محمد کامران ۹ اردیبشهت ۱۳۶۷ در اصفهان به دنیا آمد. پس از اخذ دیپلم وارد سپاه شد و چهار سال در دانشکده امام حسین (ع) به ادامه تحصیل پرداخت. او به زبان عربی مسلط بود و سال ۱۳۹۴ از سوی سپاه پاسداران برای آموزش نیروهای بسیجی سوریه و آماده کردن زمینه برای عملیات به این کشور اعزام شد.
مهدی کامران پدر این شهید مدافع حرم در گفتوگو با خبرنگار ایرنا در خصوص اخلاق و روحیات محمد چنین نقل می کند: پسرم فردی متدین، با اخلاص و سخاوتمند بود، احترام زیادی برای من و مادرش قائل بود، حلال و حرام و محرم و نامحرم را رعایت می کرد و ما خیلی از او راضی بودیم. او تا مطمن نمی شد پول غذا حلال است لب به آن نمی زد یک روز برای نهار در سوریه ساندویج گرفتند اما محمد سهمش را نخورد. گفت: نمی دانم پولش از کجا آمده و ممکن است حلال نباشد. در سپاه همه اضافه کار خود را دریافت می کردند اما او مقداری از حقوقش را برای زمان هایی که نماز می خواند و با دوستانش صحبت می کرد کم می کرد می گفت، می خواهم حقوم حلال باشد.
نخوردن تخمه
یکی از دوستانش نقل می کرد که با محمد سقف شیروانی یک کارگاه تفت تخمه را در وارمین ساختیم، کارفرما که فرد خیری بود ما را قسم داد از تخمه ها بخوریم و حتی موقع رفتن به خانه مقداری تخمه در پلاستیک ریخت و به ما داد. کار ما تا اذان مغرب طول کشید. بعد از خواندن نماز دیدم چند تخمه کنار سماور افتاده است. آنها را برداشتم. محمد دست مرا گرفت و گفت چرا برداشتی. گفتم، صاحب کار اجازه داد. پاسخ داد: او بگوید ما نباید برداریم.
یکی از دوستان پسرم می گفت محمد در همه حال به فکر دیگران بود یک روز در مترو نشسته بودند تا به محل کار بروند چند خانم سوار شدند، محمد بلند شد و جای خود را به یکی از خانم ها داد.
بازگشت سرکار با وجود مرخصی
برای همسر محمد مشکلی پیش آمد او مرخصی گرفت تا به خانه برود، وقتی به میدان هفت تیر رسید اذان ظهر از بلندگوهای مسجد پخش شد. او همانجا موتورش را کنار گذاشت و برای خواندن نماز اول وقت به مسجد رفت. همسرش دوباره با او تماس گرفت و گفت که مشکل حل شده است و او هم با وجود اینکه مرخصی گرفته بود از همان جا به سرکار برگشت.
محمد ما را قسم داد دعا کنیم شهید شود
پسرم پنج بار از سوی سپاه قدس برای ماموریت به سوریه رفت. چون او برای حفظ اسلام به آنجا می رفت ما مانع او نشدیم، هر بار ما محمد را به فرودگاه می بردیم و بدرقه می کردیم. از ابتدای سال ۱۳۹۴ حالش عوض شده بود و مدام حرف از شهادت می زد. به او گفتم که همسر تو سنی ندارد. این حرف ها را نزن، می گفت واقعیت است. یک روز من و مادرش را بر سر مزار شهید محمد حسین محمدخانی از فرماندهان سپاه قدس برد و ما را قسم داد از این شهید بخواهیم او هم شهید شود. محمد می گفت که شما راضی نیستید من شهید شوم چون بارها برای من اتفاقاتی افتاد که باید شهید می شدم اما چون راضی نیستید شهید نمی شوم.
شهادت ۲۷ ماه پس از ازدواج
محمد سرانجام پس از ۲۷ ماه که از ازدواجش با یک دختر سادات می گذاشت به شهادت رسید. او زمینه را برای ما آماده کرده بود و از اینکه او به آرزوش رسید خوشحال هستیم. من هم در دفاع مقدس ۲۰ درصد از ناحیه دست، گوش و اعصاب و روان جانباز شدم و همیشه غصه می خورم چرا شهید نشدم، این سعادت نصیب من نشد دنیا فانی است خوشا به حال کسانی که شهید شدند.
شهادت
محمد روز ۲۳ دی سال ۱۳۹۴ با صیاه با هم بودند وقتی او به شهادت رسید و می خواستند پیکر او را به عقب بیاورند پسرم حوالی ساعت ۱۲ مورد اصابت گلوله نیروهای تکفیری قرار گرفت و به شهادت رسید بلافاصله او را به دمشق و همان شب به تهران آوردند و فردای آن روز خبر شهادت را به ما دادند اما ما ساعت ۱۱ همان شب از طریق سایتهای خبری متوجه موضوع شدیم.