تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۰

تهران- ایرنا- کتاب چند رسانه‌ای «نقشه‌ی جاسوس+چند داستان دیگر» جلد اول داستان دنباله دار «دو امتحان» کوشیده‌است بابهره‌گیری از تجربیات ارزشمند پیشینیان و استفاده از نوآوری‌های معاصر در تحکیم احکام، طرحی نو برای آموختن احکام به نوجوانان، دراندازد.

به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب چند رسانه‌ای «نقشه‌ی جاسوس+چند داستان دیگر» تلاش دارد به مربیان و متربیان(دانش‌آموزان) و دیگر علاقه‌مندان به آموختن احکام تجربیاتی ارائه دهد.

«دو امتحان» احکام شرعی را در قالب داستان‌های طنز مصور به فراگیران احکام آموزش می‌دهد؛ داستان‌هایی که زمان و مکان و شرایط مسائل شرعی گوناگون را برای خواننده ترسیم می‌کنند، تا خواننده خود را در موقعیت عمل به حکم شرعی ببیند و لزوم فراگیری احکام آن مسائل را به خوبی دریابد و مانند شخصیت‌های داستان، باانگیزه و اشتیاق، در مقام یادگیری آن‌ها برآید.

همچنین در کنار توجه به آموزش احکام شرعی، داستان‌ها و درس‌هایی را برای ایجاد انگیزه و پایبندی بیشتر در عمل به احکام طراحی کرده است که در آن‌ها، از حکمت و چرایی شماری از احکام، آثار بعضی از عبادات و مبانی عقلی تعبد سخن می‌گوید. فراگیری این نکات پشتوانه‌های معرفتی و فکری متربیان در التزام عملی به احکام شرعی را تقویت و عمل به احکام را برای آنان آسان‌تر می‌کند.

قسمتی از متن کتاب

ساعت سه و چهارده دقیقه بود که سر و کله‌ی نفر دوم پیدا شد... هوای بیرون سرد بود، اما نه آنقدر که کسی کلاه پشمی سر خود بگذارد... آن هم از ان کلاه‌ها که وقتی آن را پایین می‌کشی، فقط چشم‌هایت معلوم است! امیر یادش آمد که روی درِ بعضی از بانک‌ها می‌نویسند که کسی حق ندارد با آن کلاه‌ها وارد شود؛ برای اینکه معمولا کسانی که می‌خواهند چهره‌شان دیده نشود، از آن کلاها سرشان می‌گذارند!!

مرد دوم آمد و روبه‌روی منشی ایستاد... اما قبل از آن، مستقیم به چشم‌های امیر نگاه کرد... منشی بیچاره که حسابی ترسیده بود، آب دهانش را قورت داد و پرسید:

-ببخشید شما؟

صدای دو رگه و گوش خراشی از پشت تار و پود پشمی و زُمُخت کلاه به گوش رسید:

-من... من چیزه!... من...من برای استخدام مراجعه فرمودم!!

کاملا واضح بود که مرد هول شده است... وگرنه چه کسی می‌گوید: «مراجعه فرمودم»؟! منشی که خیالش راحت شد نفس عمیقی کشید.

-چقدر دیر اومدید! لطفا معطل نکنید... باایشون تشریف ببرید توی اتاق.

منشی به امیر اشاره کرد... مرد دوباره برگشت و به چهره امیر چشم دوخت... صدای منشی دوباره بلند شد:

-البته خواهش می‌کنم قبلِش اون کلاهُ از سَرِتون بردارید!!

مرد دوباره دست‌‍پاچه شد و پرسید:

حالا حتما باید با ایشون برم توی اتاق؟؟

منشی با بی‌حوصلگی جواب داد:

آقای محترم، داره دیر می‌شه! عرض کردم آقای مهندس نصیری منتظر هستن...

می‌شه کلاهُ برندارم؟!

منشی کم‌کم داشت مشکوک می‌شد...

آخه تا حالا کسی رو دیدید که اینجوری بره تویِ جلسه استخدامی؟

صدای مرد به وضوح عوض شد... مثل اینکه تا به حال سعی داشت صدایش را تغییر بدهد:

-چَشم... اگه شما می‌فرمایید، چشم... کُلاهَمُ برمی‌دارم!...

امیر احساس کرد که صدای او خیلی آشناست... مرد کلاهش را برداشت. امیر برای لحظه‌ای خشکش زد. اول فکر کرد دارد خواب می‌بیند؛ اما خواب نبود... راستی‌راستی بابک بود که آمده بود برای استخدام! شَستَش خبردارد شد که دوباره یکی از آن فضولی‌های زشت بابک گُل کرده است...(ص۲۰ و ۲۱)

کتاب نقشه‌ی جاسوس+چند داستان دیگر نوشته محمد علوی نهاد در ۱۸۰ صفحه و شمارگان سه هزار نسخه با قیمت ۱۶۰ هزار تومان در سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات دلیل ما به چاپ دوم رسید.