بهرام زاهدلویی پدر شهید مهدی زاهدلویی از شهدای مدافع امنیت در روایت نحوه شهادت فرزندش و برخورد او نقل می کند: تلفنم را در خانه جا گذاشته بودم، ۳۰ شهریور ساعت ۶ تلفنم زنگ خورده بود وقتی به خانه آمدم همسرم گفت که شماره یکی از آشناها روی تلفن همراهت افتاده است. پسر عمویم بود او در بیمارستان امام صادق (ع) پرستار است مهدی را بعد از مجروح شدن به آن بیمارستان برده بودند وقتی با او تماس گرفتم حال مهدی را از من جویا شد من هم گفتم خوب است. وقتی فهمید ما از موضوع خبر نداریم گفت در خیابان اغتشاش شده مراقب مهدی باشید اجازه ندهید او از خانه بیرون بیاید.
پس از آن برادرم به خانه آمد و گفت مهدی را با سنگ زده اند و در بیمارستان است. اما اتفاقی برای او نیفتاده است. وقتی می خواستیم به بیمارستان برویم خیابان ها بسیار شلوغ بود و در مسیر برادرم ما را به بیمارستان شریعتی برد و گفت او را به آنجا اعزام کرده اند، مهدی را دیدم با او حدود ۳ ساعت صحبت کردم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است.گفت که چیزی نیست خوب می شوم. بعد او را به اتاق عمل بردند.
هر روز با بیمارستان تماس می گرفتیم ،می گفتند حالش خوب نیست. روز هشتم به ما گفتند به بیمارستان بیایید دکتر گفت، نمی تواند به خوبی نفس بکشد، نهمین روز که با بیمارستان تماس گرفتیم گفتند حالش خوب است نمی خواهد به ملاقات بیایید تا پرونده پزشکی او را به تهران بفرستیم. بعد گفتند اگر رضایت بدهید او را به تهران اعزام می کنیم. او بعد از یک شب بستری در بیمارستان بقیه الله تهران ۳۰ شهریور سال گذشته حوالی ساعت ۷ غروب به شهادت رسید.
مهدی برای شناسایی لیدر اغتشاشات به خیابان رفته بود، ۲ دختر بیحجاب وقتی متوجه شدند او بسیجی است با صدای بلند گفته بودند، بیایید این بسیجی را بزنید و مانع رفتن او شدند؛ او به خاطر حیا آنها را کنار نزد و فرار نکرد. اغتشاشاگران او را با لگد زدند و سر و صورتش را زخمی کردند بعد با چاقو بر قلب او زدند.
آخرین دیدار پدر با مهدی
آخرین روز در بیمارستان بهشتی وقتی مهدی را دیدم دست و پایش را بوسیدم گفتم بابا برایت بمیرد، به صورت نیم خیز بلند شد و گفت نه؛ بابا نترس خوب می شوم بعد او را به اتاق عمل بردند.
هر وقت به ملاقاتش می رفتیم و او را صدا می زدیم چشمانش را باز می کرد. اما نمی توانست صحبت کند.
اغتشاشگران بی معرفتند
اغتشاشگران بی معرفتند و کشور فروشی می کنند آنها وقتی متوجه شدند آنجا دوربین وجود دارد مهدی را کشاندند جلوی دوربین و دوباره کتک زدند. او یک خادم فی سبیل الله بود که از امنیت، ناموس و اموال مردم حفاظت می کرد.
چرا فقط می گویند مهسا امینی؛ فرزند من با او چه فرقی دارد. اگر جای خانواده او بودم می گفتم به کسی ربطی ندارد که بچه مرا کشتند به بهانه فرزند من اغتشاش نکنید. ما برای این خاک خون داده ایم این کشور به راحتی به دست نیامده است. کلی جوان از دست رفته است. از سلبریتی ها خواهش می کنم با وعده و وعیدهای پوچ گول دشمن و شیطان را نخورند. دشمن فقط جوانان ما را تحریک می کند. باید ما مراقب باشیم.
دعا کن به شهادت برسم
زینب خسروی مادر این شهید مدافع امنیت هم می گوید: مهدی ۳۰ دی سال ۱۳۸۱ در قم دیده به جهان گشود، دارای مدرک دیپلم بود و به تازگی در رشته طلبگی قبول شده بود.
حدود هشت سال خادم حضرت معصومه بود، سال گذشته که دایی اش می خواست به کربلا برود به او گفته بود دعا کن به شهادت برسم.
به مهدی می گفتم مهسا را نباید می گرفتند که این اتفاق بیفتد، می گفت که مادر قضاوت نکن هر دو طرف حق داشتند. در اغتشاشات قشر پایین جامعه نظیر ما ضربه خوردند و تاوان دادند.
جانم را مدیون مهدی هستم
بعد از شهادت مهدی یک دختر به خانه ما آمد، بسیار گریه کرد و گفت که بعد از شهادت او فهمیدم کسی که مرا از میان آدم ها بیرون کشید و سوار بر تاکسی کرد و حتی کرایه ماشین را داد مهدی بود، من جانم را مدیون او هستم.