشد. مثلا وقتی برای معلم شعر می‌گویید، ردیف آن را معلم بگذارید. شما هم در این شعر به جای اینکه برای ردیف از اسم امام کاظم (ع) استفاده کنید، مضمون را به این سمت سوق دادید. اتفاقا اینطوری شعر هم بهتر می‌شود. بله، ایرج میرزا شعری برای مادر دارد که ردیف آن مادر است. شعر خیلی خوبی هم هست ولی معمولا اینگونه ختم به خیر نمی‌شود. در کل بهتر است که موضوع آن شعر را در خود شعر بیان کنید که این نوع شعرها موفق‌تر است.

با اهل بیت (ع) پسر عمو نیستید

حامد عسگری دیگر منتقد این کارگاه درباره غزل رفیعی گفت: شما هیچوقت همراه شعرتان نیستید که توضیح بدهید. مولف حذف می‌شود ولی این متن می‌ماند. تاریخ نامردتر از این است که بگذارد هر شعری بماند. پس شما هیچوقت همراه شعرتان نیست که بگویید نه منظور من این بود. بنابراین شعرتان را طوری بنویسید که هیچوقت نیاز به توضیح شما نداشته باشد.

وی به نکته جالبی اشاره کرد و گفت: لباس روحانیت تن شماست. در پیشانی شعر هم آن را تقدیم به امام کاظم (ع) کردید ولی اگر در صحرای محشر، حضرت را ببینید آیا می توانید این حجم از صمیمیت را به آن حضرت بگویید؟ «یواشکی در گوشم بگو که چند شدم». این عزیزان بزرگانی هستند که شان آنها فراتر از این نوع صحبت کردن است. جریانی در شعر معاصر ما طوری با این خانواه گفت و گو می‌کنند که انگار با اهل بیت (ع) پسر عمو هستند. بله، رفیق هستند ولی چه جور رفیقی؟ همه هم این شعرها را می‌خوانند و سینه می‌زنند. باید مواظب این نکته باشید.

عسگری یک اشکال محتوایی هم از این شعر گرفت و گفت: در یک جا می‌گوئید من نپخته بودم و پختی مرا به گیاه نیشکر اما باید توجه داشته باشید که قند از چغندر قند ساخته می‌شود، نه از نیشکر. از نیشکر شکر تولید می‌شود. ضمن اینکه اگر ما در مصرع اول «کاظمین» را برداریم و جای آن «کربلا» بگذاریم، آیا باز هم این غزل برای امام موسی کاظم (ع) است؟ اگر شعری برای این معصومین نوشته می‌شود،‌ باید آن شعر، خودش را نشان بدهد، نه اینکه با یک کلمه آن را به نام کسی بزنیم.

اولین کسی که معشوقه‌اش را به ماه تشبیه کرد، شاعر بود؛ دیگران که این کار را کردند، مقلد بودندمغزتان را ورزش بدهید

نویسنده خال سیاه عربی یک توصیه کلی برای شاعران جوان داشت و آن این که همیشه اولین مضمونی که به ذهن‌تان می‌رسد را ننویسید. اولین تصویری که با ماه به ذهن شما می‌آید، به ذهن همه می‌آید. «هرچه در این پرده نشانت دهند/ گر نپسندی به از آنت دهند». یک مقدار طبع و مغزتان را ورزش بدهید. همیشه تصویر اول را بگذارید کنار. آقای نزار قبانی (شاعر سوری) درباره شعر جمله ای دارد و می‌گوید اولین کسی که معشوقه‌اش را به ماه تشبیه کرد، شاعر بود، دیگران که این کار را کردند، مقلد بودند.

محمد ابراهیمی به عنوان دومین شاعر یک شعر نیمایی برای جمع خواند: فارغ از آنچه درون دل من می‌گذرد؛ سال ها دیده‌ی خود بر دگران دوخته ام؛ من که افتاده‌ام از شب تا صبح؛ صبح تا شب را نیز؛ این همه خستگی از بهر چه در تن دارم؟ نقش تقلید ز کام قلمم می‌بارد؛ زآن همه حسن و فضائل، انگار؛ منزوی بودن و در سایه نشستن را من؛ فقط از سایه و از منزوی آموخته ام؛ خاکم از گوشه‌ی گلدان تناقض، انگار؛ تند برداشته اند؛ با کمی آب تضاد آغشتند؛ و من اینگونه پدید آمده‌ام؛ آتش از عمق نهان خانه‌ی جان می‌خیزد؛ من ولی شب تا صبح؛ صبح تا شب را نیز؛ می‌نشینم یک‌جا؛ مثل یک کلبه‌ی ویران شده‌ی دود زده؛ از درون سوخته ام؛ من کجا می‌روم اینگونه؛ خدا می‌داند...

تاکید داریم تا تاکید

ناصر فیض نکاتی درباره این شعر گفت و اینگونه سفارش کرد: شما که شاعر هستید و شعر نیمایی می‌گویید، دستتان برای استفاده از کلمات و رعایت دستور زبان باز است. اگر کلمات در شعر، نقش خاصی نداشته باشند، استفاده ما از آنها توجیهی ندارد. الآن خاک شما را بردارند یا تند بردارند، چه فرقی دارد؟ غیر از پر کردن است؟ یک وقت سعدی می‌گوید «من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود». اینقدر در این شعر تأکید دارد که پدر آدم را درمی‌آورد اما همه را به جا استفاده کرده است.

وی افزود: شما نمی‌توانید کلمات را استفاده کنی و بگویی می‌خواستم تأکید کنم. در شعرهای نیمایی دست‌مان بیشتر باز است. می‌توانید راحت‌تر کلمات را جا به جا کنید. مخاطب باید بفهمد شاعر، هوشمند است. چون به راحتی اعتماد نمی‌کند.

فقط درونیات نگویید

عسگری هم به نکاتی ریز اشاره کرد و به این شاعر جوان گفت: یکی از بلایای شعری که نسل شما دارد این است که حس می‌کند، هرچقدر ذهنی‌تر و انتزاعی‌تر بنویسد، آدم عمیق‌تر و آدم داناتر و حکیم‌تری است ولی وقتی حسین منزوی را نگاه می‌کنید، متوجه می شوید که قله غزل بعد از نیما است. از قله‌های شعر فارسی است. «دلم گرفته برایت زبان ساده عشق است/سلیس و ساده بگویم، دلم گرفته برایت». چقدر شیرین است. چقدر نبض دارد و ساده است. اینکه فقط درونیات بگویید، خوب نیست.

از شلاق نقد نترسید

وی از نخستین شعر خود گفت که چگونه با آن برخورد کردند و این نکته را در ادامه گفت: از نقد شعر نترسید. اگر من این حرف‌ها را نگویم، آن روزنامه‌نگاری که نگاهش با شما همسو نیست، به گونه ای با تریلی از روی شما رد می‌شود که بعد نمی‌توانید بلند شوید. از شلاق نقد نترسید. نوک بیل، همیشه براق است. چون مدام ضربه می‌خورد. خودت، خودت را نقد کن. ۱۰ بار شعرت را بخوان و نقد کن. چه بسیار افرادی بودند که به لطف رسانه و غیره بالا آمدند ولی نماندند. اگر شعر را به عنوان مسیر زندگی‌ انتخاب کردید، باید مثل حسین رضازاده روزی ده‌ها بار وزنه بزنید. شعر، تنها هنر ایران است که هنوز چینی‌اش نیامده. شما باید پاسدار این شعر باشید.**

علی شهبازی، سومین آفتابگردان این کارگاه بود که اینگونه غزل خود را خواند:

گرچه در ظاهر به تو بی اعتنایی می‌کنم؛ با غزل‌هایم برایت دلربایی می‌کنم

تا در آن دنیا برای تو غزلخوانی کنم؛ شعرهایم را کنارم مومیایی می‌کنم

دست بر دامان کوی رفتگان کردی مرا؛ از گذشته خاطراتت را گدایی می‌کنم

تا به تو ثابت کنم از هرکسی عاشق‌ترم؛ با رقیبان در غرل زورآزمایی می‌کنم

با همه پای تو جنگیدم، به این منوال من؛ از مغول هم بیشتر کشورگشایی می‌کنم

عاقبت روزی تو را می‌دزدم از دست رقیب؛ فاش می‌گویم که من آدم‌ربایی می‌کنم

روسری را از سرت وا می‌کنی، می‌سوزم و؛ چشم بد دور، عاقبت کاری کذایی می‌کنم

هیس! من از جبرییل این بیت‌ها را می‌خرم؛ بین‌مان باشد که کار مافیایی می‌کنم

در قیامت هم اگر گفتند معبود تو کیست؛ ناگزیر از چشم‌هایت رونمایی می‌کنم

رعیتی بودم که بعد از دیدنت چندی است در؛ سرزمین شعرها فرمانروایی می‌کنم

فیض به عنوان نخستین منتقد گفت: این شعر به طور رسمی طنز است. از جبریل بیت خریدن طنز نیست؟ آیا زمانی که حافظ می‌گوید «ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست/ نان حلال شیخ ز آب حرام ما» ما دلمان را می‌گیریم و با آن می‌خندیم؟ نه، ولی شعر طنز است. شعر شما هم انگار مال کسی است که شاعر خوبی است، ولی اینجا خواسته رسما طنز بگوید. زورآزمایی، مومیایی، مافیایی، رونمایی، کشورگشایی، آدم ربایی؛ اینها همه فقط برای این است که شعر را طنز کنیم اما اگر به عنوان شعر جدی به این شعر نگاه کنیم، خیلی ایراد دارد.

خیلی مراقب باشید که چگونه از اسامی مقدس استفاده می‌کنیدشان جبریئل را رعایت کنید

عسگری نیز با اشاره به استفاده نابجا از کلمه جبرییل در این شعر گفت: ما مقدساتی داریم که به راحتی در شعر می‌آوریم و از آنها کارکرد می‌گیریم. هر کلمه ای بار دارد. شأنیت حضرت جبرییل کجاست؟ چه مقامی دارد؟ ما بچه شیعه هستیم. اگر ما رعایت نکنیم، تکلیف معلوم است. اگر کارکرد کشیدن از این مقدسات هیچ اتفاقی نداشته باشد، اثر وضعی برای خودمان دارد. خیلی مراقب باشید که چگونه از این اسامی و مقدسات استفاده می‌کنید.

شاعر بعدی محمدحسن حسن‌شاهی بود که با این غزل مهمان کارگاه نقد شد:

همیشه زرد ،عجب! اینکه روزگار نشد؛ قرق شکست خزان را ولی بهار نشد

من آن درخت غریبم که خون دل می خورد؛ میان باغ ولی ذره ای انار نشد

فرشته ای که پس از سال ها عبادت محض؛ به جرم کبر فنا گشت و رستگار نشد

به بند کهنه‌ چشمی دلم به چاه افتاد؛ که جز حصار زلیخا دلم دچار نشد

بلند می‌شود از سینه‌ غزل آهی؛ عجب که قصه‌ آهم ادامه دار نشد

هادی معراجی شاعر بعدی بود که با این مطلع شعرخوانی کرد:

اگر دیدی کسی از درد دوری جان به در برده؛ بدان یا دل ندارد یا که دلداری دگر برده

مهدی خمری به عنوان شرکت کننده در این کارگاره غزلی با این مطلع خواند:

بعد از تو با انبوهی از شاعر چه باید کرد؛ موسی میان لشگری ساحر چه باید کرد

انداخت چشمت فتنه در شهر و کسی پرسید؛ با این چنین فتنه‌گری ماهر چه باید رد

شعرتان را طوری بنویسید که نیازی به توضیح خود شما نداشته باشدعلیرضا نژادمهدی شاعر بعدی بود که شعری برای جمع خواند:

از روی سرخم سوز سرما آشکار است؛ لال است بلبل، لاله سرپایین خمار است

پای پیاده راه شب را می‌شکافم؛ پشت سرم میبینم اما غم سوار است

دیروزهایم قاتل فردای خویشند؛ هرروزم از هرروز عمرم شرمسار است

تا برف و باران زد گل و بلبل پریدند؛ پس کی بهاران است مریم، کی بهار است؟

رعنای نخل زنده‌ امید وقتی؛ حتی نگاه در به دیوار است، دار است

برای دل خودتان شعر نگویید

عسگری با همان نگاه های ریزبینانه خود گفت: شما می‌گویید پای پیاده، راه شب را می‌شکافم؛ چرا خود شب را نشکافید؟ مثلا اگر بگویید شب را می‌شکافد، خیلی شاعرانه‌تر است. باید روی این جزئیات کار کنید. هیچ فیلمی برای همیشه توی فلش نمی‌ماند. شما هم نمی‌توانید بگویید من برای دلم خودم شعر می‌گویم. اگر کسی برای دل خودش شعر می‌گوید اصلا حضورش در این اردو معنی ندارد. باید شعرتان را طوری بنویسید که نیازی به توضیح خود شما نداشته باشد. شعر را طوری بنویسید که راه خودش را برود.

نوبت به کارگاه شعر خواهران شد که معصومه توکلی اینگونه خواند:

وقتی که راه‌ عاطفه ویران است؛ وقتی که خاطرات، پریشان است

وقتی که صبح حادثه تنهایم؛ آن سو ولی سپاه سلیمان است

وقتی که بغض، قاتل نامرئی؛ توی اتاق حنجره پنهان است

وقتی چراغ‌قرمز دلتنگی؛ از چارراه عشق نمایان است

وقتش رسیده که برسی از راه؛ این دشت خشک، تشنه باران است

برگ دلم که زرد خزان دیده است؛ در انتظار سبز بهاران است

در ازدحام ذهن، خیال تو؛ ناخوانده ماه‌هاست که مهمان است

بگذار تا اسیر شوم وقتی؛ آغوش مهربان تو زندان است

دیوان چشم‌های تو را خواندم؛ این بیت هام زیره به کرمان است

با بال خواب پر بکشم سویت؛ امشب که راه عاطفه ویران است

دستور زبان شعر را به هم نزنید

فیض گفت: استاد ما آقای شریف صادقی می‌گفت تا وقتی که در بیت اول شعر دستور زبان رعایت نشده،‌ بقیه شعر را گوش نکنید. اساس شعر، زبان است. وقتی می‌گوییم شاعر می‌تواند دستور زبان شعر را به هم بزند، این برای قوتی است که منطق داشته باشد. نمی‌توان «را» ‌را بدون توجیه از شعر حذف کرد. اگر نبودن این یک کلمه دستور زبان شعر را به هم می‌ریزد، یعنی ایراد دارد.

وی به این مصراع مثال زد که «برگ دلم زرد خزان دیده است» و گفت: بهتر است که شاعر برای آوردن این زرد، دلیل داشته باشد. شما می‌توانستید همین مصرع را اینگونه بگویید «برگ دلم خزان دیده است». اینجا زرد کار خاصی نمی‌کند. فرید می‌گوید بگذار بر من تهمت مستی ببندند/ مردم چه می‌دانند؟ شاید خورده باشم». همه کار شعر را این مصرع می‌کند. این است که شعر را متفاوت می‌کند. شعر شما هم شعر سالم و خوبی است ولی اگر دقت‌ها بیشتر شود بهتر می‌شود.

فاطمه امیری مقدم شاعر بعدی بود که با یک چهارپاره‌ طولانی مهمان کارگاه نقد شد:

همنشین خاطرات کودکی؛ یاد دوران عروسک‌ها بخیر؛ روزهای دلنواز پشت کوه؛ یاد جالیز و مترسک‌ها بخیر؛ روزهای سبز و شالیزار سبز؛ یاد دورانی که با هم داشتیم؛ غصه‌ها کوتاه شادی‌ها بلند؛ در دل هم دوستی می‌کاشتیم؛ صخره‌ها در فکر فرداهای سخت؛

کودکی‌هامان پی امواج رود؛ صخره‌ها در فکر فردا می‌شکست؛ رود از امواج ما شرمنده بود؛ تیغ‌های سبز همراه تمشک.خوشه‌چین باشید بدانید شعرتان چقدر کوتاه یا بلند باشد

مثل خوشه چین شعر بگویید

عسگری در نقد این شعر گفت: آقای علی انسانی همیشه می‌گوید وقتی شعر می‌خوانید، کم بخوانید. اگر خوب باشد، می‌گویند چه حیف که زود تمام شد ولی اگر بد باشد، می‌گویند خدا پدرش را بیامرزد که زود تمام شد! جهان امروز برای این شعرها زمان نمی‌دهد. شعر مثل یک آدامس است که می‌چسبانی به دیوار. هرچه بکشی بیشتر کشیده می‌شود تا جایی که قطع می‌شود. شیرینی‌اش هم کم می‌شود. شما اگر خیلی حرف دارید چند تا شعر بگویید. توی بم وقتی نخل ۱۵ تا خوشه می‌دهد، باغبان‌ها پنج یا هفت خوشه‌ را قطع می‌کنند. برای اینکه شیره درخت بنشیند به جان همان پنج خوشه‌ای که باقی می‌ماند.

این شاعر بمی افزود: این باغبان به جای اینکه ۲۰۰ کیلو خرمای ۴۰ هزار تومانی داشته باشد، ۵۰ کیلو خرمای ۲۰۰ هزار تومانی می‌دهد. شما هم باید خوشه‌چین باشید. بدانید شعرتان چقدر کوتاه یا بلند باشد.

مهدیه آهوئی شاعر بعد بود که با این مطلع غزلی برای حضرت ام‌البنین (س) خواند:

روح تو با گلایه و شکوه عجین نبود؛ بانو! برای درد دلت هم‌نشین نبود

یک ماه داشتی و سه اختر به دامنت؛ ای آسمان! برابرِ شأنت زمین نبود

بسیار مادران و زنان بوده قبل تو؛ اما کسی شبیه تو ام‌البنین نبود

شرمنده‌ای چرا؟ به یقین هیچ غایبی؛ در کربلا شبیه تو نقش‌آفرین نبود

پای حسین (ع) دادی عزیزان خویش را؛ عافیتی برای تو بهتر از این نبود

ماندی که روضه‌خوانِ غمِ کربلا شوی؛ کاری جز این که مرهم قلب حزین نبود

گفتم غزل کنم غم و قدر تو را ولی؛ قدرَت فقط همان نه، غمت هم همین نبود

عسگری در وصف این شعر گفت که «غزل پاکیزه‌ و خیلی هوشمندانه بود» و فیض هم گفت: یکی از خوبی‌های این شعر همین است که پنج شش بیت بیشتر نیست و اکثر بیت‌ها هم خوب است. شعر هم با بیت خوبی هم تمام می‌شود.

ناصر فیض: من یک شب تا صبح نشستم تا شعر کودک بنویسم ولی نتوانستمفاطمه محرومی نوش‌آبادی شاعر بعدی بود که غزلی برای جمع قرائت کرد:

خستم از این غم‌پرور شب‌زنده‌دار امشب؛ دعوت بکن دل را به یک گشت و گذار امشب

سنجاق کن لبخند را بر صورتم طناز! باشوخ طبعی یا دروغی شاخ‌دار امشب

تا برحذر باشیم از چشم نظربازان؛ بگذار جای اسمم اسمی مستعار امشب

من خوب می‌دانم تو خیلی دوستم داری؛ آن را نکن در حرف‌هایت استتار امشب

دستی بکش بر وزن ماه و قافیه‌هایش؛ اصلاح کن شب را، بشو ویراستار امشب

طاهره رحیمی هم اینگونه با مصرع‌های کوتاه خواند:

مثل قلبم نبات را بشکن؛ استکان‌های مات را بشکن

با صدای بلند و فریادی؛ تکه نان بیات را بشکن

عسگری نقدی به این شعر زد و به شاعر اینگونه پیشنهاد کرد: آقای شفیعی کدکنی غزلی دارد با ردیف بشکن. «نفسم گرفت از این شب، این حصار بشکن». پیشنهاد می‌کنم این شعر را بخوانید.

زینب حاتم‌پور شاعر بعدی بود که با یک شعر کودک برای جمع شعرخوانی کرد؛ با این مطلع:

دیشب که بابا آمد به خانه؛ در حوض انداخت یک هندوانه

شعر گفتن برای کودک خیلی سخت است

فیض درباره اهمیت شعر طنز گفت: شعر طنز و کودک بین شاعرها بد جا افتاده است. بعضی فکر می‌کنند دون شأن شعر و شاعر است که شعر کودک یا شعر طنز بگوید. محمد سلمانی شعری گفته بود که به فضای نوجوانانه نزدیک بود. یک بار به او گفتم از اینها بیشتر بگو. یک جوری گفت نه! که انگار شعر کودک و نوجوان چیز خوبی نیست. ضمن اینکه گفتن شعر کودک خیلی سخت است. من خودم یک شب تا صبح نشستم تا شعر کودک بنویسم ولی نتوانستم. کاغذها را پاره کردم و انداختم دور. اول فکر می‌کنی خیلی راحت است ولی در عمل خیلی سخت است.

فاطمه حدیدی که با چهارپاره به کارگاه نقد شعر آمده بود، اینگونه خواند:

بنشین پیش چشم من آرام؛ صبر کن خاطرات دم بکشد؛ هرکه مهمان خانه‌ام شده است؛ باید از چای خانه‌ام بچشد.

شاعر داریم که ۵۰ سال دارد ولی هنوز نتوانسته شعری مثل شعر شما بنویسد

هانیه سادات مرتضوی با این شعر به جلسه آمده بود:

رسوا منم با رقص موهایی رها در باد؛ گردآفریدی که کلاخود از سرش افتاد

مصرع به مصرع تار مو از مطلعم رویید؛ با یک غزل جنگیده‌ای سهراب دشمن‌شاد

شب فیلسوفی ما دو را در شهر با هم دید؛ این شد که آن شب ادعا شد وحدت ازداد

با پانسمان هیس هم ساکت نخواهم شد؛ سر می‌خورد از زخم لب خونابه فریاد

تقویم تو بلعیده روز دیدن من را؛ در امتداد هفته‌هایت می‌رود از یاد

حس می‌کنم لبخند سرخت بوی خون دارد؛ بوییده کل رنگ‌ها را کور مادرزاد

فیض در نقد این غزل گفت: شعرهایی که ردیف ندارد، کار شاعر را سخت‌تر می‌کند. از موسیقی شعر، کمتر می‌کند. برای همین کار شاعر سخت‌تر می‌شود. شاعر خیلی باید مراقب باشد که قافیه ضعیف نباشد. اگر یک مقدار حواسش نباشد، شعر گفتن برایش خیلی سخت می‌شود. این شعر اینطوری نبود. کار خوبی بود. زبان سالم بود.

از نسل شاعران جدید توقع بیشتری داریم

این شاعر درباره تفاوت‌های نسل جدید شاعران با نسل‌های قبل گفت: یک ویژگی که شما دارید، این است که ما از شما توقع بیشتری داریم. بسیاری از شعرهایی که شما می‌خوانید، از شعرهای ابتدایی قدما بهتر است. ما شاعرانی داریم که در ۲۰ سال شاعری‌شان نتوانسته‌اند شعر سالمی مثل شعر شما بنویسند ولی چون شما امکانات بیشتری دارید و نسبت به قدیمی‌ها بیشتر دیده می‌شود، از شما انتظار بیشتری داریم.

وی افزود: شاعر داریم که ۵۰ سال دارد ولی هنوز نتوانسته شعری مثل شعر شما بنویسد. اگر ما سخت‌گیری می‌کنیم، دلیلش این است که توقع زیادی داریم. اگر همین ظرافت‌ها را هم توجه کنید، شاعر خیلی بهتری می‌شوید. یک بار پیشنهاد دادم که هر شاعر بزرگ و شناخته‌شده‌ای اولین سروده‌هایش را بفرستد تا در یک جشنواره داوری کنیم. مطمئن باشید اولین سروده‌های شاعران بزرگ ما حتی یک دهم سطح شعرهای شما نبوده است. بعضی از آنها که شعرهای اول‌شان مضحک است. شما زبان سالمی دارد. فقط باید روی جزئیات کار کنید.