این کنسرت از ۳۰ خردادماه، اجرایاش را در مجموعه تاریخی سعدآباد، مشهور به کاخ سعدآباد آغاز کرده است. با تمدیدهای متوالی که این برنامه طی چند شب اخیر داشته، می شود پیش بینی کرد که طولانی ترین و پرمخاطب ترین برنامه امسال خواهد بود. پیش از ورود، موتورسیکلت ام را در پیاده روی جلوی ورودی شمالی مجموعه سعدآباد پارک می کنم. پسرک نوجوانی، مقابل ام می ایستد و با دستگاه پوز، ۳۰ هزار تومان طلب می کند. بلافاصله با لهجه ای که مشخص می شود از اهالی افغانستان است، تاکید می کند اگر پول نقد داشته ام، بهتر است. استنکاف می کنم از پرداخت. پای یکی از ماموران حراست مجموعه را وسط می کشد. بی اعتنایی می کنم. یکی دیگر از نگهبانان که گویا رده بالاتری دارد هم به میان می آید. او هم با بی اعتنایی ام روبرو می شود. پسرک و ماموران، تهدید می کنند که منتظر دزدیده شدن موتورسیکلتم باشم. به سرعت می روم سمت محل برگزاری کنسرت. با خاطری نگران و کمی آزرده.
کنار کاخ موزه پوشاک سلطنتی که به ایوان عطار معروف است، صندلی هایی در سه بخش چیده اند، رو به صحنه ای با طراحی مدرن و چند تکه. میان چنارهای سر به فلک کشیده چندصدساله. ماه، در وضعیت ربع اول قرار دارد. اما نورش، آسمان ها را روشن کرده. هوای خنکی از کوهپایه های دربند تهران، در فضا جاری شده، همه حال ها را خوش ساخته و آماده کرده است برای شنیدن یک برنامه موسیقایی جذاب.
همانطور که قابل پیش بینی ست، برنامه با تاخیر آغاز می شود؛ با حدودا نیم ساعت. ایوان کاخ موزه عطار، مشرف به صندلی های تماشاگران است. بانوی نوازنده چنگ (یا هارپ) آن بالا نشسته است. شروع می کند به نواختن. متن و اشعاری از عطار و مولانا، از بلندگوها، دکلمه می شود. شروع اش، متنی است که شیخ عطار در تذکره الاولیا در ذکر بایزید بسطامی نوشته؛ «به صحرا بیرون شدم. باران عشق باریده بود و زمین تر شده. چنان که پای مرد به گلزار فرو شود پای من به عشق فرو می شد.» این کنسرت جزو، معدود کنسرت هایی است که نامی مشخص برای خود برگزیده؛ «کنسرت در هوای بی چگونگی» که همین، نشان از حسن سلیقه و درک فرهنگی برگزارکنندگان اش دارد. این نام هم گویا، از صحبت های بایزید بسطامی عارف نام دار قرن دوم هجری است که در تذکره الاولیای شیخ عطار آمده است. آنجا که گفته است: «... سال ها در آن وادی، به قدم افهام بدویدم، تا مرغی گشتم، چشم او از یگانگی، پر او از همیشگی، در هوای بی چگونگی می پریدم.» گر چه، من در نسخه های مختلفی که از تذکره الاولیا موجود است، «هوای چگونگی» را یافتم و فقط، در نسخه دکتر شفیعی کدکنی که متاخرین شان است، «هوای بی چگونگی» آمده.
کنسرت «در هوای بی چگونگی» از نمونه های برنامه هایی است که در آن، گروه تولید نگاهی احترام آمیز به مخاطب و فرهنگ ساز دارد. پر از خلاقیت در اجرای موسیقی و نمایش است. به دنبال این است که مخاطب را از ملال دور کند و او را در جهان هنری اش، شاداب و سرحال نگاه دارد و همزمان نیز با شرایط و رویدادهای روز، همراه باشد
در هر حال، پس از تکنوازی چنگ، در دو سوی صحنه اصلی، دو نوازنده، پشت پرده نشسته اند و شروع می کنند به همنوازی. هر دو سه تار می نوازند. سایه نوازنده ها روی پرده افتاده است و چهره هایشان ناپیدا. اما مشخص است که اینان، کدام اند؛ سهراب پورناظری و علی قمصری. ایشان نوازندگان و آهنگسازانی هستند که در دو دهه گذشته، نبض بازار موسیقی ایرانی را به دست گرفته اند و طرفداران پرشماری را جذب کرده اند.
نور پرده نشین سمت راست، مهتابی است و نور پرده نشین سمت چپ، آفتابی. در آواز دشتی می نوازند. و بعد از شروع می کنند به خواندن. قمصری می خواند و بعد از او، پورناظری. شعری از جناب حافظ شیرازی با این بیت «فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل/ چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن» میخواندند و البته ابیاتی دیگر. سپس نوازنده کوزه و دو زوج همخوان، پدیدار شدند در جاهای دیگر صحنه و نوازنده بربط و سازهای کوبه ای هم، همراهی کردند.
پس از آن، قمصری از بالانشین، پایین آمد و با تار تنهای اش، روی صحنه پایین، پشت پرده های نه چندان پوشاننده، بداهه نوازی کرد. همان قمصری همیشگی؛ پرشور و بی قرار. با انگشتانی جوان و ناآرام. بعد از او، سهراب پورناظری با تنبور تنهای اش آمد و آتش به پا کرد. سهراب روی صحنه ماند و این بار، قمصری با باغلاما، کنارش نشست و پرده های نازک و رسوا، بالا رفت. سه نوازنده دف، در بالانشین های طرفین ظاهر شدند و نوازنده های صحنه پایین را همراهی کردند. تصنیفی با همخوانی قمصری و پورناظری را در این بخش اجرا کردند با مطلع «پریشان کن سر زلف سیاهات، شانه اش با من/ سیه زنجیر گیسو باز کن دیوانه اش با من». شاعرش حمید نقوی است. گر چه خواندن این دو، همچون سازشان، دلچسب و جذاب نبود، اما می شود به مثابه در اینجا، آواز را به مثابه سازهای تزیین کننده در گروه، قلمداد کرد که فقط می خواهد پیام موسیقی را برای مخاطب، ترجمان کند.
سپس، تک نواز ساز بربط نیز در دستگاه نوا، برنامه را ادامه داد. مجددا قمصری با ساز تار و پورناظری با کمانچه اش، به روی صحنه آمدند و همراه با نوازندگان کوبه ای، تصنیفی با غزلی سترگ از صائب تبریزی با این بند: «چون پر و بالی نباشد، راهِ آزادی است بند/ روزنِ زندان کند دلگیرتر محبوس را». در حال و هوای آواز دشتی. این تصنیف، ناخودآگاه «لاله بهار» اثری ماندگار از زنده یاد پرویز مشکاتیان را به یاد می آورد. اثری با صدای شهرام ناظری و شعری از ملک الشعرا بهار. گر چه، پیچیدگی این شعر و آهنگ، در کار قمصری و پورناظری، وجود ندارد. گروه حرکت که گروه نوازندگان را در این قطعه همراهی می کنند، صحنه هایی بسیار دل انگیز و وجدآورنده را به وجود می آورند.
برنامه کنسرت رسما، با این تصنیف به پایان می رسد اما گروه، یک قطعه افتخاری که در اصطلاح فنی به آن «بیز» می گویند، برای مخاطبان مشتاق و به وجد آمده اجرا می کند. قطعه ای در بزرگداشت وطن. نام اش هم را گذاشته اند «معبد شرقستان». با این مطلع شعر: « ایران ای ریشه در اندیشهی بیدارم تو/ ایران از دیو و دد و دام نگهدارم تو». مخاطبان به احترام نام وطن به پا می ایستند و به تصنیف گوش می سپارند. و پایان ماجرا.
کنسرت «در هوای بی چگونگی» از نمونه های برنامه هایی است که در آن، گروه تولید نگاهی احترام آمیز به مخاطب و فرهنگ ساز دارد. پر از خلاقیت در اجرای موسیقی و نمایش است. در نورپردازی و طراحی صحنه هم، چنین است. به دنبال این است که مخاطب را از ملال دور کند و او را در جهان هنری اش، شاداب و سرحال نگاه دارد و همزمان نیز با شرایط و رویدادهای روز، همراه باشد؛ آن هم در شرایطی که ساز ایرانی در مهجوریت و بی توجهی به سر می برد. نمره ای بسیار بالا، پیشکش این گروه خلاق.