آنچه در دنیای اکنون توسط رسانهها تبلیغ میشود و آنچه در باور بسیاری از زنان و دختران جوامع گوناگون تحت تأثیر همان رسانهها شکل میگیرد، جایگاه و موقعیت متفاوت زن در غرب است؛ تصویری که یک زن موفق، آزاد، مدیر و دارای جایگاه اجتماعی را نشان میدهد و آن را نه فقط به رخ زنان بلکه به رخ همه مردان عالم میکشد.
از سوی دیگر آنچه در این رسانهها القا میشود، مظلومیت زن مسلمان، نگونبختی و فرودستی اوست. در این رسانهها به تمام احکام و قوانین مربوط به زنان و خانواده در اسلام و جایگاه زن در جوامع مسلمان حمله شده و یک به یک مورد هجمه قرار میگیرد و از آنجا که قدرت رسانه قدرتی بیبدیل است، توانسته در راه تضعیف زن مسلمان، موفقیتهایی کسب کند. اصل ادعای آنان برمیگردد به اسلام و شرایطی که این دین برای زنان مسلمان ایجاد کرده است.
اما وقتی به مطالعه و پژوهش درباره وضعیت زنان این جوامعِ به اصطلاح متمدن میپردازیم؛ با گزارشها، کتابها، اخبار و موضعگیریهای متفاوتی مواجه میشویم که نشان از جایگاه مترقی برای زنان ندارد. اعتراف زنان آگاه و حقیقتجویی که خود به موقعیت زن در جوامع غرب اعتراض دارند و نهتنها بسیاری از قوانین و ساختارهای کشور خود را برای آزادی زن و پاسداشت مقام آن مناسب نمیدانند بلکه آنها را اسارت میشمارند و از زیرساختهای شوم و اهداف شومتر سیاستها سخن میرانند.
از سوی دیگر وقتی برای دستیابی به یک ریسمان محکم که منجر به نجاتشان شود، با دینی همچون اسلام آشنا میشوند و تعریف او از زن و نظام حقوق زن را میشنوند، برخلاف تبلیغات رسانهای، شیفته و شیدای دین اسلام شده و قوانین آن را بهترین قوانین برای نجات زنان عالم بلکه سعادتبخش برای همه بشریت در مییابند.
نگارنده قصد دارد در این فرصت به تأثیر کتاب مقدس و به تبع آن تمدن روم باستان بر وضعیت زن امروز در غرب بپردازد. آنچه میتوان به طور خلاصه از سرگذشت زن در جامعه غرب گفت، شرح بحرانهاییست که در دورانهای گوناگون بر سر او آمده که از عوامل گوناگون مانند باورهای غلط نسبت به زن و آموزشهای نادرست خانواده و اجتماع نشأت میگیرد که ریشه اغلب این انحرافات به کتاب باز میگردد؛ اگر با نگاه انسانشناسانهای که مبتنی بر توحید است به بحرانها نگاه کنیم،
بحرانهای بیرونی انسان در واقع در درون او شکل میگیرد و بعد در بیرون ظهور و بروز مییابد. هر زمان انسان از فطرت خود فاصله گیرد او را به ورطه شکست و ناآرامی میکشاند و هر چقدر این فاصله بیشتر شود بحران، جدیتر خواهد شد. از سوی دیگر جامعه نیز اگر به این فطرت بیتوجهی کند، خود نیز عامل تشتت این بحران میشود تا جایی که خود جامعه میتواند بحرانساز شود. بنابراین برای تحلیل یک بحران، هم باید به عوامل درونی توجه داشت و هم به عوامل بیرونی.
کتاب مقدس در هر دو حیطه درونی و بیرونی نقش دارد. از آنجا که کتاب مقدس کتابی تحریفی است، دارای محتوایی غیر الهی و نوشته شده توسط افراد بشر است. بنابراین حاوی آیات و احکامی است که انسان را از فطرتش دور میکند. چرا که خداوند بر طبق تکوین انسان، برای او تشریع میفرماید در حالی که افرادی انگشت شمار کتاب مقدس تحریفشده را تألیف کردهاند که داستان تکوین را خود روایت کرده، سپس بر مبنای منافع خود، شریعتی نگاشتهاند. آنها بر اساس توهمات خود دعا و مناجاتی نیز ترسیم کردهاند. بنابراین کتاب مقدس و کلیسا و در یک کلام، مسیحیت، خود از بازیگران اصلی بحرانها هستند.
مطالبی که در کتاب مقدس وجود دارد، هم باور نسبت به زن را در انسانها به غلط تشریح کرده و هم آموزش در خانواده و قوانین اجتماعی را برای قرنهای متمادی تحت تأثیر محتوای اشتباه خود قرار داده است. کتاب مقدس جایگاه زن را جایگاه دست دومی میداند؛ او را خلق شده از دنده مرد میپندارد؛ نه خلقی مستقل برای او قائل است نه حقوق و مالکیتی. به طور کلی زن و مرد در کتاب مقدس، نه فقط در حقوق و تکالیف بلکه در خلقت و تکوین نیز برابر نیستند تا جایی که قرنها، در انسان دانستن جنس زن تردید شده است.
کتاب مقدس برای زن قوانینی دارد که جایگاه او را تضعیف میکند. مثلا مرد میتواند دخترش را به ازای قرضش بفروشد. این مذهب، زنان را اهل سحر و جادو میپندارد و مقام او را از شوهرش پایینتر میداند. یکی از مناجاتهای مردان یهود در عهد عتیق این است که «خدا را شکر که زن آفریده نشدهایم». دستورات دینی بیشتر برای مردان نگاشته شده و این دستورات برای مردان امتیاز است که البته این امتیاز از زنان سلب شده است. طبق قوانین کلیسا زنی که ازدواج کرد، شوهرش حکم رئیس او را دارد. باید در نظر داشت که کلیسا همیشه توسط مردها اداره شده است و در سلسله مراتب کلیسا حتی یک زن هم دیده نمیشود. تمام این آموزهها و ساختارها از همان ابتدا حس حقارت را در زنان و دختران تقویت میکند.
از سوی دیگر کتاب مقدس، چه عهد عتیق و چه عهد جدید آن متأثر از روم باستان است. این اثر تا جایی است که بر فرهنگ و هویت و تمدن غرب تا به امروز رنگ پاشیده است. در واقع کلیسا با روم نجنگید بلکه لباس رومی به تن کرد و از آنجا که تمدن روم، تمدنی مردسالانه است و این را میتوان در تاریخ، هنر، فرهنگ و اساطیر روم و یونان باستان دید،
غرب نیز به تأسی از تمدن روم دچار یک تمدن مردسالارانه شده است. این مردسالاری ریشههایی دارد. یکی از ریشههای آن تصوری است که از موجود زن دارند. آنها زن را مادی میدانند چون یادآور شهوت و تلذذ مادی است و هر آنچه انسان را به بُعد مادی سوق دهد، در عرفان آنها مذموم است. این عرفان کتاب مقدس نیز ریشه در گنوسیگرایی یعنی چند خدایی دارد. خدای نیک و بد. هر آنچه مادی باشد از خدای بد است. زن یادآور مادیات است. لذا زن در لشکر خدایانِ بد، پای میکوبد؛ پس مذموم است.
به دلیل همین نگاه، زن یونانی در زندگی دولت-شهر نقش کمی داشت. ارسطو در مورد اینکه زن دارای فضیلت هایی مانند احتیاط، عدالت، شهامت و یا اعتدال باشد، آشکارا اظهار تردید میکرد. زن در اندرون خانه به سر می برد، او که در خانه زندانی بود، نمیتوانست در زندگی اجتماعی سهیم باشد. موقعیت زن در امپراطوری روم آنچنان بود که دختر در کنار کودکِ کژ و کور قرار میگرفت و پدر به حکم سنت میتوانست او را بکشد. تمامی تصمیمات مهم در مسائل خانوادگی، به نگرش پدر مربوط میشد و او میتوانست در باب زندگی فرزندان خود تصمیم بگیرد.
بنابراین آنچه بر سر زن در طول دورانهای متمادی آمده یا بر اثر روح تمدنی روم و یونان باستان بوده است یا بر اثر کتاب مقدسی که همان روح بر آن مستولی شده است. پس از آن، ما با دوران فمنیست مواجهیم که سعی دارد حق زن را از این بساط مرد سالارانه بگیرد. در قرن بیستم مسئله حقوق زن در برابر حقوق مرد مطرح شد و برای اولین بار در اعلامیه جهانیِ حقوق بشر، از طرف سازمان ملل متحد منتشر شد.
پیشگامان این نهضت، آزادی زن و تساوی حقوق او را با مرد، مکمل و متمم نهضت حقوق بشر از قرن هفدهم عنوان کردند و مدعی شدند که بدون تأمین آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد سخن از آزادی حقوق بشر بیمعنی است اما در مورد حقوق زن نیز تنها موضوع بحث، حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر بود. همه سخنها در اطراف همین مطلب دور میزد که زن با مرد در انسانیت شریک است و یک انسان تمام عیار است. پس باید از حقوق فطری و غیر قابل سلب بشری مانند مرد و برابر با او برخوردار باشد. اما سؤال این است چرا با وجود چنین رویکردی باز هم ما شاهد ظلم به زن در جوامع غرب هستیم و شاهد احساس سعادتمندی در آنها نیستیم؟
پاسخ این است که فلسفه حقوق غرب درباره زن به طبیعت و خلقت زن توجه نکرد. یعنی تفاوت و اختلاف را تنها در یک عضو معرفی و سپس بدین نتیجه رسید که این اختلاف در ساختمان جسم و روح و حتی مسئولیتهای آنها تأثیری ندارد و این دقیقاً بر خلاف آنچه در تحقیقات و علوم کشف شده بود، مینمود. در واقع نوعی غفلت صورت گرفت و این نهضت آزادی زنان به شکلی عجولانه جلو رفت.
استاد شهید مرتضی مطهری در مقدمه کتاب نظام حقوق زن در اسلام میگوید: تساوی و آزادی به رابطه بشر با یکدیگر مربوط است، از آن جهت که بشرند و به قول طلاب تساوی و آزادی حق انسان به ما هو انسان است. زن از آن جهت که انسان است مانند هر انسان دیگر آزاد آفریده شده و از حقوقی مساوی بهرهمند است ولی زن انسانی است با چگونگیهای خاص و مرد، انسانی است با چگونگیهای دیگر. زن و مرد در انسانیت برابرند ولی دو گونه انسانند با دو گونه خصلتها و دو گونه روانشناسی و این اختلاف ناشی از عوامل جغرافیایی یا تاریخی و اجتماعی نیست.
بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده طبیعت از این دو گونگیها هدف داشته است و هرگونه عملی بر ضد طبیعت و فطرت عوارضی نامطلوب به بار میآورد. بدین ترتیب میتوان دریافت در این نهضت عمداً یا سهوا تساوی به جای تشابه به کار رفت و برابری با همانندی یکی شمرده شد. کیفیت، تحت الشعاع کمیت قرار گرفت و انسان بودن زن، موجب فراموشی زن بودنِ وی شد.
آری، باز هم در چنین نهضتی با ایجاد و افزایش حرکت های آزادی خواهانه زنان و مکاتب طرفدار از حقوق زنان در عرصه همین جوامع پیشرفته، با شعار و پیام اصلی «زن تو نیازی به مرد نداری » باز هم شاهد سعادت زن نیستیم. «کی ابلینگ » در مقاله خود تحت عنوان شکست فمینیسم می نویسد: پیام فمینیسم فلسفهای بود که موجب عادی شدن طلاق از سویی و مصرفی شدن زنان از سوی دیگر شد.
در برابر از هم گسیختگی نهاد خانواده، بنا به اظهار طرفداران این نهضتها «زنان در پرتو اوجگیری فمینیسم موفقیتهای چندی در کسب مناصب مهم سیاسی و رفع محدودیتهای سنتی و خرافی داشته اند» که با فرض صحت این مدعا، هنوز هم تعداد بسیاری از زنان گرفتار مشکلات عدیده ی اجتماعی و خانوادگی هستند.
در پایان، میتوان چنین نتیجه گرفت؛ تا مادامی که چه زن و چه مرد با توجه به فطرت و ساختار تکوینیاش سنجیده نشود، نمیتوان در صدد تشخیص درست از حقوق و تکالیفش برآمد. بهترین این تشخیصها، قطع به یقین تنها از عهده خالق یکتا بر میآید و لاغیر و از آنجا که دین اسلام تنها دین تحریف نشده به دست بشر است، میتواند بهترین نقشه راه در مسیر سعادت انسانها باشد؛ سعادتی به بزرگی تمدن اسلامی.
مبنای اصلی تمدن اسلامی بر کتاب قرآن نهاده شده است. قرآن جایگاه رفیعی به زن اختصاص داده است. یک سوره در قرآن، سوره نساء، به طور کامل به زن تخصیص داده شده است. نخستین نکته ای که در سوره نساء مطرح است مساوات میان مرد و زن در خلقت می باشد: ای مردمان، از پروردگارتان که شما را از یک تن آفرید و همسر او را از او آفرید و از آنها مردان بسیار و زنان پدید آورد، بترسید.
قرآن کریم وقتی مساله زن و مرد را مطرح می کند، می گوید: این دو را از چهره ذکورت و انوثت نشناسید، بلکه از چهره انسانیت بشناسید و حقیقت انسان را روح او تشکیل میدهد، نه بدن او. انسانیت انسان را جان او تأمین میکند، نه جسم او. قرآن، شخصیت زن را به رسمیت شناخت و به او حق مالکیت اموالش را تفویض کرد. با این نگاه، خانواده قویترین ساختار اجتماعی شد و پدر رئیس بلامنازع خانواده گردید؛ و البته ریاستی که قرآن تعریف کرده است.
بنابراین اگر حقوق و اختیارات زن در اسلام و مسؤولیت های وی را بشناسیم و سپس به تبیین نقش تکوینی و منزلت تشریعی و اجتماعی وی بپردازیم و در این مسیر به الگوهای بینظیر در طول تاریخ اشاره کنیم، میتوانیم در مسیر نجات زنان عالم توفق یافته قدمهای بزرگ برداریم.