به گزارش حوزه دولت ایرنا، آیت الله سیدابراهیم رئیسی رئیس جمهور بامداد ۲۲ خرداد ماه سفر رسمی خود به آمریکای لاتین را آغاز کرد؛ ونزوئلا، نیکاراگوئه و کوبا در برنامههای سفر رئیس جمهور قرار دارد.
آنچه در پی میآید، روایتی از حاشیههای خواندنی به قلم صادق فرامرزی در نخستین روز سفر آیتالله رئیسی به آمریکای لاتین است که به نخستین روز سفر و ونزوئلا اختصاص دارد:
* چرخهای هواپیما بعد از ۱۶ ساعت پرواز در روشنایی روز، روی زمین قرار میگیرد تا تازهآغازی باشد بر یک ظهر آفتابی و روزی که گویا در نخستین لحظاتش است؛ روزی که در قلمرو آن آفتاب غروب نمیکند!
* سفری طولانی در طولانیترین پرواز مستقیم خطوط هوایی ایران، تهران را با ۷.۵ ساعت اختلاف زمانی به کاراکاس در سوی دیگر کره زمین وصل میکند. مقصد دور، زمان دیر و پرواز هم خواهی نخواهی ملالآور است. این اما نخستین باری نیست که «ونزوئلا» و «زمان» را با هم به خاطر میآورم؛ ۳ سال قبل و حرکت پنج نفتکش ایرانی با پرچمهای برافراشته بهسوی کاراکاس مدتی درگیرم کرده بود تا با حسابِ فاصله، سرعت و موانع، زمان رسیدنشان را محاسبه کنم. سفر پُرچالش نفتکشهای ایرانی برای فروش بنزین به ونزوئلا که قریبِ ۴ ماه به درازا کشید و اخباری که از تهدیدهای آمریکا نسبت به شروع تعاملات اقتصادی بلوک تحریمیها شنیده میشد، آدمی را وا میداشت تا بهدنبال نقطهی پایانیِ آن سفر سخت و سفرکردههایی باشد که صد قافله دل همرهشان بود. یک دهه پس از آنکه ایران در آستانه تهدیدهای تحریم بنزینی با آغوش باز ونزوئلا مواجه شده بود؛ حالا این ایران بود که با بنزین در مقابل طلا و تأمین بخشی از نیازهای شریک قدیمیاش آغوش خود را مقابل درخواست کمک سرزمین بولیوار باز کرده بود. فروش محدود بنزین به مردم ونزوئلا و فروش خدمات مهندسی به تأسیسات نفتی این کشور نهایتاً به تجهیز پالایشگاههای ونزوئلا منتهی شده بود.
* شروع سفر با یاد نفتکشهای ایرانی و داستان مأموریت دشوارشان در نخستین ماههای پس از درگیری رودرروی نظامی میان ایران و آمریکا در جریان ترور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گذشت، اما کلمه بنزین تا پایان آن روزِ بی غروب بارها به گوشم رسید!
* آمریکای لاتین پس از یک دهه بار دیگر مقصد سفر خارجی رئیسجمهور شده بود (در دوره ۸ ساله دولت یازدهم و دوازدهم، رئیس دولت تنها یکبار و آنهم برای تحویل ریاست جنبش غیرمتعهدها راهی ونزوئلا شده بود)؛ کشوری که فراتر از دوستیاش در روزهای سخت و دشوار ایران، یکی از موفقترین مقاصد تجاری ایران تا سالهایی نه چندان دور بود. حالا هم یک سال پس از سفر نیکولاس مادورو به تهران و امضای سند جامع همکاری ۲۰ ساله ایران و ونزوئلا، سید ابراهیم رئیسی راهی کاراکاس شده بود تا رسیدن به نقطه مطلوب تجارت ۲۰ میلیارد دلاری دو کشور را پیگیر شود؛ آنچنان که در این دو سال نیز صادرات تهران به کاراکاس از حدود ۲۰۰ میلیون دلار به نزدیک ۳ میلیارد دلار رسیده است.
*دومینوی پیروزی چپگرایان و شکست غربگرایان در آمریکای جنوبی از یکسو و عزم جزم دولت ایران برای تحکیم روابط با کشورهای تحریمی از سوی دیگر نشانههایی از آغاز «عصر طلایی» روابط تهران و کاراکاس دارد. مأموریتی که قرار است چند کیلومتر آنسوتر از فرودگاه کاراکاس پی گرفته شود.
* کاراکاس شهری بنا شده در کوهپایههای سرسبز است؛ صورت پلکانی خانهها در حاشیه شهر برای جمع ایرانی تنها به یک جمله محتوم ختم میشود: «اینکه همون ماسوله خودمونه!». البته پرچمهای متعدد ایران هم که دور تا دور جادهها نصب شده است، این ظن را بیشتر به یقین نزدیک میکند که شاید اینجا «همون ماسوله خودمونه»! هوای شرجی کاراکاس بوی باران میدهد و آسمان هم که بُخلی در باریدن ندارد، همراهی میکند. در ونزوئلا آسمان بهطور میانگین ۸ برابر ایران میبارد و همین باعث شده تا کشاورزی در این کشور بسیار صرفه داشته باشد. ایدهی «کشت فراسرزمینی» در ونزوئلا که مدتی است در ایران نیز طرح میشود، بابت دست و دل باز بودن همین آسمان است.
* بعد از پرچم ایران، دومین چیزی که در شهر جلب توجه میکند انبوهی نماد، نقاشی، مجسمه و… با طرح سیمون بولیوار است. بولیوار هنوز در آمریکای لاتین زنده است و جهانیشدن، تبلیغات استقلالستیزانه غرب و تجربه دشوار یک دهه تحریم، نقش سیمون را چندان در ذهن و روان مردم اینجا کم نکرده است. دقتم را بالا میبرم تا ببینم آیا نشانهای بولیواری به تبلیغات دولتی محدود میشود یا در کُنج زندگی مردم هم وجود دارد که در بیشتر مغازههایی که گذرم میافتد، هرکدام به شکلی نماد بولیوار را جا دادهاند؛ رهبر آزادیخواه آمریکای لاتین در همهجای این شهر نقش و نشانی از خود دارد، پس طبیعی است که اولین برنامه رئیسجمهور هم قبل از ورود به کاخ ریاست جمهوری ونزوئلا، حضور در آرامگاه سیمون بولیوار باشد.
* به فاصله نه چندان دوری از آرامگاه سیمون بولیوار، وارد کاخ ریاست جمهوری ونزوئلا میشویم. تشریفات استقبال از آیتالله رئیسی گسترده است، اما یکشکل نیست! برخلاف کلیشه مرسوم نظامیان که بر متحدالشکل بودن تأکید دارند، اینجا صف سربازان استقبال کننده را با لباسهای متعدد و متنوعی میبینیم که هرکدام یادآور تاریخ مقاومت این سرزمین است.
عمده سربازان رگه سرخی در پوستشان دارند که نسبت به گستردگی طیف رنگ پوست ونزوئلاییها به چشم میآید. حس میکنم انتخاب دولت ونزوئلا چنین بوده تا حتی اگر تصمیم بر بخشش گرفتند، هیچگاه رنجی را که بر بومیان این جغرافیا رفته، فراموش نکنند.
گروههای دانشآموزی با پرچمهای ایران و ونزوئلا مقابل جایگاه استقبال از رئیس جمهور ایران قرار گرفتهاند. میپرسم که ایران را چقدر میشناسید؟ چندتایی که بیشتر میشناسند، ایران را با خاطره حرکت نفتکشهای حامل بنزین به یاد میآورند و این نخستین مواجهه مجدد با کلمه بنزین است. تا حرف بنزین پیش میآید، یکباره از سوی دیگرمان صدای آشنایی به گوش میرسد. گروه نوازندهای «ای ایران ای مرز پرگهر» را در حیاط کاخ مینوازد. سرودی غیررسمی که احتمالاً همگانیترین سروده با مضمون وطندوستی است که در حافظه جمعی ایرانیان جا خوش کرده و خاطره چند نسل را با خود به همراه دارد. انتخاب این سرود و همراهی دست و پا شکسته اسپانیاییزبانها در خواندنش نشانه خوبی در دل سفر است. این بار زمان آن رسیده است که دیپلماسی هم فرهنگ عمومی را بیشتر از هر زمان دیگری بهعنوان مکملی برای تحقق اهداف خود به حساب آورد. حیاطی که آخرین پرده از استقبال رسمی در آن صورت میگیرد، کوچک است اما در هر سویش نشانی از مؤلفهای است. یکسو کلیسای کوچکی است که به زحمت بیش از پنج نفر را در خود جای میدهد، سوی دیگر مجسمه بولیوار است و در انتها نیز پیراهن اهدایی دیهگو آرماندو مارادونا به نیکولاس مادورو!
* آمریکای لاتین چیزی شبیه به این حیاط کوچک است؛ جایی که هنر، دین و حتی فوتبال، به مبارزه، آزادیخواهی و یک غایتطلبی خاصی ختم میشود. شاید همینها، ونزوئلا را بهرغم بُعد مسافت و فقدان تاریخ و مذهب مشترک، برای ایرانیان تبدیل به سرزمینی آشنا میکند؛ شبیه به برادری که سالها دنبالش گشتهایم تا پیداش کردیم.
* دیدار رؤسای جمهور دو کشور فرصت خوبی است تا بهجای ماندن در پشت درهای بسته، در شهر چرخی چند ساعته بزنیم. اولین کسی که با او وارد تعامل میشویم راننده است؛ رانندهای که انگلیسی را در حد مِنوی موبایل هم یاد نگرفته ولی بیتفاوت از اینکه ما هم همین میزان تسلط را روی زبان اسپانیایی داریم، با ما وارد گپ و گفت میشود. یک دایرةالمعارف حسی بِهمان میگوید پشت این واژههای غریبه یک خوشآمدگویی گرم خفته است. هجای کلمات وقتی با صمیمیت ادا میشود، یک زبان غیررسمی خلق میکند که میتوان به آن پی برد. بعد از چند بار با لبخند پاسخ دادن به مترجمِ آنلاین متوسل میشوم. این مترجم صفر و یکی که تُهی از هر حسی است، کلامش را با خوشامدگویی برایمان ترجمه میکند. این بار من از مترجمِ هوشمند استفاده میکنم و میپرسم از ایران چه میداند؟ صادقانه میگوید کم میشناسمتان اما یادم هست زمانی که هیچکس به ما کمک نمیکرد، شما به ما بنزین فروختید!
* در یکی از خیابانهای مرکزی شهر مشغول پیادهروی میشوم. یادم رفته کارت خبرنگاری را از روی پیراهنم بردارم و مشغولِ دیدن بساط کوچک مردی هستم که کلکسیون اسکناس بولیواری میفروشد؛ با دیدن من میگوید: «از ایران میایی؟» اول شوکه میشوم و بلافاصله متوجه کارتم. میگویم بله. در حالی که اینجا کسی به ندرت زبان انگلیسی بلد است اما این مرد تسلط نسبتاً خوبی روی این زبان دارد. بلافاصله میگوید: ممنونم از شما. شما به ما بنزین فروختید»! این بار دیگر حساس میشوم. ارسال پنج نفتکش حامل سوخت، بعید است کفاف بنزین یک ماه یک کشور ۳۰ میلیون نفری را بدهد. کمک اصلی ایران هم به ونزوئلا تعمیر پالایشگاه این کشور بود که بعد از تحریمهای آمریکا تقریباً از کار افتاده بود، اما ایران در حافظهی جمعی مردم این کشور، کشوری است که در روزهای سختی با پنج نفتکش حامل بنزین منجیوار خودش را از دریای کارائیب عبور داده و به سواحل کاراکاس رسانده است. تصمیم ایران با توجه به تهدیدهای آمریکا، شجاعانه بود؛ اقدامی که جرقهای برای تعامل مجدد اقتصادی دو کشور پس از یک وقفهی چند ساله بود. آمریکا همان زمان از مبادلهی «طلا مقابل بنزین» کاراکاس - تهران ابراز نارضایتی و خشم کرده بود، اما حالا فراتر از سود ارزی آن مبادله، مدال افتخار و نشان شجاعتی که به سینه ایران چسبیده بود، به چشم میآمد.
* کاراکاس بهرغم تورم وحشتناکی که ونزوئلا از سر گذرانده، کماکان شهر پُر تقاضایی باقی مانده است؛ فروشگاههایی که تنوع خوبی (شاید بشود گفت معمولی) در عرضه اجناس دارند، به شکل قابل توجهی شلوغ هستند. در بین این شلوغیها عرضه چشمگیر کالاهای ترکیهای بیش از همه به چشم میآمد؛ ترکیهای در مجاورت ایران و با همین بُعد مسافت و دوری راه!
* ساعت حدود ۸ شب، آسمان تیره میشود، بعد از نزدیک به ۲۴ ساعت بالاخره آفتاب در سفر ما غروب میکند.
* رئیسجمهور با تجار و فعالان اقتصادی دو کشور جلسه دارد؛ تجار ونزوئلایی که خود را به محل جلسه با آقای رئیسی رساندهاند از افزایش حجم همکاری تهران و کاراکاس در یک سال گذشته خرسندند و امیدوار به افزایش آن؛ فرماندار ایالت «کوخدس» از تجربه ساخت ۱۵ هزار واحد مسکونی توسط بخش خصوصی ایران در ایالتش میگوید؛ از اینکه این مجتمع ممتازترین نقطه شهر به حساب میآید و مردم منطقه به آنجا «ایرانیاس» میگویند و آرزوی نهاییاش مبنی بر بازگشت مجدد روزهای خوب تجاری میان دو کشور. درخواست پرسشها از سوی فعالان ونزوئلایی افزایش مییابد.
جلسه به درازا کشیده که آقای صفری معاون اقتصادی وزارت امور خارجه به تعداد زیاد جلسات رئیسجمهور در نخستین روز سفر اشاره میکند و میگوید «آقای رئیسجمهور هم خسته هستند». آقای رئیسی بار دیگر از تمایل ایران برای تقویت حداکثری روابط در بلوک تحریمیها میگوید و چشمانداز تجارت ۲۰ میلیارد دلاری را یادآور میشود.
* جلسه به پایان میرسد و برنامههای روز اول سفر هم بالاخره با ختم این نشست تمام میشود.