شعر پروین یکی از انسان مدارترین و انسان گراترین اشعار زبان فارسی است. پروین شعرهای خود را در آستانۀ ورود جامعۀ ایران به عصر نوین سروده است. او که در خانوادهای عالم و فرهنگی پرورده شده به دور از هیاهو و دعواهای نو و کهن با آهنگ خاص خود سنتی در شعر را پیگیری کرده که نگاهی به ژرفای وجود انسان دارد و انسان را از اعماق هستی او و با نگاهی ژرفکاوانه می نگرد.
انسان در شعر پروین با ارزش های وجودیش مطرح می شود و از او نیز انتظار میرود که حقیقت وجودش را که ارزشمندیِ نشانداری از فضل و فضیلت است به منصۀ ظهور برساند
انسان و ارزش های متبلور در او در شعر پروین تاریخ مند نیست. این سخن به این معنا نیست که او مختصات زمانی و مکانی را در بارۀ انسان نادیده می گیرد. بلکه بدان معنی است که انسان در شعر او با ارزش های وجودیش مطرح می شود و از او نیز انتظار میرود که حقیقت وجودش را که ارزشمندیِ نشانداری از فضل و فضیلت است به منصۀ ظهور برساند. او مفاهیم انسانی مورد نظر خود را در هالهای از تقابل ها می آفریند؛ تقابل های فکری، فرهنگی، اجتماعی، خاستگاه اقتصادی، دینی و ... .
یکی از مهم ترین دغدغه های بیان شده در شعر او پیوند انسانیت و حقیقت دین است. تعیّن های دینی از نظر او صرفا یک قالب است که زمانمند است و شروع و پایان دارد. ممکن است کسی به دلیلی در فضای فکری باوری خاص، نماد و نمودی از خود نشان دهد اما آیا حقیقتا نمودها با بودها یکسان است؟ اگر کسی «نمود دینی» خود را با «بود انسانی» درنیامیخته باشد او به حقیقت دیندار نیست. از این روی، او هوشمندانه در یک قطعۀ گفتگومحور میان پسر و پدری که از قضا، واعظ است و مردم را به راه دین ارشاد می کند اصل دینداری را که برابر است با حقیقت انسانی در «صدق، بی آزاری و خدمت به خلق» می داند، صرف نظر از نوع دینی که به آن پایبند است.
او نه تنها میزان و نوع پایبندی به نظام ارزش های انسانی، فارغ از تعلّقات دینی و مذهبی را توصیف می کند، و به تصویر می کشد، بلکه با نشان دادن کژتابی های مسلمانانِ جامعۀ خویش، با نوعی تحسّر، تأسّف و نگاه مصلحانه و منتقدانه نظر به اصلاح آن دارد و با شگردی بلاغی توجه همکیشان خود را نسبت به سه اصلی که در کانون توجّه شعر اوست جلب و نسبت به عامل بودن به آنها تحریض و تشویق می کند.
واعظی پرسید از فرزند خویش/ هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق/ هم عبادت، هم کلید زندگیست
گفت: زین معیار اندر شهر ما/ یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
از سوی دیگر دین در شعر او با معرفت و دانایی پیوند دارد. دانایی سبب رخت بربستن تیرگی ها از اقلیم وجود می گردد و تابناکی تجلّیگون موسی وار را ارمغان وجود می گرداند.
راه رسیدن به نیک نامی در نزد پروین بسیار ساده و مبتنی بر روابط انسانی است. اصلی که در روانکاوی نوین هم مورد توجه و تأکید است. «آنچه دنیای انسان را میسازد و شخصیت او را شکل میدهد روابط او با انسان های دیگر است»
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن/ تیرگی ها را ازین اقلیم بیرون داشتن
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک/ گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگی های زمین/ خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود/ نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن/ بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهری عالم فروز/ هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن
عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن/ جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان/ شاخههای خرد خویش از بار، وارون داشتن
هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن/ هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن
یکی از ارزشمندی های انسانی در شعر پروین نیک نامی است
مترتب بر پیوند مفاهیم ذکر شده، کردار آدمی است که در سایۀ پیوند آن مفاهیم چگونه زیست کند و زیست بوم خود را چگونه بیاراید و تعاملش با هم نوعان خود چگونه باشد و آن مفاهیم را در عمل و کردار خود چگونه تحقّق بخشد. از این روی، او رفتار انسان را در دو دستۀ نیک و بد به تقابل با یکدیگر می نشاند و ارزش های انسانی را که در کردار انسان ظهور و بروز می یابد در ذیل «نیکی و بدی»، می گنجاند و این دو مفهور را در شعر خود کانونی می سازد شده و جلوۀ برجسته ای به آنها می دهد.
بدیهی است که نیکی و بدی دو مفهوم کلی است اما پروین این مفاهیم را در چهارچوب های طبقات اجتماعی ملموس و قابل حصول کرده است. شگرد او برای عینی کردن این دو مفهوم بهره بردن از تقابل است. تقابل میان طبقات اجتماعی، مفاهیم، خوی و خصلت انسان و ... است.
او در قطعه شعر زیر ابتدا فرودستان و فرادستان جامعه را به بزرگان و بیچارگان تقسیم می کند. با نهادن بار «بزرگی» بر دوش فراداستان آنها را ملزم، متعهد و مسئول نسبت به فرودستان می سازد. سپس با تقابل میان آلودگی و پالودگی نسبت بزرگان را با دنیاداری مشخص می کند. آنگاه با نشان دادن تقابل میان عادت و کردار زشت با صفت و خوی نیک، راستی و دروغ و روح و تن راز و رمز بزرگی و استعلای انسان را تبیین می کند.
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست:/ برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر که آلایش است بنیادش/ مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن/ هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن/ برای خدمت تن، روح را نفرسودن
یکی دیگر از ارزشمندی های انسانی در شعر پروین نیک نامی است. راه رسیدن به نیک نامی در نزد پروین بسیار ساده و مبتنی بر روابط انسانی است. اصلی که در روانکاوی نوین هم مورد توجه و تأکید است. «آنچه دنیای انسان را میسازد و شخصیت او را شکل میدهد روابط او با انسانهای دیگر است» پروین مدار این رابطه را آدمیت، ارزشهای اخلاقی و نرنجاندن دل خلق خدا میداند.
نیکنامی نباشد، از ره عجب/ خنگ آز و هوس همی راندن
روز دعوی، چو طبل بانگ زدن/ وقت کوشش، ز کار واماندن
خستگان را ز طعنه، جان خستن/ دل خلق خدای رنجاندن
یکی از محورهای آدمیت در شعر پروین نیست شدن مرز میان «من» و «تو» است. این نیستی سبب هستی بخشی به انسانیت می گردد. پیشنهاد پروین برای کنار رفتن این مرزبندی عبارت است از: خردورزی، دوری از ستمورزی با درافتادگان، در هوای نَفًس زیستن و آتش به خرمن دیگران زدن، پرهیز از همنشینی با گمرهان، اجتناب ازخشونت با دیگران، پرهیز از ریاکاری که نمودهای گوناگون دارد؛ ثروت اندوزی برای خود و اهریمنی نشان دادن آن برای دیگران، عیب جویی دیگران و عیب پوشی خود. ملخص کلام خار از پای کندن عاجزان و افشاندن گرد از دامن دیگران.
خود سلیمان شدن به ثروت و جاه/ دیگران را ز دیو ترساندن
با درافتادگان، ستم کردن/ زهر را جای شهد نوشاندن
اندر امید خوشۀ هوسی/ هر کجا خرمنی است، سوزاندن
گمرهان را رفیق ره بودن/ سر ز فرمان عقل پیچاندن
عیب پنهان دیگران گفتن/ عیب پیدای خویش پوشاندن
بهر یک مشت آرد، بر سر خلق/ آسیا چون زمانه گرداندن
گویمت شرط نیکنامی چیست/ زانکه این نکته بایدت خواندن
خاری از پای عاجزی کندن/ گردی از دامنی بیفشاندن
پروین ستایندۀ فضیلت های انسانی است و انسان پرفضیلت را قدر می داند و بر صدر می نشاند. آراستگی به فضیلت های انسانی را حاصل هوشمندی آدمی می داند.
برون شدن ز خرابات زندگی هشیار/ ز خود نرفتن و پیمانهای نپیمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن/ دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن
یکی از مهم ترین رابطه های انسانی در نگاه پروین رابطۀ زن و مرد در قالب خانواده است. او نابرابری زن و مرد را برنمی تابد و زن را رکن خانه و گوهر وجود او را عشق می داند.
به هیچ مبحث و دیباچه ای، قضا ننوشت/ برای مرد کمال و برای زن نقصان
...چو مهر گر که نمی تافت زن به کوه وجود/ نداشت گوهری عشق، گوهر اندر کان
گرچه، زندگی خانوادگی او پایدار نبود و خیلی زود به پایان رسید، اما او این اتفاق را با نگاهی ژرف و عمیق به تجربه ای درس آموز برای مخاطب تبدیل کرده است و معیارهای گزینش را در سطح همانندی دو انسان ارائه کرده است نه چیزی دیگر.
نه همخوییم ما با هم، نه همراز/ نه انجام است این ره نه آغاز
پایان سخن اینکه نگاه پروین به مرگ نگاهی لطیف است. او مرگ را در بافت استعارۀ مفهومی «شد ـ آمد» بیان می کند. کسی غنچه صفت می آید و دیگری پژمرده وجود می رود. افزونی کسی در گرو کاستی آن دیگری است که سرشار از همبستگی و همبودگی میان موجودات است.
غنچه ای گفت به پژمرده گلی/ که ز ایام، دلت زود آزرد
آب، افزون و بزرگست فضا/ ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی/ نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
گفت، زنگی که در آئینۀ ماست/ نه چنانست که دانند سترد
دی، می هستی ما صافی بود/ صاف خوردیم و رسیدیم به درد
خیره نگرفت جهان، رونق من/ بگرفتش ز من و بر تو سپرد
تا کند جای برای تو فراخ/ باغبان فلکم سخت فشرد
چه توان گفت به یغماگر دهر/ چه توان کرد، چو میباید مرد
تو بباغ آمدی و ما رفتیم/ آنکه آورد ترا، ما را برد
اندرین دفتر پیروزه، سپهر/ آنچه را ما نشمردیم، شمرد
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت/ چه خبر داشت که خواهد پژمرد
ساقی میکدۀ دهر، قضاست/ همه کس، باده ازین ساغر خورد