به گزارش خبرنگار گردشگری ایرنا، گردشگری و سفر در ایران وقتی به نقاط اوج میرسد، با چند چالش بزرگ مواجه میشود و همه آنچه به عنوان زیرساخت سفر و گردشگری است به یکباره یا نایاب میشود یا گران؛ از بلیت اتوبوس و قطار و هواپیما گرفته تا اتاق در هتل و مسافرخانه و بومگردی. از یک منظر اینکه چنین بازار پر کششی یعنی رونق گردشگری اما از آن طرف نبود زیرساخت لازم برای خدمات دهی به مسافران تامل برانگیز است.
نوروز و سراسر تابستان که جای خود دارد، بلیتها که پیشفروش شده و به سختی میتوان تهیه کرد، اما مناسبتها و تعطیلاتی در تقویم هست یا برخی اوقات تعطیلات اول و آخر هفته باعث میشود تب سفر بالا بگیرد، اهل سفر با اتوبوس باشید، بلیت اتوبوس که نایاب میشود، تقاضای سفر که افزایش یابد با پدیده پلهنشینی هم مواجه میشویم، پلهنشینی؟
پله نشینی، نشستن روی پله اول یا وسط، اصطلاحی است در اتوبوسهای بین شهری برای مسافران مازاد بر ٢۵ صندلی، که رانندگان سوار میکنند، مسافرانی که نه صرفا برای پرداخت هزینه کمتر، بلکه به دلیل عجلهای که دارند یا کمبود ماشین مجبور به سوارشدن و نشستن روی پلههای درهای خروجی جلو و وسط اتوبوسها می شوند؛ اگر چه این نوع مسافر سوار کردن تخلف و برای جان همه مسافران خطرناک است، اما در برخی اتوبوسهای بین شهری مرسوم است
وقتی چارهای نباشد!
نشستن روی پله درِ خروجی، تجربه سخت از سفر با اتوبوس بود، شاید دیده باشید، اما تجربهاش چیز دیگری است، وقتی هر چه اینترنتی جستوجو میکنی، زنگ می زنی، هیچ بلیتی وجود ندارد، به ویژه برای پایان هفته، آن هم اواخر تابستان که سفر به اوج رسیده، شاید حاضر شوی بلیت را گرانتر بخری یا حتی روی پله بنشینی به سمت مقصد حرکت کنی، تجربه ای که نه تنها اواخر تابستان امسال بلکه این چند هفته اوج سفر هم یک بار پیش آمد و چند بار هم شاهد آن بودم. زمانی که هیچکدام از ترمینالها و تعاونیهای از تهران به مقصد کاشان حتی شهرهای مرکزی، جنوب و شرق ماشین نداشتند، نه اتوبوس نه سواری.
چارهای نبود، تصمیم گرفتم حضوری بروم ترمینال، همیشه ۵ صبح از منزل راه میافتادم، تا به اتوبوس ساعت ۶ برسم؛ نیمهشب بیدار شدم دو دل بودم که بروم یا نروم، خوابیدم، ۴:۳۰ بیدار شدم، تقریبا از رفتن منصرف شدم؛ اما نمیشد کارم عقب میافتاد، ساعت ۵ آماده شدم، هوا هنوز کامل روشن نشده بود زدم بیرون.
چند دقیقه قبل از ساعت ۶ رسیدم خزانه، جنوب تهران؛ مثل همیشه ترمینال جنوب پر از مسافر بود، اما مانند همیشه مرتب و منظم نبود، آن طرفتر دعوا بود، میان مسافران و راننده و شاگردش. عجیب بود؛ چه خبره؟ راننده یک سواری که در میان مسافران بدون اتوبوس یا بدون بلیت، دنبال مسافر میگشت از کنارم که میگذشت گفت «نرو؛ اتوبوس نیست»، وسط معرکه رسیده بودم، مسافران کلافه، رانندهها عصبانی، ماشین نبود، پشیمان شدم برگشتم بالا؛ بیرون ترمینال.
ماشین نیست...
تاکسی خطی بین شهری هم نبود حتی دربست هم پیدا نمیشد، دربست را باید همان دیروز رزرو میکردم، یک راننده سواری شخصی که مسیر خودش هم کاشان بود، انگار پیش خودش حساب کرده بود ۴ تا مسافر هم میزنیم میرویم؛ با لحنی طلبکارانه گفت «نفری ۵٠٠ هزار تومان، دربست ٢ میلیون»... این حجم بیانصافی نوبر بود.
داشتم کمکم از کل سفر پشیمان میشدم، اما باز دوباره برگشتم پایین ترمینال، به متصدی یکی از تعاونیها که مقصد قم، کاشان و اصفهان یکی از مسیرهای اصلی آنهاست و همیشه ماشین دارند، گفتم من مسافر همیشگی پنجشنبههاتون هستم، ماشین نیست؟! مرا شناخت گفت «خیلی شلوغه، البته ماشین ساعت هفتی هست، اما پُر است، برو لب سکو سفارشت را میکنم».
جلوی در اتوبوس ازدحام بود، بعد کلی چانه زدن بالاخره با هزار منت و سفارش، صندلی خالی که نداشت، پله وسط سوارم کرد، کنار یک مسافر دیگر نشستم، سه نفر هم اضافه سوار کرد، اتوبوس بر عکس من که عجله داشتم و الان هم با این وضعیت اضطراب هم گرفته بودم، با وسواس و بدون عجله خرامان خرامان از سکو جدا شد و راه افتاد.
سر گردنه است مگه؟
چارهای نبود، باید میرفتم، اتوبوس از ترمینال خارج شد هنوز به پل خزانه نرسیده بود شاگرد راننده آمد و گفت «حساب کنید، ۷۸هزار تومان، نقد لطفا» همان قیمت یک صندلی مثلا لاکچری VIP. البته با مانیتورهای خاموش.
مسافر کناری که پیرمردی حدود ۷۰ ساله بود و گوشی تلفنش از همین اول راه مدام زنگ میخورد، از آن طرف خط از او سوال میکردند «بلیت گیر آوردی؟،سوار شدی؟ راه افتادی؟» فرزندانش بودند که اوضاع احوال را که شنیده بودند نگران پدرشان بودند؛ گوشی را نگه داشت، با غرغر کرایه را داد و زیرلب گفت «سر گردنه است مگه؟» و رو به من گفت «از ۵ صبح ترمینال هستم»، به فرزندش گفت: داریم راه میافتیم.
توفیق اجباری؛ سفر با اعمال شاقه
الان دیگر ساعت ۷:۳۰ بود ما فقط چند متری از ترمینال دور شده بودیم، شاگرد راننده رفت روی رکاب ایستاد با امید و پشتکار مثالزدنی با صدایی کشدار و نازک داد میزد «کاشان...کاشان»، تلاش میکرد یک مسافر پلهنشین دیگر هم سوار کند. به نظرم میخواست به راننده ماشین ثابت کند خیلی بازاریاب خوبی است و خوب بلد است مسافر تور کند.
راننده هم معطل میکرد، راه نمیافتاد؛ یکی از وسط اتوبوس روی صندلی بلند شد و به عصبانیت و ترکیب لهجه شیرین کاشانی گفت: «حاجی جَلّی باشیدو! (حاج آقا بجنبید) کی خای رَف؟ (کی میخوای بری؟) شاگرد راننده هم غلیظتر از او از همان سر اتوبوس گفت: دَم نده! (ساکت باش) بِیشی عمو؛ همو گُله(بنشین همان جا)، جَسی خِیم رف.(سریع خواهیم رفت).
دعوایی سر نگرفت، کاشانیها مردمانی صلحجو هستند، زیاد اهل دعوا و جدل نیستند، تقریبا با همه شرایط سازگارند، کاشان رفته باشید میبینید مردم با آن اقلیم گرم و خشک تابستان به خوبی کنار آمدهاند، خود من هم که شرایط نامنظم و غیراستاندارد را هرگز نمیپذیرم، حالا دیگر با شرایط این مدل سفر کنار آمدم، روی پله وسط اتوبوس، بدون پشتی، کرایه گران، بدون خدمات حتی یک بطری آب، جای تاریک با پرده کشیده بدون منظره بیرون. به این میگویند توفیق اجباری؛ سفر با اعمال شاقه، اما خب این هم در نوع خودش سفری است. بالاخره راه افتادیم.
اصلا رضایت مسافران ارزیابی میشود؟
به ابتدای بزرگراه خلیجفارس (تهران-قم) که رسیدیم کنار جاده شاگرد راننده نیمتنه از در آویزان شد، باز داد میزد «قم-کاشان ... قم-کاشان» تا باز هم مسافر بگیرد، پله کنار راننده هنوز جا داشت، یک مسافر دیگر حالا به جمع ما ۲۸ نفر اضافه شد، کمکم نگران میشدم. با خودم گفتم کاش همان سواری دربست ٢میلیون تومانی را میگرفتم، ریسک این نوع سفر زیاد است. اگر اتفاقی بیافتد، ایمنی، استاندارد، حادثه از یک طرف، از آن طرف هم زمان در حال از دست رفتن بود، ما هنوز در بزرگراه نبودیم و حداقل ۳ساعت راه داشتیم، آرام آرام حس میکردم اینجایی که نشستم خطرناک است، به نظرم شرایط زیاد خوب نبود.
بماند که بعضی اوقات هم راننده و شاگرد حتی از راهروی اتوبوس هم نمی گذرند و یک فضای ۲۵ نفره فشرده حدود ۴۰ مسافر و حتی بیشتر را در خود می گنجاند که علاوه بر خطرات احتمالی حتی نفس کشیدن را برای این حجم جمعیت در فضای بسته اتوبوس سخت می کند.
باید ذهنم را مشغول میکردم، سعی کردم اوضاع گردشگری و سفر جادهای را در ذهنم مرور کنم، آنچه مشخص است در کشور وقتی به نقطه اوج سفرهای فصلی یا مناسبتی جشنها و عزاها، مانند نوروز، عید فطر، یا اربعین میرسیم یا مثل الان آخر شهریور قبل از بازشدن مدارس، یا تعطیلات چند روزه پشت هم، کل سیستم سفر و گردشگری درهم میپیچد، به ویژه ناوگان حملو نقل.
لذت سفر برای مردم سفردوست ما به کنار، اما جاده و این مدل سفر به علاوه پرترافیک، خستگی چندروزه خواهد داشت، اگر چه مسئولان راه و ترابری و متولیان سفر و جاده، ظاهرا دغدغهای برای ترافیک و کمبود ماشین ندارند، معمولا تنها اضطراب و افتخارشان است که پایان دورههای سفر این گزارش را بدهند مثلا «تصادفات، تلفات و جراحات چند درصدی کاهش پیدا کرده است» اما اینکه مسافران تا چه از اندازه از سفر راضی هستند مهم نیست.
تمهیداتی که بازدارنده نیست
تازگیها هم «عدم مدیریت ترافیک سفر» و تصاویر حجم سنگین چندین ساعت ترافیک جادهای به پُز دادن مسئولان گردشگری تبدیل شده و با افتخار میگویند «تقاضای سفر بالاست، گردشگری داخلی توسعه پیدا کرده و پر رونق است» تازه برخی هم به اشتباه تحلیل بهبود وضعیت اقتصادی مردم میکنند. جالب اینکه مسئولان سفر اصلا توجه نمیکنند «کیفیت و استاندارد سفر» خیلی مهمتر است، اگر چه مدتهاست شماره پیامکی چند رقمی با پلاک اتوبوس در تابلو جلوی چشم مسافران هست که میتوانند تخلف را گزارش دهند اما بازدارنده نیست، مثالش سفر امروز من، راننده بیپروا سوار میکند، مسافر هم از سر اجبار سوار میشود.
غرق در همین افکار بودم که بوق ممتد راننده حواسم را جمعتر کرد وگرنه در این کلکل جادهای ماشینهای سنگین نزدیک بود با کله بروم توی راهپله، خودم را جمعوجور کردم، نظرم را برچسب علایم هشدار ایمنی و کپسول آتشنشانی جلب کرد، خب جای شکرش باقی است همین حداقلها وجود دارد، امیدوارم هیچ وقت لازم نباشد از اینها استفاده شود، به خصوص امروز در این وضعیت.
پیرمرد کنارم کمکم کنجکاو شده بود که چه مینویسم و چرا تندتند عکس میگیرم، گفتم «خبرنگارم و برای اولین بار پله نشستم»، گفت «من سرباز بودم زیاد اینطوری رفتوآمد میکردم، امروز بچهها راهی کاشان شدند؛ ماشینمان جانداشت گفتم من با اتوبوس میآیم، آمدم ترمینال دیدم اصلا ماشین نیست، مجبور شدم...» تا قم صحبت کردیم. به قم نرسیده لهجه من هم دیگر کاشی شده بود. لابد ژنتیک است...
حالا تا کاشان حدود ۱.۵ ساعت راه داشتیم؛ معجزه شد انگار، قم دو مسافر پیاده شدند و بالاخره ما هم صندلیدار شدیم، دو مسافر پله اول هم قم پیاده شدند، پلهها خالی شد؛ از میدان ٧٢ تن رد میشدیم که باز هم شاگرد راننده مسافر پلهنشین سوار کرد برای کاشان؛ فهمیدم این بیماری مزمن است و ظاهرا هم لاعلاج.
گردشگر خارجی تعجب میکند
ناوگان حملونقل جادهای کشور اگر چه شاید در دو دهه اخیر کمی نو نوار شده باشد، اما تعدادش ظاهراً به نسبت مسافر و تقاضای سفر خیلی ضعیف است، صندلیها اگر کمی راحتتر و استانداردتر شدهاند، اما برخی مسافران هنوز نمیدانند این صندلیها کمربندهای ایمنی هم دارد، و بستن آن از ابتدا تا انتهای سفر الزامی است، و باید ببندند؛ هنوز مسافر صندلی عقبی به خواباندن صندلی اعتراض میکند، حق هم دارد انگار فاصلههای بین صندلیهای اتوبوسهای ما استاندارد نیست.
صفحه نمایشگرهای پشت صندلیها هم خاموش هستند، اگر هم بچهای بهانه بگیرد و خانواده بخواهند سرگرمش کنند به شاگرد راننده بگویند که روشن کند تا فیلمی یا کارتونی ببینند، انگار حرف نامربوطی زده و چپچپ نگاهش میکند و هزاران بهانه میآورد تا روشن نکند، سوکتهای شارژ تلفن همراه که انگار تزیینی است؛ مسائلی مهم که شاید اگر یک گردشگر خارجی در ماشین باشد و ببیند از این همه کمبود و کوتاهی تعجب میکند.
توسعه گردشگری داخلی یعنی توجه به همین جزییات؛ یعنی جاده، آن هم صاف بدون دستانداز؛ یعنی وسیله آن هم ایمن و تمیز؛ یعنی پایانه، راننده، شاگرد، مسافر، ایمنی و امنیت، قیمتگذاری، رضایتمندی، توقفگاه بینراهی، صندلی و پنجرهها و پردههای تمیز و چشمانداز، یعنی رعایت همه استانداردها و قوانین راهنمایی و رانندگی، همه قواعد سفر امن و ایمن.
اگر گردشگری ارزان و آسان جزو سیاستهای اصلی توسعه گردشگری داخلی هدفگذاری و تبیین شده است، اصلاح و ارتقا کمی ناوگان حملونقل بینشهری -که وسیله سفر بخش بزرگی از جامعه ماست که از نظر اقتصادی قشر متوسط رو به پایین هستند- باید اولویت قرار گیرد؛ و البته همزمان به کیفیت سفر جادهای هم پرداخته شود، جدا از اینها به نظر میرسد نظارت بر خدمات داخل اتوبوسهای بین شهری، رفتار با مسافر و رعایت حقوق شهروندی مسافران نیازمند یک بازبینی دقیق و عمیق است.
طبق آمار ۸۳ درصد سفرهای بین شهری با اتوبوسها انجام میشود.