علی ۱۰ مهر ۱۳۶۹ در تهران به دنیا آمد سال ۱۳۷۶ در دبستان رسالت منطقه ۱۱ ثبت نام و کلاس اول رو سپری کرد؛ سال۱۳۷۷ به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند، دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه ۱۱ سپری و کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند علی کلاس دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه ۱۲ در رشته برق و الکترونیک سپری کرد.
مدرک کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری اخذ کرد و بلافاصله پس از اتمام درس در سال ۱۳۹۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(ع) در سپاه انصار مشغول خدمت شد.
محمد علی آقاعبدالهی پدر این شهید مدافع حرم در روایت برخی خاطرات از فرزندش چنین نقل می کند: علی هر کاری را اراده می کرد تا رسیدن به نتیجه انجام می داد، ۱۷ ساله بود که موتورسیکلتش خراب شد، تمام تلاشش را به کار گرفت تا آن را تعمیر کند.
اخلاق و روحیات شهید
علی بچه مذهبی بود، نماز و روزه را قبل از سن تکلیف به جا می آورد و یکی از دغدغه هایش خواندن نماز اول وقت بود. مسائل شرعی را رعایت می کرد، روی دادن خمس حساس بود، بعد از شهادت نماینده ولی فقیه در سپاه انصار رسید پرداخت خمس او را به من داد. او به سر و وضع ظاهرش اهمیت می داد، همیشه مرتب و منظم بود و به قول و قرارهایش پایبند.
دعا کردم علی را به سوریه نبرند
روزی که فهمیدم علی می خواهد برای رفتن به سوریه اقدام کند دعا کردم کارش درست نشود، چون می دانستم جنگ سوریه با دفاع مقدس متفاوت است، داعشی ها از چندین ملیت و آدم های وحشی هستند، برخی از رزمنده های سوریه؛ بچه های ما را به داعش می فروختند و موقعیت ها را لو می دادند.
پسرم قبل از ازدواج به همسرش گفته بود می خواهد به سوریه برود، او هم پذیرفته بود، وقتی با اعزامش موافقت شد و همسر و مادرش راضی بودند او به جبهه برود و به خواسته علی لبیک گفتند، من هم کوتاه آمدم تا در برابر ائمه اطهار خجالت زده نشوم. روزی که او را بردم می دانستم باز نمی گردد، سر نترسی داشت تا آخرین لحظه مقاومت پشت بی سیم به همرزمانش گفته بود اگر برایم مهمات بیاورید اینها چیزی نیستند.
همرزم پسرم به من گفت که در دوره آموزشی برای ورود به مجموعه سپاه با علی هم گردان بودم، در یکی از روزهایی که حدود یک ماه از تاریخ شروع آموزش مان گذشته بود، در میدان صبحگاه دانشگاه بودیم و همه گردان ها تجمیع بودند، فرمانده گفت: باید دو نفر از گردان ما به گردان دیگری بروند. پس از بحث و گفت و گو گفتند که قرعه کشی می کنیم.
یکی از آن دو اسمی که درآمد اسم من بود. من هم اصلاً راغب نبودم که به گردان دیگر بروم، چون خیلی از رفقا و بچه محل ها در این گردان بودند. خلاصه پیش فرمانده که رفتم از من اصرار و از ایشان انکار و بی فایده بود، علی گفت من به جای شما به آن گردان می روم، از همان موقع روحیه ایثار و شهادت را در خودش تقویت کرده بود و فکر کنم این گذشت و فداکاری برای من ایثار بزرگی جلوه می نمود، وگرنه خیلی بزرگ تر از آن ایثار این بود که با داشتن همسر و فرزند برای جهاد فی سبیل الله به جنگ با کفار داعشی برود و الآن که سر سفره ارباب بی کفنش متنعم است.
کسی شهادت علی را ندید
۲۳ دیماه سال ۱۳۹۴ خبر شهادت علی در روستای خالدیه خانطومان سوریه را به ما دادند و سپاه خبر را تایید کرد، اما کسی شهادت او را ندیده و تاکنون پیکرش بازنگشته و جاوید الاثر است و مادرش چشم انتظار اوست.
علی برای اعتقاداتش از فرزندش گذشت
زهرا غزالان مادر این شهید مدافع حرم هم می گوید: علی همیشه کارهایش را خودش انجام می داد، حتی یکدفعه من تخت یا اتاق او را مرتب نکردم. به فرزندانش علاقه زیادی داشت، یکبار که داشت ناخن امیرحسین پسرش را می گرفت کمی نوک انگشتش زخم شد و خون آمد، علی مثل اسفند روی آتش بالا و پایین شد، اما به خاطر اعتقاداتی که داشت از فرزندش گذشت و با غلبه بر احساسش به جبهه رفت.
ماجرای اتو در مکه
علی بسیار مستقل و مهربان بود، سال ۱۳۸۶ در سن ۱۶ سالگی به مکه رفت، برای اتو کردن لباس هایش یک اتو خریده بود، فروشنده به او گفته بود اتو نچسب است، وقتی که لباسش را اتو می کرد لباس به اتو چسبیده بود، او به مغازه مراجعه می کند و آن را پس می دهد و می گوید شانس آوردی پول لباس را از شما نمی گیرم.
هیچ وقت به علی «نه» نمی گفتم، قبل از اینکه برای اعزام به سوریه با او موافقت شود، مدام می گفت: مامان برایم دعا کن کارم درست شود، ولی نمی گفت کارش چیست، می گفتم هر چه خدا صلاح بداند همان می شود، می گفت دعا کنید صلاح خدا در این باشد.
من همیشه در روضه ها می گفتم اگر بچه های نسل ما بودند، امام حسین تنها نمی ماند، وقتی دیدم به حرم حضرت زینب (س) تعرض شده، گفتم موقع آزمایش من است، بدون مکث به علی گفتم: مادر برو خدا پشت و پناهت باشه.