سال گذشته ایام محرم، در کنیا بودم. کنیا کشوری در شرق آفریقا و همسایه اقیانوس هند است. طبق آمار ویکیپدیا بیش از ۶۰ درصد ساکنانش مسیحی و اقلیتی کمتر از ده درصد مسلمانند. مسلمانان معتقدند که آمار مسلمانان بیش از ۳۰ درصد است و این ادعا با آنچه از خانمهای محجبه و مردان دشداشه پوش و عرقچین بر سرمیبینی، بیشتر سازگار است. بیش از هزار سال است که اسلام به این سرزمین وارد شده است. فرهنگ اسلامی با فرهنگ اعراب و بلوچها، شیرازیها و هندیهای مسلمان آمیخته شده است. اکثر مسلمانان، اهل سنت شافعی و صوفی مسلک هستند.
روز اول محرم به مالیندی، شهری کوچک در ساحل غربی اقیانوس هند رسیدم. به در و دیوار برخی از ساختمانها، پارچه نوشتههای «یا حسین» دیده میشد. هنگام شب در فضای بیرونی یکی از مساجد، مردم روی زمین نشسته بودند و سخنران مطالبی را میخواند و شنوندگان در جاهایی همراهی میکردند. پرس و جو که کردم، عزاداری اول محرم نبود، بلکه طلب برکت برای شروع سال قمری بود. بیشتر که آشنا شدم، متوجه شدم این دهه برای اهل سنت از آن جهت جایگاه ویژهای دارد که وقایع مهم تاریخی، مانند عبور موسی(ع) از نیل یا نجات ابراهیم(ع) از آتش و ... در این بازه اتفاق افتاده است.
روز سوم محرم بود که به لامو، جزیرهای در انتهای اقیانوس هند رفتیم. شب به مسجد شیعیان با نام امیرالمومنین(ع) در نزدیکی ساحل رفتیم. این مسجد توسط گروهی از شیعیان کویت ساخته شده است. در کنار مسجد، دو کلاس درس کوچک است که بچهها در آنجا قرآن و احکام میخوانند. یکی برای دخترها، دیگری پسرها. نماز مغرب را همراه دختران خواندم. بعضیشان با دستان بسته (به سبک اهل سنت) نماز میخواندند.
بعد از نماز، بچه ها با اشتیاق خاصی سربندهای «انصار الحسین» را که هدیه مسجد بود، به سر بستند. در کنار دو تا از دخترکان نشستم. گفتم: «جینا لاکو نینانی؟ (یعنی اسمت چیه؟)». اما ظاهرا لهجه ام افتضاح است! دوبار و سه بار تکرار کردم تا فهمیدند. یکیشان گفت: «فاطمه» و آن یکی «عایشه». از کلاس درس به داخل مسجد امیرالمومنین(ع) رفتیم. بیشتر عزاداران، کودکان کلاسهای مسجد بودند. مداح جوانی، روضه حضرت عباس(ع) میخواند و کودکان همخوانی میکردند و نشسته، سینه میزدند. در کنار عایشه و فاطمه، عزاداران حسین(ع) و عباس(ع)، شب سوم محرم را گذراندیم.
از مسجد که به سمت خانه میرفتیم، در مسجدی دیگر، مراسم اهلسنت برپا بود. مراسم شادی (البته خیلی آرام و بدون دست و مولودی خوانی) که بزرگداشت دهه اول محرم بود. دو گروه از مسلمانان در چند قدمی یکدیگر برای تقرب به حضرت حق، گروهی عزاداری میکردند و گروهی شادی(!)
شب بعد، به یک مسجد و حسینیه دیگر (که نامش را فراموش کردم) رفتیم. مسجد نسبتا بزرگ بود. در قسمت خانم ها، شاید یک چهارم ظرفیت مسجد پر شده بود و قسمت آقایان، جمعیت خیلی کمتر بود. مسجدی نسبتا خالی با دو سه ردیف نمازگزار و عزادار که نزدیک منبر نشسته بودند. البته این به معنی ضعف مسجد یا عدم دینداری مردم نیست. مسئله این است که جمعت شیعیان لامو کم است و مساجدی که با پول شیعیان غیربومی در این شهر ساخته میشود با تعداد کم جمعیت شیعه لامو همخوانی ندارد.
راستش را بخواهید، یکجور تقابل مذهبی در شهر از سوی شیعیان دیده میشود. سعودی، از سالها قبل مسجد و بیمارستان ساخته؛ و حالا سعی میشود با پول شیعیان هند و کویت، «هویت شیعی» آن هم با مسجد و مدرسه و بویژه با «مناسک» تثبیت شود. این تقابل که شاید بیش از دو دهه است شروع شده، هنوز در سطح عامه مردم وارد نشده. مردم نگاهشان به عزاداری، بازی هویتی نیست.
چفت و بسته ای فرهنگی و مذهبی شیعیان با اهلسنت آنقدر محکم است که فکر تقابل مذهبی یا تعریف هویت های جدید به ذهنشان خطور نکند. در ابتدای مراسم، شیخ شیعه جوانی با نام محمدعثمان سخنرانی کرد. پیراهن بلند مشکی پوشیده بود که رویش با نخ قرمز، «یاحسین» نوشته شده بود. تعداد دیگری از عزاداران نیز، چنین لباسهایی به تن دارند. این پیراهنها هم از همان پدیدههای هویتی است که گفتم.
بعد از سخنرانی کوتاه، مردان حلقه زدند؛ مداح شعر میخواند و آنها سینه میزدند و همزمان با سرعتی کم میچرخیدند؛ شبیه سینهزنی جنوبیهای ایران. در بین مداحیها، نوای آشنایی به گوشم رسید. شعری با ریتم «ای مجاهد شهید مطهر...» خوانده شد. عزاداران بویژه خانمها خیلی در قید لباس مشکی نیستند. نه خیلی محکم سینه میزنند و نه خیلی اشک میریزند و نه آنچنان روضه میخوانند. عزاداریها مثل روحیه مردم آرام است و رقیق.
سُکَینه (دختری جوان و اهلسنت) مرا در مراسم همراهی میکند. یا داخل مسجد مینشیند، یا خارج مسجد منتظر میماند که باهم برگردیم. یکبار که به عادت، سَکینه صدایش کردم، گفت: «چرا میگی سَکینه؟ من سُکینه ام». بعد ادامه داد: «این اسم در ایران زیاد استفاده میشه؟» گفتم: «قبلا بیشتر بود. الان کم شده. اسم دختر امام حسینه». گفت: «زندگینامه سکینه رو میدونی؟» توضیح داد: «در کتابهای ما (اهلسنت) درباره سکینه و بطور کلی واقعه کربلا، چیز زیادی نیومده؛ اگه سایتی میشناسی که بتونم درباره ش بخونم، معرفی کن». همانجا در گوگل جستجو کردم، نه به فارسی و نه انگلیسی و عربی، مطالب درخوری پیدا نکردم. به اندازه چند جمله برایش از سکینه گفتم. خندید و گفت: «چه اسم قشنگی دارم».
چند روزی را در لامو بودم و شب تاسوعا به نایروبی (پایتخت کنیا) رفتم. نزدیک انتخابات است و تدابیر امنیتی شدیدتر شده. در راه پلیس چندبار جلوی اتوبوس را گرفت و مدارکمان را چک کرد. برای من که خارجی محسوب میشدم، کنترل مدارک بیشتر از دیگر مسافرین طول کشید. برخورد پلیس و نیروهای امنیتی بسیار مودبانه است، هربار که از ماشین پیاده شدم که مدارکم بازرسی شود، با احترام و عذرخواهی بخاطر اتلاف وقت، به ماشین برم گرداندند.
برای شیعیان (که تعدادشان نسبت به جمعیت کل کنیا و حتی جمعیت مسلمانان بسیار کم است)، انتخابات بد زمانی ست. فردای عاشورا! و این یعنی احتمال لغو مراسم تاسوعا و عاشورا. حوزه علمیه حضرت قائم(عج) چند سالی است در «نایروبی» و «ناکورو»، سعی در توسعه فرهنگ تشیع با برگزاری مناسک مذهبی و کلاسهای دینی دارد.
این حوزه به همت حجت الاسلام «شیخ سلیم نگانگا مویگا» تاسیس شده است. او و پسرانش در ایران و در جامعه المصطفی تحصیل کرده اند. پسرانش، «محمد» و «علی» را از قبل و در ایران میشناختم. فارسی را بدون اشکال صحبت میکنند. در انجام کارهای فرهنگی و رسانهای، زبردست هستند و سعی دارند پلی فرهنگی بین شیعیان کنیا و ایران ایجاد کنند. چند سالی است که به همت آنان، مراسم تاسوعا و عاشورا، در مسجد «پاکرود» (Pakrood) در نایروبی با شکوه خاصی برگزار میشود.
امسال برای انجام مراسم (راهاندازی دسته عزاداری) در روز تاسوعا، که روز یکشنبه و تعطیل رسمی است، مجوز صادر شد و عاشورا مراسمی برگزار نمیشود. صبح روز تاسوعا به مسجد پاکرود رفتم. مسجد اتاق نسبتا بزرگی است که قسمت خانمها و آقایون با یک پارتیشن جدا شده. آقایان سمت چپ آن و خانمها در سمت راست. مراسم در جلوی مسجد برگزار میشود بطوری که فاصلهاش از هر دو قسمت یکی است. بسیاری از عزادارن، بویژه خانمها لباس مشکی و سربندهای سرخ و پرچمهای کوچک داشتند.
مراسم با یک سخنرانی کوتاه شروع شد. بعد از آن، مداحی توسط جوانی لاغراندام با عبای بلند و عرقچین به سر، انجام شد. مردها به جلوی مسجد رفتند و شروع به سینهزنی کردند. بعد از دقایقی مداح خاموش شد و انگار که از قبل هماهنگ شده باشد، یک نفر از قسمت خانمه ا شروع به مداحی کرد و خانمها و آقایان با ریتم مداحی سینه زنی میکردند. در بین مداحی ها، که بعضا به سبک های ایرانی است، این چند بیت را خانم مداح و عزاداران به فارسی خواندند: «الله اکبر این همه جلال؛ الله اکبر این همه شکوه/ الله اکبر در راه علی؛ فاطمه ایستاده مثل یک کوه/ صل الله علیک یا فاطمه».
بعد از مراسم در داخل مسجد، عزاداران به بیرون مسجد آمده و دسته سینه زنی راه انداختند. دستهی عزاداری، توجه مردم را جلب میکرد. بعضی گمان میکردند که کارناوال انتخاباتی است؛ بعضی دیگر از شیخ محمد و شیخ علی که با عبا و عمامه هدایت دسته را بر عهده داشتند، میپرسیدند: «چه خبر شده؟». جوابی را که شیخ علی به یکی از بینندگان، به زبان انگلیسی گفت، این بود: «امروز روزیه که رهبر ما، پسر پیامبر کشته شده. و ما هر سال در این روز، عزاداری میکنیم».
- کی کشته شده؟ کجا؟ کدوم شهر؟
- حدود ۱۴۰۰ سال پیش؛ در عراق
و انگار هزار علامت سوال یا علامت تعجب در ذهن آن عابر برجا گذاشت و رفت.