به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب مهمان کارون داستان پدر و پسری را در اوج جنگ ایران و عراق روایت میکند. در میان شور عجیبی که در کشور بر پاست، نویسنده به رابطه عاطفی این پدر و پسر اشاره میکند. این دو که دوست و رفیق یکدیگر هستند، در مراحل مختلف زندگی به هم کمک میکنند. اما جنگ میان آنها فاصله انداخت.
با اینکه پسر از ابتدای جنگ جبهه بوده، با لو رفتن عملیات کربلای چهار توسط ستون پنجم و آغاز عملیات کربلای پنج همه خانوادههایی که عزیزانشان در جبهه درگیر هستند نگران و مضطرب اوضاع را رصد میکنند. پدر نگران پسر میشود و حتی رویای شبانه پدر، او را بیتابتر میکند. تا جایی که مقربهمقر و گردان به گردان دنبال دردانهاش میگردد؛ زیرا نمیداند که کجا است.
قسمتی از متن کتاب
نیمساعتی میشود که خط ساکت است. بچههای گردان حضرت رسول(ص) که از صبح خط را تحویل گرفته اند، در حال بگومگوهای معمول هستند. مهمتراز همه اینکه از شهرک الدوئیچی خبر رسیده که بابانظر، پهلوان و معرکهگیر محلههای شهر، فرمانده تیپ عراقیها را به اسارت گرفتهاست؛ خبری که پشت خاکریزها دهان به دهان میشود.
-چطوری؟
- یه ریسک خطرناک... سوار موتور شده و زیر آتش، از بین دو خط گذشته و تا در ساختمان فرماندهی تیپ توی شهرک، رانده و از اون فرمانده که بیرون، بین دو محافظش، با بیسیم صحبت میکرده، ماتومبهوت به بابانظر نگاه میکنه. بابانظر رگباری میگیره و محافظهاش رو میکشه و میپره رو سر و گردن سرهنگ و با هم چنگبهچنگ میشن...
-بگو کشتی گرفتن دیگه...
آره، خب این بابانظر ازقبل هم کشتیگیر بوده... خلاصه سرهنگ رو میزنه زمین تا بقیه خبردار بشن، دست و پاش رو میبنده و با جیپ خودشون برش میداره...
و سالم هم میرسن؟
و سالم هم میرسن... همین یکی دو ساعت پیش اتفاق افتاده.
گوشَت به صحبتهای داغ و پر حرارت دو بسیجی است که با آبوتاب از بابانظر میگویند. توی همین هیروویر دارعلی، سراسیمه از راه میرسد. اول نفسنفس میزند و بعد انگار که با برق خشکش کرده باشند، عین یک تنۀ خشک درخت عمود میشود پشت خاکریز. یک دستش صاف طرف عراقیها را نشان میدهد. غلامحسین میگوید:«دارعلی... دارعلی چی شده؟»
-هِه... هِه... هِه...
توکه پایین خاکریز ایستادهای، میپری روی خاکریز و به طرفی که دست دارعلی کشیده شدهاست، نگاه میکنی.
-واای اینجارو نگاه...
. دستپاچه از خاکریز سُرمیخوری پایین و خودت را به غلامحسین میرسانی. تا بخواهی چیزی بگویی، دارعلی زبان بازکرده است: «عراقیها... عراقیها مثل مور و ملخ دارم میآن...» (صفحه ۱۴۱ و ۱۴۲)
کتاب «مهمان کارون» نوشته محمد محمودی نورآبادی با شمارگان هزار نسخه، با ۲۲۷ صفحه و قیمت ۱۰۵ هزارتومان زمستان ۱۴۰۱ توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شد.