به گزارش ایرنا؛ ماندن برایش هیچ لذتی نداشت؛ نمیخواست با لذتهای مادی دنیوی خود را مشغول سرگرمیهای بیارزش کند، هنوز نوجوانی ۱۷ ساله بود که برای لبیک به پیر فرزانه انقلاب، لباس رزم پوشید و وارد جبهههای نبرد شد.
حامد بیست و هشتم مرداد سال ۱۳۴۸ در شهرستان ملایر در خانوادهای مذهبی و فرهنگی به دنیا آمد، دانشآموز سال سوم مقطع راهنمایی بود که از سوی بسیج در جبهه حضور پیدا کرد، شوق رفتن و جنگیدن در جبهه حق علیه باطل را داشت، همه تعلقات را از خود دور کرد و در راهی نورانی قدم نهاد.
هشتم اسفندماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش آسمانی شد و به کاروان عظیم شهدا پیوست، آنجا که شهادت برای قوام و حیات نهضت خمینی(ره) در خون شهید پا گرفت و محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک رسید.
پدر حامد که بازنشسته آموزش و پرورش است و ۸۲ سال عمر بابرکت از خدا گرفته، مردی از جنس صبر و بردباری که خود نیز در روزهای خون و حماسه در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت و فرزندی تربیت کرد که دوشادوش پدر و در کنار همرزمانش، لحظهها و روزهای ماندگاری را در دوران دفاع مقدس ثبت و ضبط کردند.
«محسن اصفهانی» وقتی در جبهههای نبرد و جزیره مجنون مشغول دفاع از مرزهای میهن بود، خبر شهادت فرزندش را که به او دادند، بیهیچ مکثی گفت: «مبارکش باشد»؛ این رسم دلدادگی بود که در شهادت و مردان خدا خلاصه میشد و راهی بیپایان که تا ابد باز است.
راز جاری ماندن شهدا، چیزی جز جوشیدن از چشمهای به نام «عشق» نیست و حاج محسن به خوبی درس شهادت را برای حامد سرمشق گرفته بود و تا همرزمان حامد در هر برهه زمان، در این کلاس همیشه دایر ثبتنام کنند و شهدا، محصلان برگزیده این مدرسه باشند.
و این روزها به یُمن برگزاری دومین کنگره ملی هشت هزار شهید والامقام استان همدان فرصتی دست یافت تا برگی از نگفتههای شهدا را برای نسل امروز، نسلی که درکی از جبهههای جنگ و عرصه دفاع مقدس ندارند را ورق بزنیم و به همین منظور گفت و گویی صمیمی با پدر شهید حامد اصفهانی داشتیم که از رشادتها و از خودگذشتگیها و اخلاص فرزند شهیدش گفت.
وی میگوید: حامد فرزند اول خانواده است و در ۲۸ مرداد ۱۳۴۸ در ملایر متولد شد، او پسری مؤمن و با خدا و با اعتقادات بالا و انقلابی بود، ۱۷ ساله بود که از سوی بسیج در جبهه حضور پیدا کرد و ابتدا در جبهههای غرب مشغول رزم شد، برای اولین بار از جبهه که بازگشته بود و دیده بود من در جبهه هستم، با وجود اینکه سرپرستی خانواده را به او سپرده بودم، اما به خانواده گفته بود پدرم در جبهه باشد و من اینجا در خانه بمانم و مجدد به جبهه برگشت.
هر دوی ما در منطقه مجنون بودیم که عراق عملیات شیمیایی زد، حامد لباسش را به من داد و گفت: بابا لباس مرا بپوش شیمیایی زدهاند خطرناک است، من میخواهم به شلمچه بروم.
در جبهه غرب با تعدادی از دوستان فرهنگی در جزیره مجنون با هم بودیم، آنجا مهمات جا به جا میکردم، دوستی داشتم به نام «لطفالله کاشانی» که راننده آمبولانس بود، هشتم اسفند ۱۳۶۵ بود که به من رسید و گفت چه خبر حاج محسن؟ گفتم خبرها دست شماست، نگاهی به من کرد و گفت: خبر داری حامدت در شلمچه شهید شد، بیهیچ مکثی گفتم «مبارکش باشد».
پس از شنیدن خبر شهادت حامد به ملایر برگشتم، پیکر ۱۵ شهید به ملایر بازگشته بود، به محلی که این پیکرها نگهداری میشد رفتم، حامد نیز در بین این شهدا بود، میخواستیم مراسم تشییع شهدا را برگزار کنیم، هر چند در آن زمان بارها ملایر بمباران میشد.
فقط خودم از شهادت حامد خبر داشتم، هنوز خانواده در جریان نبودند، تصمیم گرفتم خبر شهادت حامد را خودم به مادرش بگویم، برایم سخت بود اما جسارت کردم و گفتم از زبان دیگران بشنود حال و روزش به هم میریزد، بهتر است خودم بگویم.
به محض برگشت از جبهه، به خانه آمدم و با زبان لُری خودمان گفتم: خدا حامد را پسندید، مادرش سریع به سمت من آمد و گفت: چی گفتی؟ مادرش متوجه منظور من نشد و دوباره پرسید چه میگویی درست صحبت کن متوجه بشوم! گفتم «حامدت شهید شد»؛ شوکه شد و چند لحظه مات و مبهوت ماند و بعد از شهادتش هم حالت عجیبی به خودش گرفته بود.
از روز شهادت حامد تاکنون هر بعدازظهر پنجشنبه بر سر مزارش میروم و با خودم عهد بستم تا روزی که زنده هستم، بر سر مزار مطهر حامد بروم، مگر اینکه ملایر نباشم، اما مادرش از آن روزی که حامد تشییع و خاکسپاری شد، دیگر سر مزارش نرفت، گفت: «چیزی که بخشیدم دیگر نمیآیم بگویم چرا بخشیدم، من پسرم را به خدا بخشیدم».
حاج محسن لحظهای سکوت میکند و با بیان شیوایی که دارد، دوباره ادامه داد: ما سعی میکنیم فضای خانه طوری باشد که مادرش کمتر احساس دلتنگی کند و کمتر فکر حامد باشد، هر چند میدانم او مادر است و مگر میشود داغ فرزندش را فراموش کند، اما همین که حامد در راه خدا رفته برایم افتخار و عزت است که فرزندم در راه اسلام و قرآن فدا شده است.
وی از خصوصیات حامد میگوید؛ از اینکه پسری بسیار مهربان و با اخلاق بود، طوری که در نگاه اول مجذوبش میشدی، چهره جذاب و شاداب، نگاه ژرف و بیتوجه به تعلقات دنیایی داشت و با آن سن کمش عشق و ایمانی خالص داشت و همیشه و در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر و حاضر میدید و بسیار مراقب بود که گناهی مرتکب نشود.
حامد به مساله حجاب بسیار حساس بود، همیشه به خواهرانش میگفت وقتی میخواهید از خانه بیرون بروید، اول خوب خودتان را بپوشانید و حجابتان را رعایت کنید و مراقب باشید در خیابان با صدای بلند نخندید و مرتب باشید، در واقع یک خانم باشید و خانم بودن از نظر حامد یعنی حجاب کامل اسلامی که توجه نامحرم را جلب نکند، وقتی هم خودش بیرون میرفت، با آنکه سنش کم بود؛اما آن قدر با متانت بود که از کوچه و پس کوچههای خلوتتر میرفت تا نگاهش کمتر به نامحرم بیفتد.
حامد در بین دوستانش خیلی صبور و باگذشت بود؛ همه همکلاسیهایش حامد را دوست داشتند و وقتی شهید شد، تا یک هفته برایش گریه کردند و بهانه میگرفتند و کمبودش را عجیب حس میکردند، من فرزندان دیگری هم دارم، اما حامد یکجور خاص بود، برایمان فرق میکرد، معلوم بود امانت است در دست ما و یک روز که با هم به پارک رفته بودیم یک نگاهی به قد و قوارهاش انداختم، حسی عجیبی به من دست داد اصلاً انگار حامد را خدا برای شهادت آفریده بود.
اشک در چشمان حاج محسن حلقه کرد، اشک خوشحالی برای اینکه خدا پسری به او داده که در راه حق جانش را فدا کرد و برای همیشه نامش ماندگار و جاودان شد.
حامد بسیار مهربان بود و قبل از اینکه بخواهیم کاری را به او بگویم انجام دهد، خودش نگفته کار را انجام میداد و با آن سن کمش همیشه در کار خانه به مادرش و من کمک میکرد، حتی لباس میشست، مهمترین شاخصه اخلاقی حامد «گذشت» بود، با یک لبخند همهچیز را فراموش میکرد و کینهتوزی نداشت، به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و ایمان، صبر و گذشتش بینظیر بود و همین عشق و ایمان خالصانه او را راهی میدانهای دفاع از دین و میهن کرد.
حاج محسن ضمن تاکید بر ادامه راه و آرمانهای شهدا، ادامه داد: در زمان دفاع مقدس که مدیر مدرسه ابوذر غفاری بودم، یادم هست حدود ۱۲ نفر از دانشآموزان این مدرسه در دفاع مقدس شهید شدند که نشان میدهد جوانان آن روز تا چه اندازه برای وطن آماده به میدان بودند، به طور قطع جوانان امروز و نسلهای انقلاب نیز همین آمادگی را برای دفاع از مرزهای میهن اسلامی دارند.
جوانان ما همان جوانان با غیرت زمان جنگ هستند؛ زمانه عوض شده اما مردانگی عوض نشده و ما امروز هم نوجوانان و جوانانی را میبینم که در مساجد و برنامههای فرهنگی و عرصههای انقلابی چقدر عاشقانه حضور دارند و امروز هم که بابِ شهادت باز است، خوشحال میشوم جوانان و نوجوان ما در خط شهید و شهادت هستند.
وی خطاب به جوانان تاکید کرد: چنانچه در مسیر امام راحل، رهبر معظم انقلاب و شهدا باشند، به طور حتم به موفقیت میرسند، البته نسلی که روزهای جنگ را ندیده باید با مطالعه وصیتنامه شهدا، کتابها و زندگینامه شهدا بیشتر آشنا شوند، چراکه بسیاری هستند هنوز درک درستی از دفاع مقدس و جبهه و جنگ ندارند.
حاج محسن به رشادتهای رزمندگان در دوران دفاع مقدس اشاره میکند و میگوید: رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس همه دنبال یک هدف بودند و همین انتخاب مسیر روشن باعث شد تا ما بر دشمن پیروز شویم، بدون اینکه یک وجب از خاک کشورمان را به بیگانگان واگذار کنیم، اما امروز برخی مسیر را اشتباهی میروند و دنبال هدفهای دیگری هستند و باید به آن اقلیّت بگویم که هرگز به مسیر روشن نمیرسید، چراکه همه گرفتاریهای ما زیر سر آمریکاست و رشته ظلمش همه دنیا را گرفته و هرگز دوست و یاور مظلوم نیست.
شهید «حامد اصفهانی» شهید شاخص شهرستان ملایر در سال ۱۴۰۰ است که در گلزار شهدای عاشورای این شهر در کنار همرزمان شهیدش آرمیده است.