شیراز-ایرنا-حبیب مصطفوی پیرمردی است به قامت درخت، بلند بالا با محاسن سفید که تعریف توسعه پایدار نوین را باید از زبان او شنید وقتی می‌گوید : توسعه‌ای پایدار است که به تغییر در اندیشه آدمیان بیانجامد و در عمل عینیت یابد.

به قصد بازدید از پروژه های آبخیزداری وارد لار شدیم، پس از بازدیدی چند ساعته از پخش سیلاب‌های از مدار خارج شده دُرز و سایبان در حالی که خورشید مرکز آسمان را در نخستین روز شهریور ماه به تصرف خود درآورده و زمین و هوا تسخیر گرمای تابستانی لار است به پاسگاه چهار برکه لار می‌رسیم جایی که سربازان وطن منطقه را پاسبانی می‌کنند.

مقصد بعدی ما بازدید از محلی است که شنیده‌ام جنگل دست کاشت کُنار با دستان توانمند و اراده راسخ سیدحبیب برپا شده و باران و آفتاب دست در دست هم آن را تناور ساخته‌اند.

جاده خور را در پیش می‌گیریم و در حالی که همکارمان مهندس لادنی و آقای حمید آذر مهر از شوخ طبعی سید تعریف می کنند به جاده خاکی سمت راست تغییر جهت داده و از وسط خشکه رود به جلو حرکت می‌کنیم.

کمی جلوتر و در وسط مسیل درب دو لنگه‌ای، نیمه باز رو در رویمان است و بعد از آن، فضایی که سراسر انرژی بود و حالِ خوب.

پیرمردی به قامت درخت، بلند بالا با محاسن سفید و روی گشاده به استقبالمان آمد و با زبان اَچُمی خوش آمد گفت و خوش و بش کرد.

با جرعه‌ای از آب گوارای باران گلو تازه کردیم و قدم زنان به دیدار کُنارستان رفتیم، درختانی سرسبز و شاداب و خندان، سر بر آسمان سوده که به سبک نظامیان در یک راستا به صف شده بودند.

سید می گفت که درختان شش ساله‌اند و بذرشان را با دستان خودش کاشته است و با ساخت سه باب استخر و ذخیره‌سازی آب باران با شبکه آبیاری تحت فشار به آنها آب می‌دهد.

من در خُنکای سایه سار جنگل کُنار، گرمی وجود سید حبیب را حس می کردم، گرمای وجود سید بر سایه سار افضل بود و من آنرا می‌فهمیدم اما نمی‌دانستم منشأ آن کجاست هرچند می‌دانستم که باید چیزی فراتر از جنگل کنار آبیاری شده با باران باشد، هر چند که این کار، کارِ بزرگی بود و جز با همت عالی سید شکوفا نمی‌شد.

ذهنم در جستجوی قله بود. از سید پرسیدم، درآمدی هم از این جنگل کنار نصیبت می‌شود؟
پاسخش دو کلمه بود، میوه کُنار و عسل.

پرسیدم کندویی نمی‌بینم کندوها را کجا نگهداری می‌کنی؟

تصورم این بود که کندوهایش در منطقه سردسیر است و با رسیدن پاییز آنها را می آورد.

گفت من کندو ندارم. باز پرسیدم کندوی دیگران را به کنارستان راه می دهی؟

با قاطعیت و جدیت گفت اصلا. مات مانده بودم و چراییش را در ذهنم جستجو می‌کردم که پاسخی از عمق وجود برآمده را شنیدم.

گفت: زنبورهای کندو زنبورهای عسل کوهی را می‌کشند.

به یک باره تمام فضای کنارستان را مملو از باور و ایمان دیدم و گرمای وجود سید را در اوج و تا مرز شعله‌ور شدن دریافت می‌کردم.

در آنِ واحد ذهن جستجو گرم آرام شد. آرام ِ آرام. قله را یافتم و منشاء گرمایی که دقایقی پیش حس کرده بودم.

قله، ایمان سید بود ایمان به دوست داشتن طبیعت، شعر «جز دعوی انا الحق نشنیدم از گیاهی گوش دل از حقیقت بر هر گیاه کردم» را زمزمه کردم و دانستم که سید به این باور رسیده است.

ایمان و باور او به زنده کردن و زنده نگه داشتن طبیعت باعث شده بود چشمش را به روی مادیات ببندد، اما خداوند خالق رزاق انبوهی از لشکریان زنبور عسل کوهی را هر سال به سوی او گسیل می‌کند، با شروع فصل پاییز صدها کُلُنی زنبور عسل کوهی شهد جنگل کنار را به عسل بی‌بدیل تبدیل می‌کند و خوان گسترده طبیعت خدادادی را پیش روی سید حبیب می‌گستراند.

این مومن بالله از ذخایر آب زیرزمینی برداشت نمی‌کند و با باران رحمت خداوندی کُنار که بومی طبیعت لارستان است را کاشته و نگهداری و آبیاری می‌کند و با ایجاد محیط امن برای بقای زنبورهای عسل کوهی که ما دارایی‌ها به آن مَشِ رِک می‌گوییم، زنجیره ای از شبکه گسترده حیات را به خوبی ایجاد، حفظ و حمایت کرده است.

او تعریف توسعه پایدار نوین را که می گوید توسعه‌ای پایدار است که به تغییر در اندیشه آدمیان بیانجامد را در عمل عینیت بخشیده است؛ دیدگاهش بی‌تردید بی‌همتاست.

قدم بر قدم افزودیم و برگشتیم پای سکویی که نیم ساعت قبل آب باران جانمان را جلا داده بود، عکسی به یادگار گرفتیم، سید ظرفی رطب شونی (شاهانی) پیشکشمان داد.

به امید روزی که در انبوه صدای زنبورهای کوهی باز این وعده مکرر گردد از سید خداحافظی کردیم، در حالی که گل‌های کنار در حال شکفتن بودند و برگهای کنار، خندان لب و آراسته، در حال پهن کردن سفره ضیافت شهد و گرده برای استقبال از زنبورهای کوهی.
جای زنبورها و شما عزیزان خالی بود

به قلم : محمد حسن محبی معاون آبخیزداری اداره کل منابع طبیعی و آبخیزداری فارس