به گزارش خبرنگار حوزه دولت ایرنا، آیتالله «سید ابراهیم رئیسی» بامداد ۲۲ خرداد ماه جاری سفر رسمی خود به آمریکای لاتین را آغاز کرد؛ ونزوئلا، نیکاراگوئه و کوبا در برنامههای سفر رئیس جمهوری اسلامی ایران قرار دارد.
آنچه در پی میآید، روایتی از حاشیههای خواندنی به قلم صادق فرامرزی در دومین روز سفر آیتالله رئیسی به آمریکای لاتین است که به سفر ونزوئلا اختصاص دارد:
* ورودی ساختمان چند دستگاه تراکتور گذاشتهاند. ناخودآگاهِ جمعیمان تراکتور را با تبریز میشناسد؛ البته شیطنتِ فوتبال هم در این تقارنِ ذهنی بیتأثیر نبوده است. تراکتور، تبریز، کاراکاس! تنها چند روز بعد از سفر استانی رئیسجمهور به تبریز و بازدید از کارخانه تراکتورسازی، حالا در کاراکاس هم باز پای تراکتور در میان است. تراکتور احتمالاً مهمترین حلقه وصلیست که دو سفر آخر آیتالله رئیسی را به هم متصل میکند: از تبریز تا کاراکاس با تراکتور!
اما کمی آنسوتر از تراکتورهای پارکشده ورودی فروشگاه ایرانی «مگاسیس» در پایتخت ونزوئلاست؛ قفسههایی مملو از کالاهای روزمره ایرانی همچون چای، نبات، مواد شوینده، خیارشور و... یعنی همان کالاهایی که اگر رئیسجمهور به یکی از فروشگاههای تبریز هم سر میزد، آنها را میدید. «مگاسیس» تابستان سال ۹۹ افتتاح شد. فروشگاهی ایرانی مخصوصِ فروش کالاهای کشورمان که با استقبال خوبی هم در این سه سال همراه بوده است اما بُعد مسافت و تأخیر در حرکت کشتیهای ایرانی به سمت کاراکاس باعث شده تا بخشی از تنوع کالاها کم شود. تثبیت حرکت یک کشتی باربری در هر ماه از مسائلی است که دولت دو کشور به دنبال آن هستند و احتمالاً رونق را به این فروشگاه ایرانی بازمیگرداند.
در کنار مواد غذایی و بهداشتی و...، اما یک غرفه چشمنوازتر در گوشه «مگاسیس» قابل رؤیت است. امضای جهانیِ ایران یا همان فرش دستباف در گوشه دیگری عرضه میشود. فروشندهی این غرفه ایرانی است؛ یک روز قبل، از طریقی با او آشنا شدم. از بازار فرش که میپرسم به طیف ثابت خریداری اشاره میکند که عمدتاً از طبقات متمول جامعه ونزوئلا هستند. داستان همان حسرت همیشگی است که دست همه به فرش دستباف نمیرسد.
کمی آنطرفتر، نمایشگاه فناوریهای نوین و دانشبنیان ایران است. جایی که برایمان احتمالاً به آشنایی مواد غذایی ایرانی نیست اما اصل توافقها و بهرهبرداریهای اقتصادی سفر را باید در اینجا پیدا کرد. فروش دانش، تخصص و فناوری ایرانی دیگر چندان بُعد مسافت نمیشناسد. «امضای سند همکاری برای ایجاد خانه نوآوری کاراکاس» و «اختصاص مکانی برای حضور شرکتهای دانش بنیان ایرانی به مدت ۲۰ سال» از جمله توافقهای این سفر بود.
* باز به هنگام خارج شدن از محوطه فروشگاه به تراکتورها برمیخوریم. کالایی که تا ۷ سال پیش شرکت ایرانی در ونزوئلا تولید میکرد و حالا بازار تشنه کاراکاس بسیار مشتاق بازگشت آن به خط تولید است. ونزوئلا سالانه به ۱۵ هزار تراکتور جدید نیاز دارد و این یعنی یک تقاضای گسترده بالقوه برای تراکتور ایرانی. شاید روزی تراکتورسازی کاراکاس هم باشگاه فوتبالی پیدا کند؛ البته بعید است طرفدارانی از جنس تبریز پیدا کند، چون همه چیز را با پول نمیشود وارد کرد.
* به سمت یک سالن دانشگاهی میروم. جایی که تا یک ساعتِ دیگر قرار است میزبان آخرین برنامه رئیسجمهور باشد. دیدار با دانشجویان و جوانان ونزوئلایی طبیعتاً فضایی متفاوت از برنامههای پُرتشریفات خواهد داشت. بهخاطر همین از برنامه حضور در پارلمان چشمپوشی میکنم تا زودتر به سالن برسم. هنوز وارد سالن نشدهام که سروصدایش به گوشم میرسد. شاید نتوانم این حرفم را علمی ثابت کنم اما اسپانیایی زبان انقلاب و شور و آرمان است. وقتی گفتوگوی روزمره اسپانیاییزبانها را میشنوی انتظار داری به زودی دم بگیرند و با هم شعر بخوانند. فضای سالن یک چیزی در همین مایهها بود. بیآنکه کلامی از شعارهایشان را بفهمم، احساس میکردم پیامشان را میفهمم. از مترجم که میپرسم، میفهمم شعارشان در مورد دوستی ایران و ونزوئلاست.
در طبقه دوم سالنی که طبقه اولیهایشان بابت شعار دادن روی زمین نیستند، یک جوان را با پرچم ایران و تیشرتی مُنقَّش به عکس «چگوارا» میبینم. میخواهم صدایش کنم تا عکسی از او بگیرم، باز مشکل همان مشکل همیشگی است. آنها فقط اسپانیایی بلدند و من به جز ویوا (زنده باد) و گراسیا (مچکر) که دومی را تازه یاد گرفتهام، چیزی بلد نیستم. بختم را امتحان میکنم، انگشتم را از طبقه بالا به سمتش میگیرم و بی هیچ ضریبِ خطایی مستقیم به خودش میگیرد و میگوید من؟! باز بیآنکه بگویم میخواهم عکس بگیرم، فقط سر تکان میدهم، بلند میشود و ژست عکس میگیرد و عکس میگیرم.
* داستانِ زبان اسپانیایی اما به این سادگیها تمام نمیشود. با ورود رؤسای جمهور ایران و ونزوئلا به سالن، مجری برنامه یکی از آن نطقهایی را میکند که فقط با زبان اسپانیایی میتوان داشت! حروف، جوری ادا میشود که آدم انتظار دارد همین لحظه جمعی برای انقلاب به پا خیزند. لابهلای آن نطق اما یک کلمه «ویوا قاسم سلیمانی» به گوشم میرسد. حاج قاسم تابهحال بارها از سوی مادورو نیز مورد تمجید قرار گرفته است.
داستان سفر قهرمان مبارزه با تروریسم به کاراکاس بعد از حمله سایبری به تأسیسات ونزوئلا را به خاطر میآورم؛ خاطرهای که با شور و هیجان سالن در تشویق قهرمان ایرانیان همراه بود. این یکی دیگر از خاصیتهای آمریکای لاتین است که ملیت خود را به آزادیخواهان میبخشد. چهکسی میتواند ملیت بولیوار، کاسترو، چگوارا، چاوز و... را در این جغرافیا معین کند؟ نقش سردار سلیمانی بر بسیاری از دیوارهای این شهر نقش بسته است و آنها احتمالاً او را هم هممیهن خود میدانند. هرکه با استعمار و امپریالیسم بجنگند، هموطن ماست؛ آمریکای لاتین این را بهطور غیررسمی در ثبت احوال خود پذیرفته است.
* نوبت به سخنرانی آقای رئیسی میرسد. نظم جدید جهانی و ساختن جهانی برابر احتمالاً بهجاترین موضوع برای سخنرانی در این جمع بود. جمعیت بعد از ترجمهی بیشترِ بندهای سخنرانی رئیسجمهور دست میزد، اما سه تا جنس این دستزدن تغییر کرد: لزوم حرکت به تبادل با ارزی غیر از دلار، همکاری تهران و کاراکاس در حوزه فناوری و نهایتاً آیندهای که برای ملل آزاد جهان است. سخنرانی به پایان میرسد، سفر به ونزوئلا تمام میشود و برادری دو کشور قدیمیتر.
* حالا باید کاراکاس را با همهی جاذبههای منحصربهفرد و دوستداشتنیاش ترک کنیم. مقصد ما اما تهران نیست؛ باید راهی نیکاراگوئه شویم.