تهران- ایرنا- نشریه فارن افرز در گزارشی به ابراز عقاید کارشناسان سیاست خارجی آمریکا در مورد جنگ اوکراین می‌پردازد؛ این افراد معتقد به فروپاشی روسیه باور دارند که جز این، آمریکا هیچ منفعتی از برقراری صلح در اوکراین ندارد.

به گزارش روز شنبه ایرنا، مجله فارین افرز در آخرین شماره خود مقاله‌ای با عنوان «یک جنگ با پیروزی غیرممکن: واشنگتن به پایان بازی در اوکراین نیاز دارد» منتشر کرد. این مقاله به قلم ساموئل چاراپ، دانشمند ارشد علوم سیاسی موسسه رند، تعدادی پیشنهاد ارائه کرده که پایان دیپلماتیک جنگ اوکراین را در اولویت قرار می‌دهد. در این مقاله سه مثال - آتش بس کره، ترتیبات امنیتی ایالات متحده و اسرائیل و گروه تماس بوسنی - به منظور ارائه نقشه راه برای توقف خصومت‌ها مورد استفاده قرار گرفته است.

برخی نظرات در واکنش به این مقاله که در فارن افرز آنلاین منتشر شد مبنی بر این است که هیچ یک از طرف ها در حال حاضر توانایی دستیابی به پیروزی نهایی را ندارند. در عوض، برخی ادعا می‌کنند که پیروزی اوکراین صرفاً با ارائه کمک تسلیحاتی بیشتر و مرگبارتر غربی ممکن است. همه واکنش‌ها بر فرض تزلزل حکومت روسیه استوار است و همه آنها شورش یوگنی پریگوژین را به عنوان شواهدی انکارناپذیر برای سرنگونی دولت فعلی می‌دانند. فارن افرز در این گزارش تحت عنوان «آمریکا هیچ منفعتی در دستیابی به صلح در اوکراین ندارد» دیدگاه‌های منتقدان را به تفصیل مطرح کرده است:

افراطی‌ترین دیدگاه برای دیمیترو ناتالوخا رئیس کیمته امور اقتصادی پارلمان اوکراین و عضو مجمع پارلمانی شورای اروپا است. ناتالوخا مدعی است که رها کردن اراضی اشغال شده از سوی روسیه، به آنها اجازه می‌دهد از آن زمین‌ها به عنوان یک سکوی پرتاب برای حملات آینده بمنظور تسخیر بقیه کشور استفاده کنند. در همین حال او مدعی است که مسکو این اقدام را پس از توافق‌های مینسک ۲۰۱۴-۲۰۱۵ صورت داد. اگرچه او به راحتی این واقعیت را نادیده می‌گیرد که هم مسکو و هم کی‌یف به طور مداوم در اجرای شرایط پروتکل مینسک و مینسک ۲ ناکام ماندند. ناتالوخا بر این عقیده است که اوکراین باید در نتیجه جنگ را تا زمانیکه همه زمین‌های اشغالی از روسیه پس گرفته نشده، ادامه دهد. بازگشت مناطق شرقی و کریمه باید با تغییر رژیم اجباری در مسکو و انتصاب یک رهبر مورد تایید غرب همراه شود. این امر تضمین خواهد کرد که روسیه پسا پوتین رضایت اوکراین را هم خواهد داشت.

ناتالوخا بیان می‌کند که اوکراین و متحدانش باید هدفشان این باشد تا احساسات ضد غربی در روسیه را کمتر کنند. بدون توجه به آنچه در میز مذاکره اتفاق می‌افتد، پوتین نمی‌تواند در قدرت باقی بماند. وی متعاقباً معتقد است که دنیای متمدن باید به یک اجماع نظر در مورد مقابله با رهبری روسیه برسد، همانطور که آنها در مورد اسلوبودان میلوسویچ در یوگوسلاوی، صدام حسین در عراق و بشار اسد در سوریه توافق کردند. گام آخر پس از فروپاشی کامل روسیه و انتصاب یک دولت دست نشانده، غیرنظامی کردن و نابودی رسانه‌های دولتی روسیه خواهد بود.

پیشنهادهای غیر جدی‌تر همچنین از این ادعا حمایت می‌کند که نیروهای مسلح روسیه به ناچار زیر بار عزم اوکراینی‌ها که به خوبی مسلح شده‌اند، سرکوب می‌شوند. آلینا پولیاکووا و دانیل فرید بر این عقیده اصرار دارند که تمام آنچه مانع پیروزی کامل است، فقدان موشک‌های دوربرد و جنگنده‌های اف ۱۶ است. موفقیت‌های اولیه در اطراف کی‌یف، خارکیف و خرسون به عنوان نشانه‌ای از ضعف روسیه بود. این دو همچنین باور دارند که با درخواست تسلیحات، اوکراین قادر به تصرف اراضی در مناطق شرقی است. این امر مانع از ایجاد پل زمینی مسکو به کریمه خواهد شد و روسیه را به سمت یک موقعیت غیرقابل دفاع سوق می‌دهد. اما این احتمال وجود دارد که به محض اینکه پایگاه دریایی روسیه در سواستوپل در معرض تهدید آتش مداوم توپخانه قرار گیرد، رهبری این کشور به جای تشدید اقدام‌های جنگی خود، آنها را کاهش دهد. درحالیکه اگر عکس این فرض اتفاق بیافتد پیامدهای آن فاجعه بار خواهد بود. با این وجود آنجلا استنت کارشناس سیاست خارجی آمریکا به خوانندگان اطمینان می دهد که خطرات ارزش آن را دارند. او می‌گوید که ماشین جنگی مسکو زیر بار بی‌کفایتی خود خم می‌شود، در حالی که کی‌یف در آستانه تبدیل شدن به یک گوشه استراتژیک است. نیروهای اوکراینی در «نبرد برای بقای ملی» خوش بین هستند. در همین حال، «روحیه نیروهای روسی در حال کاهش است»؛ این ارزیابی طبیعتاً نوعی سوگیری و گمانه زنی غیرقابل باور است.

اخراج نهایی پوتین به صورت ضمنی در هر کدام از ادعاها مفروض است. پولیاکووا و فرید شکست‌های نظامی روسیه در نزدیک به دو قرن پیش یعنی جنگ کریمه در سال ۱۸۵۳ را مطرح می‌کنند. «هر شکست فشار و آشفتگی داخلی را برمی‌انگیزد»، این بدان معناست که پس از شکست در اوکراین، همان سرنوشت در انتظار دولت کنونی مسکو خواهد بود. شورش پریگوژین به عنوان نشانه‌ای از فشار فراگیر در حلقه‌های حاکمیتی روسیه ارائه می‌شود. استنت همچنین معتقد است که تسلط پوتین بر روی روسیه در حال ضعیف شدن است. کلید براندازی کاخ کرملین سلاح‌های غربی بیشتر و بهتر است. در حالی که هر یک یا همه این ادعاها ممکن است درست باشد، هیچ پاسخ دهنده‌ای به این احتمال واقعی اشاره نمی کند که فردی به همان اندازه متعهد یا شاید متعهدتر به اهداف تعیین شده در آغاز جنگ، ممکن است قدرت را در مسکو هنگام خروج پوتین به دست بگیرد.

اما مهم‌تر از همه، تمام این ادعاها به این مساله که ضد حمله کی‌یف می‌تواند به اهداف راهبردی خود حتی با تسلیحات غربی ناکام باشد، پاسخ نمی‌دهد. شکست ناپذیری میدان نبرد اوکراین به عنوان یک موضوع غیرقابل انکار ضرورت تاریخی مفروض است. آن‌ها این واقعیت را نادیده می‌گیرند که نیروهای مسلح روسیه همچنان به پیروزی‌های مهمی ادامه می‌دهند و راه خود را به سمت غرب پیش می‌برند و در عین حال، اوکراین تلفات سنگین را متحمل می‌شود. درعوض، تمام موفقیت‌های استراتژیک و تاکتیکی مسکو دست به دست می شود. پولیاکوا و فرید بدون توضیح ادعا می کنند که تصرف قلمرو در «حمله باخموت آشفتگی پرهزینه [پوتین] را عمیق تر کرده است.»

آنها همچنین به این واقعیت توجه نمی‌کنند که نیروهای مسلح روسیه اخیراً در انهدام و تصرف تجهیزات غربی از جمله تانک لئوپارد و خودروی جنگی برادلی بسیار موفق بوده‌اند. مسکو همچنین کنترل آسمان را حفظ می‌کند، درحالیکه تعداد محدودی از جنگنده‌های اف ۱۶ بدون خلبانان کافی که آموزش‌های لازم را داشته باشند، مساله را تغییر نخواهد داد. به همین ترتیب، یک جنگ طولانی‌تر که با افزایش تنش‌ها تعریف می‌شود، هم به نفع ظرفیت نظامی-صنعتی روسیه و هم منابع بسیار بزرگ‌تری از سرمایه انسانی است که می‌تواند از آن استفاده کند. تنها راه مقابله با این واقعیت اخیر ممکن است در نهایت این باشد که نیروهای نظامی دیگر کشورها مستقیماً وارد نبرد شوند. ناتالوخا بدون شک طرفدار چنین چشم اندازی خواهد بود و به نظر می رسد که سایر مفسران نیز موافق آن باشند.

نفرت از پوتین که به نظر می رسد زیربنای تشکیلات سیاست خارجی غرب است، به احتمال زیاد واقعی و عمیق است. با این حال، واقعی بودن این احساس، آن را پیش زمینه‌ای برای ساختن یک مسیر واقع بینانه بمنظور پایان دادن به جنگ در اوکراین نمی‌کند. چاراپ این نکته را تصدیق و پیشنهاد می‌کند که ایالات متحده یک گروه دولتی تشکیل دهد تا بر یافتن مسیرهای دیپلماتیک برای صلح تمرکز کند. او ابراز تاسف کرد که « هیچ مقامی در دولت ایالات متحده وجود ندارد که کار تمام وقتش دیپلماسی جنگ باشد. آنچه مورد نیاز است یک کانال ارتباطی منظم در مورد جنگ است که اوکراین، متحدان ایالات متحده و روسیه را شامل شود».

این بدون شک رویکرد درستی است. مذاکرات برای صلح پایدار نه تنها برای تنش زدایی و جلوگیری از آتش جنگ بزرگتر لازم است، بلکه شاید مهمتر از همه برای جلوگیری از مرگ و ویرانی بیهوده ضروری است. هر چقدر هم که در حال حاضر می‌توان گفت غیرسیاسی است، باید خواست آمریکا نیز این باشد که از تلف شدن غیرضروری زندگی روس‌ها نیز جلوگیری کنیم.

با این حال، پاسخ‌ها به چاراپ بهانه‌های زیادی را برای عدم تعامل با مسکو به وجود می‌آورد. چیزی مانند آتش بس کره به این دلیل نادیده گرفته شد که کره شمالی هیچ قسمت از خاک کره جنوبی را اشغال نمی‌کند. وضعیت اسرائیل باورپذیر نیست زیرا تل آویو دارای سلاح هسته‌ای است. مثال گروه تماس بالکان نیز قابل اجرا نیست زیرا می توان با دولت یلتسین تجارت کرد.

موضوعی که در مرکز اختلاف نظر قرار دارد این است که پاسخ دهندگان معتقد نیستند که چنین پایانی می تواند حاصل شود مگر اینکه پیروزی کامل اوکراین و نابودی حکومت فعلی روسیه حاصل شود. دلیل این امر به‌عنوان یک واقعیت مطرح می‌شود: دیگر به سادگی نمی‌توان به‌عنوان یک دولت-ملت واقعی با روسیه رفتار کرد. همانطور که استنت بیان می کند: هر گونه مذاکره با مسکو غیرممکن است زیرا آنها دروغگو هستند و آتش بس ناگزیر «راه حل موقتی خواهد بود در حالی که روسیه دوباره سازماندهی شده و حمله بعدی خود را برنامه ریزی می کند». بدیهی است که این نتیجه‌گیری جامعه بین‌المللی را به بن‌بستی می‌کشاند که تنها راه خروج، عبور از آن است.

چاراپ به پاسخ های مختلف ارائه شده پاسخ می دهد. فرض اصلی که او ایده خود را بر آن استوار می‌کند، ساده است: «به نظر می‌رسد منتقدان من دیپلماسی را مترادف تسلیم شدن می‌دانند تا ابزار مهم دولت‌داری».

نشنال اینترست در پایان نوشت: این درست است، اما درک این استدلال که چرا منتقدان توافق صلح را به عنوان تسلیم شدن می‌دانند، مهم‌تر است. روسیه نظم مبتنی بر قوانین را به گونه ای شکسته است که گزاره «پایان تاریخ» را تضعیف می کند. عدم اصلاح این نقیضه این است که به طور ضمنی اذعان کنیم، جهان در حال بازگشت به موازنه ژئوپلیتیک قدرت است. این گناهی است که قابل بخشش نیست. به همین دلیل، چیزی کمتر از فروپاشی کامل روسیه یک نتیجه قابل قبول برای جنگ نیست. متأسفانه، به نظر می‌رسد که این طرز فکر نه تنها متعلق به کارشناسان و دیپلمات‌هایی است که به استدلال معقول چاراپ پاسخ می‌دهند، بلکه نهادهای سیاست خارجی غرب به‌طور گسترده‌تر طرفدار آن هستند.