ابوسعید ابوالخیر سروده است: «مَن مات مِن العشق فَقد مات شَهید». یعنی آنکه در راه عشق می میرد، همانا شهید است. آنچه که ابوسعید و دیگر بزرگان، از عشق گفته اند و نوشته اند، موضوعی سترگ است و والا. زیستن عاشقانه، زمینه مردن شهادتمندانه است. عشق، در واقع آنکس را که دچارش می کند را پاک و سربلند نگاه می دارد و به عرش می رساندش. برای همین است که عاشق، سخت ترین کارها را بی محابا و بدون دشواری انجام می دهد و سختی ها را به راحتی از سر می گذراند.
زیستن در راه عقیده، مبارزه برای حفاظت از آن و جانفشانی برای اثبات حقانیت اش، همانا عشق است و از والاترین مراتب آن. رسیدن به این مرتبه، از آنکه جان می سپارد، نه تنها یک شهید، بلکه یک قهرمان بزرگ می سازد. گر چه همه شهیدان، قهرمان اند و لایق بهترین احترام ها، اما مقام شهید عقیده، مقدم تر است.
حجت الاسلام والمسلمین شهید ابراهیم انصاری، ۱۰ سال پیش، در چنین روزی، در همان لباس روحانیت، توسط تروریست های تندرو، به شهادت رسید. در لبنان. جلوی سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت. با نگاهی کوتاه به زندگی ایشان، می تواند دریافت که عمرش را در راه اشاعه آنچه که بر آن معتقد بود، گذراند. از این شهر به آن شهر، از این آبادی به آن آبادی. از این اداره به آن اداره. از این کشور به آن کشور. آرام و قرار نداشت. می دانست که فرصت کم است و کار، بسیار. می دانست که در مسیر عشق، ساکن شدن و ساکن ماندن، معنا ندارد. دریافته بود که در راه عشق، آرام و قرار، در بی قراری است.
آن شهید که در لبنان، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران بود، با تمام توان تلاش کرد که قلب ها را به یکدیگر نزدیک کند. آنچه در دشوارترین لحظه ها و صعب ترین راه ها، به او مدد می رساند، فرهنگ غنی ایرانی- اسلامی بود که می توانست خستگی ناپذیر و همواره امیدوار، به راه اش ادامه دهد و از پای ننشیند.
فرهنگ در واقع، همچون قطره های برف و باران، آرام و بی سکون، از لابه لای سنگ ها و شن ها، گذر می کند و از دل تاریک ترین مسیرها می گذرد و آنگاه، در جایی دیگر، از چشمه ای، می جوشد و دیگران را سیراب می کند. عشق، راه بَرنده و دلیل راه است. عشقی که در قطره های باران برای رسیدن وجود دارد، او را به چشمه ای زلال، مبدل می کند. شهید انصاری و بسیاری دیگر همچون او که در این مسیر گام برداشته اند و بر می دارند، از چنین قانونی تبعیت می کنند. عشق به رفتن برای رسیدن، در وجود ایشان، آنچنان غلیان می کند که هر ناظر پخته و خامی، می تواند آن جوشش را ببیند و از طراوت اش، بهره ببرد.
رساندن پیام فرهنگ ایرانی-اسلامی به برادران و همنوعان مان در دیاری دیگر، عشقی می خواهد که با چاشنی امید، سخت ترین موانع و بلندترین سدها را به راحتی در می نوردد و به سرمنزل مقصود می رسد. آنچه امروز ما می توانیم به عنوان برگی برنده، بالای دست بگیریم و به آن مفتخر شویم، شناساندن فرهنگ و سرشار بودن آن است. اما برای شناساندن آن، می باید که ازخودگذشتگی کرد. ایثار کرد. جانبازی کرد و از خویش، گذشت. چرا که، رساندن جریان بیدارکننده و رشددهنده و آبادسازنده، باید که از دل ناهمواری های و ناملایمات روزگار و آدمیان اش، بگذرد و به دشت حاصلخیز انسان های تشنه حقیقت، بپیوندد.
در این میان، هجرت انسان دغدغه مند، یکی از موثرترین رفتارهایی است که می شود انجام داد. این هجرت، به معنای دورشدن از سرزمین مادری و خانواده و خویشان نسیت، دور شدن از رفاه و راحتی هایی است که می شود تصاحب شان کرد و کنج عافیت را به دست آورد. این هجرت، رهرو عاشق می خواهد که خار مغیلان، از پیمودن مداوم راه، او را زمین گیر نکند و جفای مسافت، ناامیدش نسازد.
آنچه شهدای اقتدار فرهنگی ما از جمله شهید انصاری، به ما آموزاندند، این بود که برای ترویج و تبلیغ فرهنگ انسان ساز، ابراهیم وار می باید که مسیر را طی کرد. عشق می گوید که اسماعیل را که همانا دلبستگی ها و داشته های زندگی ات است، قربانی کن تا به رستگاری برسی. اما در این میان، ایمانی متولد می شود که همه داشته ها را محفوظتر از پیش، برای انسانِ سالکِ عاشق، نگاه می دارد. شهادت، قله ای است که تنها مومنانِ بیتردید، میتوانند، فتحاش کنند. در اینجاست که می توانیم بگوییم که خورشید فرهنگ شهادت با شهادت اهل فرهنگ، درخشان و تابان مانده است. یاد همه شهدای اقتدار فرهنگی گرامی باد.