به گزارش ایرنا، نشریه فارن پالیسی در گزارشی به قلم «یان برمر» با طرح این سوال که چه کسی جهان را هدایت میکند، نوشت: این سوالی بود که پاسخ به آن آسان بود. اگر شما بیش از ۴۵ سال سن داشته باشید، در دنیای نفوذ دو ابر قدرت بزرگ شدید. آمریکا و متحدانش قوانین را در یک طرف دیوار برلین تدوین میکردند درحالیکه اتحادیه جماهیر شوروی از طرف دیگر آن را هدف قرار داد.تقریبا سایر کشورها مجبور بودند سیستم های سیاسی، اقتصادی و امنیتی خود را با یکی از این دو طرف هماهنگ کنند. آن دوره، یک جهان دوقطبی بود.
نگارنده این گزارش در ادامه آورده است:سپس، در سال ۱۹۹۱، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهان باقی ماند. ایالات متحده، از طریق نقش مسلط خود در سازمان های بین المللی و همچنین با اعمال قدرت خام، نتایج را دیکته میکرد. آن یک جهان تک قطبی بود.
حدود ۱۵ سال پیش، جهان دوباره تغییر کرد و پیچیده تر شد. ایالات متحده کمتر علاقه مند بود که مامور پلیس جهان، معمار تجارت جهانی و حتی مشوق ارزش های جهانی باشد. کشورهای دیگر که قدرتمندتر می شدند، به طور فزاینده ای می توانستند قوانینی را که دوست نداشتند نادیده بگیرند و گهگاه برخی را خودشان وضع کنند. این یک دنیای "G-Zero" است: جهانی غیرقطبی بدون رهبران جهانی.
به باور نویسنده این مطلب، سه چیز اتفاق افتاد که باعث این رکود ژئوپلیتیکی شد، زمانی که معماری جهانی دیگر با توازن قدرت بنیادی همخوانی نداشت.
اولا، روسیه وارد نظم بین المللی تحت رهبری غرب نشد. روسیه که اکنون یک قدرت بزرگ درحال افول جدی است، به شدت عصبانی شده و غرب را دشمن اصلی خود در صحنه جهانی میبیند. چه مقصر این امر آمریکا و متحدانش باشند یا روسیه، واقعیت این است که امروز ما در این نقطه قرار داریم.
دوم، چین به نهادهای تحت رهبری ایالات متحده وارد شد - اما با این فرض که چینیها هر چه یکپارچهتر، ثروتمندتر و قدرتمندتر شوند، آمریکاییتر خواهند شد (یعنی یک دموکراسی با بازار آزاد که مایل به تبدیل شدن به یک سهامدار مسئول در نظم تحت رهبری ایالات متحده است و طبق قوانین بازی میکند بدون اینکه بخواهد آنها را تغییر دهد). اما آنطور که مشخص است، آنها هنوز چینی هستند و ایالات متحده آماده پذیرش این حقیقت نیست.
سوم، ایالات متحده و متحدانش دهها میلیون شهروند خود را که احساس می کردند از جهانی شدن عقب مانده بودند، نادیده گرفتند. نارضایتیهای آنها بیشتر به دلیل افزایش نابرابری درآمد و دستمزد، تغییر جمعیتشناسی و سیاستهای هویتی و دوقطبی برآمده از فناوریهای رسانهای جدید افزایش پیدا کرد. پس از دههها غفلت، اکثر این شهروندان اساسا نسبت به دولتهایشان و خود دموکراسی بیاعتماد شدهاند که به نوبه خود باعث میشود رهبران آنها توانایی یا تمایل کمتری برای رهبری داشته باشند.
این گزارش می افزاید: همه بحران های ژئوپلیتیکی که هر روز در تیتر اخبار می بینید؟ جنگ در اوکراین، تقابل بر سر تایوان، تنشهای هستهای با ایران و کره شمالی و غیره حدود ۹۰ درصد آنها به طور مستقیم یا غیرمستقیم به دلیل رکود ژئوپلیتیکی ناشی از سه مورد یاد شده فوق است. به عبارت دیگر، بحران ها مربوط به رهبران به صورت شخصی نیست. آنها ویژگی ساختاری چشم انداز ژئوپلیتیک ما هستند.
با این حال، خوب یا بد، رکودهای ژئوپلیتیکی برای همیشه دوام نمی آورند و نظم جهانی آینده چیزی است بسیار بسیار متفاوت با آنچه که ما به آن عادت کرده ایم.
دنیای ورای تک قطبی، دو قطبی یا چند قطبی
ما دیگر در دنیای تک قطبی یا دو قطبی یا چند قطبی زندگی نمی کنیم. زیرا ما دیگر ابرقدرتهای چند بعدی نداریم؛ مانند کشورهایی که در هر حوزهای قدرت جهانی را اعمال میکنند. درست است، ایالات متحده و چین امروز ابرقدرت نیستند - حداقل نه به روشی که ما همیشه از این اصطلاح استفاده می کنیم. نبود ابرقدرت به معنای نبود نظم جهانی واحد است. در عوض، آنچه ما امروز داریم، نظمهای جهانی گوناگون است، مجزا اما همپوشان.
اول، ما یک نظم امنیتی تک قطبی داریم. ایالات متحده تنها کشوری است که می تواند سرباز، ملوان و تجهیزات نظامی را به هر گوشه از جهان بفرستد. هیچ کس دیگری به پای آمریکا نمیرسد. نقش آمریکا در نظم امنیتی امروز ضروریتر - و در واقع، غالبتر - از یک دهه پیش است.
چین به سرعت در حال افزایش توانمندی های نظامی خود در آسیا است، اما در هیچ کجای دیگر به چنین شکل قابل توجهی وجود ندارد. این به طور فزاینده ای برای متحدان آمریکا در منطقه هند- آرام که اکنون بیش از گذشته به چتر امنیتی ایالات متحده متکی هستند، نگران کننده است. حمله روسیه به اوکراین از سوی دیگر بیشترین وابستگی را برای اروپا به ناتو تحت رهبری ایالات متحده در چند دهه گذشته ایجاد کرده است. در همین حال، ارتش روسیه با از دست دادن حدود ۲۰۰ هزار نیرو و بسیاری از تجهیزات حیاتی خود در اوکراین تضعیف شده است، که بازسازی همه آنها با توجه به تحریم های غرب دشوار خواهد بود.
درست است که چین، روسیه و سایرین سلاح های هسته ای دارند، اما در واقع استفاده از آنها هنوز مساوی با خودکشی است. ایالات متحده تنها ابرقدرت امنیتی جهان است و حداقل تا یک دهه آینده نیز چنین خواهد ماند.
اما قدرت نظامی به واشنگتن اجازه نمی دهد تا قوانینی را برای اقتصاد جهانی تعیین کند، زیرا نظم اقتصادی چند قطبی است. ایالات متحده اقتصاد قوی و پویا دارد، هنوز هم بزرگترین در جهان است، اما قدرت جهانی در حال حاضر به طور گسترده تقسیم شده است.
علیرغم تمام صحبت ها در مورد یک جنگ سرد جدید، ایالات متحده و چین از نظر اقتصادی به حدی وابسته هستند که نمی توانند از یکدیگر جدا شوند. تجارت دوجانبه بین این دو همچنان در بالاترین حد خود ادامه دارد و سایر کشورها میخواهند هم به بازار آمریکا و هم به بازار رو به رشد چین (به زودی به بزرگترین بازار جهان تبدیل میشود) دسترسی داشته باشند. اگر کسی حاضر به مبارزه در حوزه اقتصادی نباشد، شما نمی توانید جنگ سرد اقتصادی داشته باشید.
در همین حال، اتحادیه اروپا بزرگترین بازار مشترک جهان است و میتواند قوانین و استانداردهایی را تعیین کند که آمریکاییها، چینیها و دیگران باید آن را به عنوان بهای تجارت با آن بپذیرند. ژاپن هر چند به زحمت، هنوز یک قدرت اقتصادی جهانی است. اقتصاد هند به سرعت در حال رشد است و به همراه آن، تأثیر آن در صحنه جهانی نیز افزایش می یابد.
اهمیت نسبی این اقتصادها و سایر اقتصادها در دهه آینده تغییر خواهد کرد، اما قدر مسلم این است که نظم اقتصادی جهانی یک نظم چند قطبی است و خواهد ماند.
بین نظم امنیتی و اقتصادی کشمکش وجود دارد. ایالات متحده میخواهد حوزههای بیشتر و بیشتری از اقتصاد را بهعنوان حوزههای حیاتی برای امنیت ملی تعریف کند و سایر کشورها را تحت فشار قرار دهد تا سیاستهای خود را بر این اساس، در مورد نیمهرساناها، مواد معدنی حیاتی، و شاید به زودی در تیکتاک هماهنگ کنند. چین به نوبه خود می خواهد از اهرم تجاری و بازرگانی اش برای افزایش نفوذ دیپلماتیک استفاده کند. اروپا، هند، ژاپن و سایر کشورها میخواهند اطمینان حاصل کنند که نه امنیت و نه نظم اقتصادی بر دیگری مسلط نباشد و به احتمال زیاد موفق خواهند شد.
نظم سوم در حال ظهور
این دو نظم جهانی است که ما قبلا دیدیدم. اما نظم سومی وجود دارد که به سرعت در حال ظهور است که به زودی نفوذ بیشتری نسبت به سایرین خواهد داشت: نظم دیجیتال. در این جهان، بر خلاف هر نظم ژئوپلیتیک دیگری در گذشته و حال، بازیگران مسلط که قوانین را تعیین می کنند و اعمال قدرت می کنند، دولت ها نیستند بلکه شرکت های فناوری هستند.
شما شنیده اید که چگونه تسلیحات، اطلاعات و آموزش ناتو به اوکراینی ها کمک کرده تا از سرزمین خود دفاع کنند. اما اگر شرکتهای فناوری غربی در روزهای ابتدایی جنگ به سرعت به کمک نمیآمدند (جلوگیری از حملات سایبری روسیه و اجازه دادن به رهبران اوکراینی برای برقراری ارتباط با سربازان خود در خط مقدم) روسیه در عرض چند هفته ارتباطات اوکراین را کاملا قطع میکرد و مسلما با پیروزی به جنگ پایان میداد. شاید اگر شرکت های فناوری و قدرت آنها در نظم دیجیتال جدید نبود، ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین امروز در قدرت نبود.
شرکتهای فناوری تصمیم میگیرند که آیا دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالات متحده میتواند بدون فیلتر و در زمان واقعی با صدها میلیون نفر صحبت کند یا خیر. بدون رسانه های اجتماعی و توانایی آن برای ترویج تئوری های توطئه، شورش ۶ ژانویه در کنگره آمریکا، شورش کامیون داران در اتاوا، شورش ۸ ژانویه در برزیل اتفاق نمیافتاد.
شرکت های فناوری حتی هویت ما را تعریف می کنند. ما قبلاً تعجب می کردیم که آیا رفتار انسان اساسا نتیجه فطرت است یا تربیت. دیگر جای تعجب وجود ندارد. امروزه این طبیعت، پرورش و الگوریتم است. نظم دیجیتال به یک عامل تعیین کننده در نحوه زندگی ما، آنچه به آن اعتقاد داریم، آنچه می خواهیم و آنچه که مایلیم برای به دست آوردن آن انجام دهیم، تبدیل میشود.
این میزان حیرتانگیز قدرتی است که شرکتهای فناوری به دست آوردهاند به حدی که به خودی خود به بازیگران ژئوپلیتیکی تبدیل شدهاند. این بازیگران انتفاعی جنبههایی از جامعه، اقتصاد و امنیت ملی را کنترل میکنند که مدتها در انحصار دولت بود. تصمیمات خصوصی آنها مستقیما بر معیشت، تعاملات و حتی الگوهای فکری میلیاردها نفر در سراسر جهان تاثیر می گذارد. آنها همچنین به طور فزاینده ای محیط جهانی را شکل می دهند که خود دولت ها در آن عمل می کنند.
اما اینکه شرکت های فناوری چگونه از قدرت جدید خود استفاده خواهند کرد؟ سه سناریو احتمالی وجود دارد.
اگر رهبران سیاسی آمریکا و چین همچنان با قدرت بیشتری در فضای دیجیتال خود را مطرح کنند، و اگر شرکتهای فناوری با دولتهای خود همسو شوند، در نهایت به جنگ سرد فناوری بین ایالات متحده و چین خواهیم رسید. دنیای دیجیتال به دو قسمت تقسیم خواهد شد، سایر کشورها مجبور خواهند شد طرف هایی را انتخاب کنند و جهانی شدن تکه تکه خواهد شد، درحالیکه این فناوری های راهبردی جدا شده به "فرماندهی قلهها" (نبرد دولت ها و بازارها برای کنترل اقتصاد جهانی) امنیت ملی و اقتصاد جهانی تبدیل می شوند.
اگر شرکتهای فناوری به استراتژیهای رشد جهانی پایبند باشند و از همسویی با دولتها خودداری کنند و شکاف موجود بین عرصههای فیزیکی و دیجیتالی رقابت را حفظ کنند، آنگاه شاهد جهانیسازی جدید خواهیم بود: نظم دیجیتال جهانیشده. شرکتهای فناوری در فضای دیجیتال حاکم خواهند ماند و عمدتا برای کسب سود با یکدیگر و با دولتها برای قدرت ژئوپلیتیک رقابت میکنند، دقیقا به همان روشی که بازیگران اصلی دولتی در حال حاضر برای نفوذ در فضایی که دستورات اقتصادی و امنیتی با هم تداخل دارند تلاش میکنند.
اما اگر فضای دیجیتال خود به مهم ترین عرصه رقابت قدرت های بزرگ تبدیل شود و قدرت دولت ها نسبت به قدرت شرکت های فناوری به افول ادامه دهد، خود نظم دیجیتال به نظم جهانی غالب تبدیل خواهد شد. اگر این اتفاق بیفتد، جهان پساوستفالیایی خواهیم داشت؛ نظمی تکنوقطبی که تحت سلطه شرکت های فناوری به عنوان بازیگران اصلی ژئوپلیتیک قرن بیست و یکم است.
هر سه این سناریوها کاملا قابل قبول هستند. هیچ کدام اجتناب ناپذیر نیست. اینکه در نهایت ما به کدامیک خواهیم رسید، به این بستگی دارد که ماهیت انفجاری هوش مصنوعی چگونه باعث ایجاد تغییرات در ساختارهای قدرت موجود میشود، آیا دولتها قادر هستند و میخواهند شرکتهای فناوری را تحت نظارت خود در بیاورند، و مهمتر از همه رهبران فناوری چگونه تصمیم میگیرند که میخواهند از قدرت جدید خود استفاده کنند.