نمایش ریتالین شیوهی تازهای از روایت را که میتوان آن را ناشی از علایق و ترجیح نگاه سینماییاش درنظر گرفت؛ پیاده میسازد. این نمایش سرشار از جزئیات است؛ چه در میزانسنهایی شناور با هندسی ناقص که بازتاب دهنده ی آشفتگی آدمهایش است و در صحنهی محدود تماشاخانه سیمرغ به طرز عجیبی جانمایی شده و علی رغم همه ی فشردگی، بسیار درست طراحی و اجراگردیده است؛ (کمتر میزانسی ست که در صحنه حل نشود و رنگ و بوی تئاتری به خود بگیرد گویی اصلاً میزانسنی وجود ندارد و بازیگران خود و بدون هیچ برنامه ریزی مشخصی درحال جابه جایی و نشست و برخاستاند)
با موقعیتها و دیالوگهایی که نه به شکل رو و مستقیم بلکه با ظرافت و در زیر لایه، هم کاراکترها را پرداخت میکند و هم قصه و سوالات ذهنی مخاطب را چون یک پازل تکمیل میکند.
گروه بازیگران ریتالین نیز یکی دیگر از ویژگیهای متمایز این نمایش است که هارمونی بالایی را به وجود آوردهاند و در یک همکاری مناسب موفق میشوند ضرباهنگ و تمپوی قابل توجهی از یک نمایش متناسب با حوصلهی تماشاگران امروز را پیش روی مخاطب گذارند؛ درمیان مجموعهی بازیگران این نمایش بازی رضوان سنجابی شاخص و دریادماندنی ست؛ خاصه در صحنهی رویارویی کاراکتر آوا و روشنک در اتاق خواب که به خوبی گیر افتادگی کاراکتر را در تکاپوی انتقام و بخشش بروز میدهد با بیانی کنترل شده و نگاههایی گنگ و یک دیالوگ اثر گذار در پایان «آرش چیزی بهم نگفته بود، همه چیزرو خودم فهمیدم»
دیالوگی که پایانی بر همه ی سوالات ذهنی تماشاگر و ایجاد بسیاری سوالات دیگر است.
با همهی این تفاسیر و تمجیدها ریتالین خالی از ایراد هم نیست که بخشی از آن را میتوان بر بضاعتهای اندک تئاتر و گروههای نمایشی نسبت داد اما درنهایت به مدد تجمیع و به کارگیری درست عناصر درون نمایشی و شم بالای کارگردان در بارورساختن ظرفیتهای اجرایی میتوان آنها را نادیده گرفت و صرفاً باخود اثر ارتباط برقرار کرد.
حمید عبدالحسینی در ریتالین خودآگاه همهی جلوههای ظاهری در کارگردانیاش را حذف میکند: از میزانسن تا نوع بازی بازیگر و رسیدن به این میزان از درک درست از یک متن و اثر نمایشی بلاشک دستاورد مهمی برای یک کارگردان جوان تئاتر ماست.