به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، رمان عکسهای گمشده داستان مادری است که پسرش را که از سید الشهدا هدیه گرفته است، در یک نزاع خیابانی از دست میدهد. اسم پسرک حسین است و مادر در این ماه محرم باید برای ادامه زندگی یا مرگ فرد دیگر تصمیم بگیرد، او باید حقیقت را پیدا کند، زیرا جوانی که به جرم قتل دستگیر شده، قاتل را فرد دیگری معرفی میکند.
حقیقت این نزاع خیابانی مادر را به محلههای حاشیه شهر میبرد و او را با سبک زندگی آنها آشنا میکند، زندگی افرادی که فقط در عکسهای پسرش دیده بود، به شکل واقعی جلوی چشمانش شکل میگیرد. پسرک کشته شده دانشجوی رشته عکاسی بود و برای اجرای پروژههای عکاسی به مناطق حاشیهای میرفت، اما در یکی از محلهها عاشق شد و در همین راه جان خود را از دست داد.
قسمتی از متن کتاب
صدای چندتا بچه از توی حیاط میآید. در بزرگ نیمه باز است. آدرس را چک میکنم، ظاهرا همین جاست؛ پلاک سه. زنگ میزنم به وصله ناجور، صدایی محکم، پخته و پرحجم جواب میدهد.
-مادر حسینم. رسیدم.
تا صدای کلشکلش دمپایی پشت در بیاید، سه–چهار دقیقهای گذشته.
هیبتی که جلوی در ظاهر میشود را برانداز میکنم. توی یک نگاه شکستهتر از پیرمردهای پنجا ساله است و سرزندهتر از هفتاد سالهها. اگر یک زن قد بلند محسوب نمیشدم، برای دیدنش مجبور بودم چند سانتیمتر گردنم را عقب ببرم. نمیدانم کار درستی کردم که آمدم یا نه. ترس، افتخار از اینکه جسارت به خرج دادهام، و کاسه چهکنمچهکنم توی وجودم مخلوط میشود. تا آن صدای لرزانِ قوی بگوید:« سلام، خوش آمدید، بفرمایید.» و در را تا ته باز کند و کنار بایستد، تمام این حسهای مخلوط از بین رفتهاند.
-بفرمایید.
بادست راه را نشان میدهد و جلوتر راه میافتد. در همین حین چندتا خانم چاد ررنگی میآیند از اتاق بیرون. ردیف میشوند توی ایوان؛ سلام و خوش آمد. کفشهایم را پشت سرم جفت میکنند. نگاهی سَرسَری میاندازم بهشان. دختری که از همهشان جوانتر است، یکدفعه رو میگیرد، صدای گریه۲اش بلند میشود و میدود توی یکی از اتاقهای راسته ایوان. پیرزنی قوز کرده جلو میآید، دست میاندازد دور صورتم و سرم را پایین میکشد.
پیشانیام را میبوسد:« دورت بگردم! کنیزتم شوهرت خیلی مَرده.» گریهاش میگیرد. شرم میکنم. متعجب همهجا را برانداز میکنم، انگار که الان است یک نفر بپرد گلویم را بچسبد و حفهام کند، یا یک چاقو از پشت کمرم را بشکافد. به خودم نهیب میزنم عجب اشتباهی کردی! کاش به منصور گفته بودم کجا میروم. بیهیچ حرفی و جواب سلامی و چاق سلامتیای راه افتادهام دنبالشان؛ انگار که اسیرم کرده باشند. اما توی همین چند لحظه کوتاه ترس و تردیدم ازبین رفته. پشیمان نیستم از آمدنم.
به خودم اطمینان دادهام؛ نترس، پرچمها و کتیبهها هستند، دیگ هم هست، بلندگو. مبل که نیست، اما من پتو و بالشهای کناری معمولی را از غیر معمولی تشخیص میدهم. تمام این وسایل را میشناسم؛ انگار که قبلا دیدهامشان جایی، حتی همین صحنه، همین لحظه انگار قبلا جایی برایم تکرار شده است. صدای طبل و سنج خواب دیشبم باز توی گوشم صوت میکشد. (صفحه ۴۳ و ۴۴)
رمان عکسهای گمشده نوشته مریم زمانی با شمارگان هزار نسخه، در ۱۰۸ صفحه با قیمت ۴۰ هزار تومان زمستان ۱۴۰۱ توسط انتشارات جمکران با کاغذ مازندران منتشر شد.