به گزارش حوزه سیاست خارجی ایرنا؛ ۵۰ روز از جنگ علیه مردم غزه و همچنین شکست ترمیم ناپذیر رژیم صهیونیستی در پی عملیات طوفان الاقصی میگذرد اما سوالات بسیاری در خصوص این تحولات پرشتاب بوجود آمده است. از همین رو با «حسین جابری انصاری» معاون سابق عربی و آفریقایی وزارت امور خارجه تماس گرفتیم تا از او برای یک نشست تحلیلی و تفصیلی دعوت کنیم. فردی که سالهای اخیر را در سکوت خبری به سر برده است اما از زمان آغاز تحولات مربوط به فلسطین بار دیگر به میدان رسانه آمد تا آنچه از تجربیات و اندوختههای دههها فعالیت سیاسی و دیپلماتیک بدست آورده را ارائه دهد.
وقتی در حال هماهنگ کردن این گفتوگوی تفصیلی بودیم هنوز آتش جنگ روی سر مردم شعلهور بود؛ با این حال ابراز امیدواری کردیم در روز توافق شده برای مصاحبه، برقراری آتش بس را تبریک بگوییم. همین هم شد و در دومین روز از توافق موقت آتش بس در خبرگزاری ایرنا میزبان وی بودیم و در اولین سوال در خصوص مساله چرایی رسیدن به این توافق از سوی طرفین پرسیدیم. اینکه چرا رژیم صهیونیستی اهداف تحقق ناپذیری چون نابودی حماس را مطرح کرد و یا اینکه چه شد که نتانیاهو علیرغم ادعاهای زیاد و تروریستی معرفی کردن گروههای مقاومت مجبور به مذاکره و توافق ولو موقت با آنها شد. از این دیپلمات کشورمان از سناریوهایی بعد از جنگ و چندین موضوع دیگر سوال کردیم.
جابری انصاری معتقد است رژیم صهیونیستی در ۷ اکتبر ضربه بزرگی خورد و تصمیمات بعد از آن تابعی از گیجی بعد از ضربه و عقل جنون بوده است. تصمیمات و ادعاهایی که هر چه میگذرد بیشتر با هسته سخت واقعیت مواجه میشود. وی از راههای پیش روی این رژیم بعد از طوفانالقصی میگوید که همگی انتخاب بین بد و بدتر برای رژیم بودند. حتی سناریوهایی که برای دوران پساجنگ مطرح میکند نشان میدهد گوی آتشین غزه نه سرد میشود و نه کسی تحمل ایستادگی در برابر آن یا مدیریتاش را دارد.
بخش اول این گفتوگو روز یکشنبه منتشر شد.
بخش دوم مشروح صحبتهای «جابری انصاری» را در ادامه میخوانید:
از روز نخست بین آمریکا و اسرائیل نوعی اختلاف وجود داشت اما شوک روانی شدید و معادله کاملا به هم خورده به ضرر اسرائیل، به نحوی بود که امریکاییها با تمام توان به صحنه آمدند تا آن را کنترل کنند و حتی در برخی مواقع کنترل و اداره صحنه عملیات را هم بر عهده گرفتند.
واقعیت آن است که پس از عملیات طوفان الاقصی یک از همگسیختگی روانی، سیاسی، عملیاتی، امنیتی و نظامی به دلیل شوک روانی در رژیم صهیونیستی مشاهده شد که در هیچ ارزیابی تصور نشده بود و بنابراین نیاز به حضور آمریکا بود.
ارزیابی روابط اسراییل و آمریکا
در ارزیابی روابط میان آمریکا و اسرائیل باید به دو سطح توجه داشت، سطح نخست، مربوط به ضرورتهای حفظ موجودیت و امنیت رژیم صهیونیستی است که در این سطح آمریکا با آنها کاملا همراه و پیشتاز است. سطح دوم نیازهای شخص نتانیاهو و ائتلاف راست افراطی حاکم در اسرائیل است که آمریکا با آن مخالف است و این مخالفتها پیش از این هم وجود داشت.
ورود آمریکا به صحنه برای نجات موجودیت رژیم صهیونیستی بود اما با احتمال نزدیک به یقین، بازنده واقعی این جنگ با هر سناریو و هر اتفاقی، شخص نتانیاهو است. نتانیاهو بزرگتر و قدرتمندتر از گلدنمایر نیست که پس از جنگ ۱۹۷۳ فقط به دلیل غافلگیری او و پیشروی چند روز نخست سوریه و مصر و به رغم پیروزی قاطع بعدی، از صحنه سیاست کنار رفت.
نخستوزیر رژیم صهیونیستی استاد بازیهای تاکتیکی، تکنیکی و روانی است که حتی به اصول خود صهیونیستها هم باور نداشته و تنها به فکر حفظ خود در قدرت است. او با تصویرسازیهای جعلی به مدت چندسال منطقه را درگیر کرده است. برای پرونده هستهای ایران مسئله ساخت تا جمهوری اسلامی را به یک نگرانی جهانی تبدیل کند.
نتانیاهو شاید به دلیل اعتراضها و ترس از حذف در داخل جامعه صهیونیستی به تداوم بحران در غزه و جنگ علاقه داشته باشد اما آمریکاییها در مرحله نخست اجازه نمیدهند اسرائیل از منظر موجودیت صدمه ببیند اما در مرحله بعد بر سر موضوع منافع یک جناح خاص در اسرائیل، با نتانیاهو هماهنگ نیستند و به این دلیل نگران اقدامات او هستند که در عمل انجام شده قرار نگیرند و همه اقدامات چندسال گذشته برای مدیریت منطقه و نیازهای بینالمللی خود را نابود شده نبینند و رویارویی آنها با چین و روسیه را دچار تبوتاب نکرده و آنها را در درگیریهای خاورمیانهای غرق نکند.
آمریکا بین کف حفاظت از موجودیت اسرائیل و سقف منافع خاص یک فرد و تیم در کنشگری است و شاید از اینکه یکی از نتایج هفت اکتبر تغییر نتانیاهو و روی کار آمدن تیمی که رویکرد عقلانیتری به منافع کلان آمریکا داشته باشد، استقبال هم کنند.
تحلیل رفتار بازیگران مختلف در صحنه فلسطین
ما با یک صحنه پیچیده طرف هستیم که شاید با تحلیل های خطی نشود چندان ارزیابی کرد. بازیگران مختلف با تناقض هایی در جمع بین منافع و هدف گیری های خود مواجه هستند که برای خوانش دقیق تر صحنه باید همه آنها را مشاهده کرد.
از اسرائیل آغاز کنیم. اسرائیلی ها از یک نظر نمی خواهند جبهه های جدیدی باز شود چرا که عقلانیت حکم میکند روی جبهه غزه تمرکز شود وآن را فعال نگه دارد و از توزیع نیروها جلوگیری شود. الان اقتضای مدیریت صحنه بدیهی کرده است که جبهه ای دیگر باز نشود به نفع اسرائیلی ها است.
اسرائیلی ها نمیخواهند جبهه های جدیدی باز شود چرا که عقلانیت حکم میکند روی جبهه غزه تمرکز شود وآن را فعال نگه دارد و از توزیع نیروها جلوگیری شود.
اما این همه ماجرا نیست. روی دیگر سکه این است که اسرائیل یک راهبرد تاریخی داشته که به استراتژی بن گوریون معروف است که بر مبنای آن استراتژی مسئله از درون فلسطین باید به بیرون از فلسطین منتقل شود و محیط پیرامونی و دولت های عربی مشغول شوند تا مسئله فلسطین خاتمه پیدا کند. یعنی فلسطین مال ما است و جنگ نباید داخل فلسطین باشد و آن را به بیرون صادر کرد. این استراتژی که از تاسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ وجود داشت ستون مرکزی استراتژی رژیم صهیونیستی را تشکیل می دهد که شامل دو اصل دیگر غافلگیری و پیروزی های برق آسا است. اصل اول و کانونی استراتژی تاریخی اسرائیل صدور بحران به بیرون از فلسطین بوده است که دیگران به جای اسرائیل مشغول باشند. بنابراین از این زاویه به لحاظ استراتژیک اسرائیلی ها به صدور بحران به بیرون از مرزهای اشغالی نیاز دارند.
سطح سوم نیازهای ائتلاف حاکم و شخص نتانیاهو است شاید اگر اسراییل نتواند خود صحنه داخلی را مدیریت کند آنها دنبال این هستند مطابق تاکتیکی که در خدمت استراتژی همیشگی شان است بقیه را شریک کنند یعنی سطح بین المللی را به صورت مستقیم تر وارد بحران دخیل کنند نه به شکل حمایت سیاسی و لجستیکی بلکه بالاتر یعنی آنها طرف جنگ شوند.
بنابراین وقتی خوانش از استراتژی اسرائیل می کنیم باید این سه سطح را در نظر بگیریم: اصل اول بدیهی که باید تمرکز بر غزه باشد و جبهه های دیگر گشوده نشود، اصل دوم اصل تاریخی اسرائیلی ها به لحاظ افق دراز مدت که باید مسئله را از داخل به بیرون صادر کنند و اصل سوم نیازهای ائتلاف حاکم و حتی کلیت رژیم صهیونیستی. موسسه اسراییلی اگر برای اداره این صحنه دچار پیچیدگی و بحران شده و نتوانند در داخل آثار راهبردی ۷ اکتبر را مدیریت کنند شاید نیاز به این پیدا کنند که طرف های دیگری را وارد بحران کنند تا به نحوی از این مخمصه ای که در آن قرار گرفته اند، فرار کنند.
حالا بیاییم در سمت محور مقاومت. در وهله اول استراتژی که ایران و بطور مشخص و ملموس شهید سلیمانی به فلسطینی ها پیشنهاد می داد -به ویژه در دو سه دهه اخیر- این بود که مقاومت باید مهندسی معکوس استراتژی تاریخی اسرائیل را انجام دهد یعنی اصول راهبردی بن گوریون معکوس شود و بحران را به داخل فلسطین برگرداند جایی که منشا بحران است، یعنی مسئله اشغال فلسطین است. نباید اجازه داد استراتژی اسراییلی موفق شود؛ اسراییل از جنگ ۱۹۶۷ به بعد با موفقیت نسبی مسئله را به بیرون صادر کرد و مسئله فلسطین تمام شد و موضوع شد مسئله جولان، سینا و مسایل بیرونی. خب این باید به داخل برگردد. مسئله اشغال فلسطین است و اشغال تداوم داشته و این موضوع باید به سرجای اصلی خود برگردد. این اصل کانونی استراتژی مقاومت است. دو اصل مکمل مهندسی معکوس استراتژی بن گوریون این بود که اگر آنها غافلگیر می کردند، این مقاومت است که باید از اصل غافلگیری استفاده کند. در نبرد ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶ غافلگیری یک عنصر اساسی در استراتژی مقاومت بود که تاثیر زیادی در نتیجه پیروزی ها داشت و در ۷ اکتبر اصل غافلگیری در بالاترین درجه خود به اجرا گذاشته شد. اصل سوم معکوس کاری بود که اسراییلی ها در نبردهای سریع و پیروزی های برق آسا انجام می دادند، بالعکس باید نبردهای طولانی مدت و جنگ های فرسایشی توسط مقاومت به اسرائیل تحمیل شود که دچار استهلاک شود، مجموعه قدرت اسراییل تضعیف شود و بستر بیرونی فراهم شود تا این قدرت طغیانگر مهار شده و استراتژی مقاومت پیش برود.
اگر با این منطق استراتژیک از دید ایران و مقاومت بنگریم صدور بحران به بیرون نه به نفع مقاومت فلسطین است نه مدیریت این منازعه است چون شما اگر به سمت جنگ کلاسیک حرکت کنید چه تضمینی وجود دارد که نتایج این جنگ چه خواهد شد؟ ورود به دالانی است که انتهای آن مشخص نیست. اما فرسایش اسراییل قطعی است که آنها را دچار مشکل می کند. بنابراین از این زاویه عقل استراتژیک ایران اقتضا می کند که صحنه را به سمت یک نبرد سریع که نتایج آن مشخص نیست نبرد. بلکه با افق درازمدت صحنه منازعه را تدبیر کند و مصلحت استراتژیک مقاومت هم همین است.
این یک زاویه است اما فقط این نیست. اگر بنا باشد اسراییلی ها در درون فلسطین همه حد و مرزها را درنوردند و هیچ اتفاقی در مرزهای بیرونی و دیگر جبهه ها رخ ندهد این یعنی گشاده دستی اسراییل و دستش برای هر جنایتی باز است. بنابراین علیرغم آن نگاه تاریخی استراتژیک مقاومت، یک محدودکننده کوتاه مدت و میان مدتی وجود دارد که اگر از اسراییل از حد و مرزی فراتر رفت قابل تحمل نیست و صحنه به هم ریخته و قابل کنترل نخواهد بود. به لحاظ استراتژیک هم شاید ضروری شود بر اساس این نیازهای فوری و آنی تاکتیک های جدیدی اتخاذ شود.
اما درباره آمریکا که بازیگر موثری در این بحران است. آمریکایی ها دارند نقطه ثقل خود را در خاورمیانه تغییر می دهند. آنها از عراق و افغانستان تا کل منطقه در حال سبک کردن بار سنگین خود هستند. چون احساس می کنند این بار سنگین باعث پیشروی رقبای آمریکا شده است. یعنی آمریکایی ها با همه قدرت مادی که در منطقه دارند می بینند که دچار فرسایش شده و مستهلک شده اند، می بیند که دارد هزینه های عینی می دهد، در سطح منطقه ای مجموعه مقاومت به آنها هزینه تحمیل می کند در سطح بین المللی هم رقبا از آمریکا جلو زده چرا که این بار بر دوش آنها قرار ندارد.
آمریکایی ها یک «کلان استراتژی» را پیش گرفتند تا این بار را سبک کرده که قدرت مانور منطقه ای و بین المللی آنها بهبود پیدا کند. اما از طرف دیگر ضرورت ها و عوامل محدود کننده ای هم هست که می تواند تغییراتی در این استراتژی انجام دهد. اگر صحنه استراتژیک نبرد در غزه این باشد که اسراییل بازنده این جنگ شود و ایران و محور مقاومت برنده قاطع این نبرد باشند، زلزله ای در منطقه و سطح بین المللی ایجاد خواهد کرد که آنها را دچار مشکل خواهد کرد.
این سه سطح هر کدام یک نیاز اولیه، یک تفسیر استراتژیک و محدود کننده ای دارند. برآیند این سه سطح تا کنون این بوده که جبهه های بیرونی به معنای جنگ فعال اتفاق نیافتد.
اما مجموعه مقاومت ذیل همین خوانش استراتژیک صفر و صدی عمل نکرده است. یعنی نه تماشاگر صرف بوده است، نه با تمام قوا وارد جنگ شده است، سعی کرده سقفی بین این دو طراحی کرده تا مجموعه نیازها و استراتژی مقاومت را در این لحظه تاریخی و سرنوشت ساز تامین کند.
مجموعه مقاومت ذیل خوانش استراتژیک صفر و صدی عمل نکرده است. یعنی نه تماشاگر صرف بوده است، نه با تمام قوا وارد جنگ شده است
تنها چیزی که می تواند ریسک این سقف مقاومت را به هم بریزد، این است که اسراییلی ها در مخمصه ای قرار بگیرند که بازنده قطعی این جنگ به لحاظ راهبردی باشند و بخواهند میز را چپ کنند، با اینکه منطقا نباید به این سمت بروند ولی تحت اجبار به سمت گزینه اضطراری و بد دیگری بروند که می تواند برای آنها بدتر شود ولی فکر کنند می تواند برای آنها از طریق به هم ریختن صحنه ها و زدن زیر میز گشایشی باز شود. ائتلاف حاکم و نتانیاهو یا موسسه اسراییلی به معنای عقل تصمیم گیری اسراییلی به این جمع بندی نهایی برسد که در شرایطی گرفتار شده که تنها راه پیش رویش به هم ریختن چیدمان موجود باشد که این بحران را وارد مرحله جدیدی خواهد کرد.
کلان پروژه اسراییل عادی سازی بود
یکی از نتایج کانونی هفت اکتبر این بود که مسئله فلسطین را زنده کرد و به یک اولویت برای منطقه و جهان تبدیل کرد. خوانش و برداشت اسراییلی ها بویژه ائتلاف راست حاکم این بود که مسئله فلسطین خاتمه پیدا کرد. تعبیر نتانیاهو در سازمان ملل این بود که ۹۸ درصد عرب ها غیرفلسطینی اند و در واقع حرفش این بود که آن ۲ درصد فلسطینی در برابر آن ۹۸ درصدی که عادی سازی را با آنها پیش می بریم چیزی نیستند. در واقع کلان پروژه اسراییل عادی سازی است و مسئله فلسطین در دل آن حل شده است و تمام شده است. یکی از خسارت ها و هزینه های بزرگ اسراییل این بود که این برداشت کانونی آنها در پرتو هفت اکتبر با چالش مواجه شد و کل جهان متوجه شد و به چشم دید که مسئله فلسطین زنده است و یک مسئله مرده و تاریخی و زمان گذشته نیست. یک موجود زنده در حال بزرگ شدن است، با جوشش است که کارکرد و توان دارد، قدرت به هم ریختن دارد و معادلات را می تواند تغییر دهد و تحت الشعاع عملیات و اقدام خود قرار دهد
هیچکس نمی تواند این را انکار کند و راست حاکم و افراطی در اسراییل هم علیرغم اینکه خیلی سعی کرد در ربع قرن گذشته این موضوع را انکار کند و در این دو دهه هرچقدر تصویر سازی کرد و در عملیات دیپلماسی عمومی خود تلاش کرد القا کند که نیاز نیست اسراییلی ها برای صلح هزینه بدهند و مسئله فلسطین تمام شده و رفته است، یک تعداد فلسطینی هستند که هم و غم مشکلات روزمره و دغدغه سیر کردن شکم شان را دارند، هفت اکتبر تمام ساختمانی که اسراییل در ربع قرن گذشته ساخته بود را به کل ویران کرد، اگر آنها ساختمان های فلسطینی ها را ویران کردند کل آنچه در ادبیات و گفتمان سیاسی خاتمه پیدا کردن مسئله فلسطین ساخته و بافته بودند، ویران شد. مسئله فلسطین نه تنها خاتمه پیدا نکرده است بلکه از چنان قدرتی برخوردار است که زلزله ۱۰ ریشتری ایجاد کند و کلیه مناسبات اسرائیلی و منطقه ای و مناسبات بین المللی را دستخوش تغییر و تحول کند.
صلح؛ مفهومی که اسراییل از آن سواستفاده کرد
با این تفاسیر در پرتو زلزله هفت اکتبر چه خواهد شد؟ در این زمینه ۲ سناریو و احتمال وجود دارد. احتمال اول این است که که این اتفاق موتور محرکی برای روند صلح شود و از دل آتش این جنگ روند صلحی آغاز خواهد شد. ممکن است تحلیلگران در ایران احساس نگرانی کنند که جنگ رخ داد که تئوری سازش یا مسئله دو دولت پیش رود؟ من اینطور به صحنه نگاه نمی کنم. هرچه از اسرائیل گرفته شود غنیمت و موفقیت ملت فلسطین است، تجربه تاریخی نشان داده است اسرائیل چیزی به کسی نخواهد داد. آنها صد در صد فلسطین را بلعیدند، ۷۸ درصد را در سال ۱۹۴۸ اشغال کردند و در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ بر ۲۲ درصد باقیمانده سیطره پیدا کردند و علاوه بر آن صحرای سینا از مصر، بلندی های جولان از سوریه و کرانه باختری را از اردن نیز تصاحب کردند. صحرای سینا را وجه المصالحه قرار دادند تا مصر از روند منازعه خارج کنند که همین اتفاق هم افتاد. مصر در زمان سادات و پس از جمال عبدالناصر از صحنه درگیری خارج شد و با اسرائیل صلح کرد. اگرچه ظاهرا مصر، سینا را پس گرفت اما تا همین امروز هم بر آنجا حاکمیت کامل ندارد اما هزینه این اتفاق این بود که مصر به عنوان مهمترین دولت عربی، از عرصه منازعه خارج شد اسرائیل را به رسمیت شناخت و با مسئله فلسطین خداحافظی کرد، آن را بوسید و کنار گذاشت. بنابراین کل موازنه در برابر اسرائیل به خورد و استراتژی رژیم پیش رفت.
اسرائیلی ها از صد در صد اشغال فلسطین، یکبار در روند اسلو ۶۰-۷۰ درصد نوار غزه و ۴۰-۵۰ درصد کرانه باختری را به حکومت خودگردان و سازمان آزادیبخش دادند. وقتی مذاکرات نهایی به نتیجه نرسید و مرحوم عرفات فرمول اسراییل را که جلوی او گذاشت و به معنای پذیرش تسلیم محض بود امضا نکرد و به سرزمین های فلسطین بازگشت و با چراغ سبز او انتفاضه دوم آغاز شد، اسراییلی ها عرفات را محاصره کرده و گفتند او مانع صلح است و در نهایت او را سال ۲۰۰۴ مسموم کرده و کشتند. تا امروز هم کل تئوری دو دولتی و صلح با بن بست مواجه شده است چون طغیان اسرائیلی اجازه نمی دهد. اسرائیل پروژه صلح در برابر زمین را به دیپلماسی عمومی تبدیل کرد یعنی از اسم قشنگ صلح برای زیباسازی و تجمیل خود استفاده کرد اما یک ذره امتیاز نداد و زمین در اختیار اسرائیل باقی ماند که به معنای پیروزی یک طرفه اسرائیل بود.
اسرائیل در پروسه صلح خودش را زیباسازی کرده و آنچه را که نقد بوده از فلسطینی ها و اعراب که سیطره کامل بر ۷۸ درصد فلسطین است گرفته است.
تنها جایی که اسرائیل مجبور شد خارج شود ۲۰۰۵ از نوار غزه بود یعنی ۳۶۴ کیلومتر مربع از ۲۷ هزار کیلومتر مربع سرزمین تاریخی فلسطین. حتی در کرانه باختری فقط اداره امور شهری در اختیار حکومت خودگردان است و حاکمیت با اسرائیل است، آقای محمود عباس به عنوان رئیس تشکیلات خودگردان برای اینکه از رام الله بخواهد به نابلس یا الخلیل برود باید از اسرائیلی ها مجوز بگیرد و از ایست بازرسی آنها عبور کند چون کل این شهرها در اشغال و سیطره اسرائیل است، برای اینکه هواپیمای او از فلسطین خارج و داخل شود باید اسرائیل مجوز بدهد و هر آن رژیم صهیونیستی می تواند این مجوز را ندهد و ابومازن نتواند وارد فلسطین شود. این وضعیت حکومت خودگردان به لحاظ حاکمیتی است.
اسرائیل در واقع در پروسه صلح خودش را زیباسازی کرده و آنچه را که نقد بوده از فلسطینی ها و اعراب که سیطره کامل بر ۷۸ درصد فلسطین است گرفته است. این را هم عرفات و سازمان آزادبیخش و هم دولت های عربی آن را امضا کرده و پذیرفته اند آن ۷۸ درصد در اشغال اسرائیل باشد. در پروسه صلح سر ۲۲ درصد دعوا بوده است. این ۲۲ درصد هم اسرائیلی ها بخش عمده آن را بلعیده اند و یک موجود نمایشی و تکه تکه ای به نام خودگردانی در کرانه باختری ایجاد شده که نه دولت است نه حاکمیت دارد و نه مرز خارجی دارد و فاقد هیچیک از مقومات دولت است. تنها موضوعی که اتفاق افتاده این بوده که اسرائیل زیباسازی شده که بر اساس آن صهیونیست ها می گویند من اراضی سال ۱۹۶۷ را به فلسطینی ها دادم و کرانه باختری در اختیار تشکیلات خودگردان و نوار غزه در اختیار حماس است. در حالی که اراضی ۱۹۶۷ همچنان در اختیار اسرائیل است. غزه را در محاصره کامل از خشکی و دریا قرار داده و ۲ میلیون انسان فلسطینی در حال گرسنگی کشیدن است و کوچکترین نیازهای آنها در سخت ترین شرایط فراهم شده است. یعنی یک شرایط مستدام شعب ابی طالب در صدر اسلام و حتی عمیق تر و سخت تر از آن بوده است. شعب ابی طالب ۳ سال طول کشیده در حالی که غزه نزدیک به دو دهه است که در این شرایط قرار گرفته است. در کرانه باختری هم اسرائیلی ها از درون شهرها بیرون آمده و اصطکاک با توده های فلسطینی را در اختیار تشکیلات خودگردان گذاشته است و از بیرون نظاره گر است و می گویند ما که نیستیم ولی کل کرانه در اختیار اسرائیل قرار دارد.
اگر در این شرایط اسرائیل مجبور شود هزینه بپردازد و حاکمیت فلسطینی شکل بگیرد، پیروزی مردم فلسطین است به شرطی که موضوع بازگشت آوارگان که کاملا مشروعیت بین المللی دارد و مطابق با قطعنامه های بین المللی هم است خدشه دار نشود. یکی از دلایلی هم که عرفات صلح را نپذیرفت موضوع آوارگان بود که اسرائیل می کفت این مسئله خاتمه یافته است. همین آقای ابومازن هم که منتهای تفکر سازش و صلح طلبی است هنوز پیمان نهایی صلح را امضا نکرده چون می داند چیزی که اسراییلی ها جلوی او گذاشته اند با حداقل های اهداف ملی فلسطینی ها است به عنوان چیزی که سیلی خود را با آن سرخ نگه دارد و به مردم فلسطین ارائه دهد و بگوید من در این معادله این حد را بگیرم فاصله دارد. یعنی حداکثر پرداخت اسرائیلی با حداقل قابل پذیرش صلح طلب ترین یا سازشکار ترین رهبران فلسطینی شکاف عمیق دارد.
احتمال دوم این است که در پرتو جنگ ۲۰۲۳ غزه، معادله راهبردی مقاومت تثبیت شود، تعمیق یک راه فلسطینی در چارچوب استراتژی چندلایه و فرسایشی مقاومت و طولانی مدت برای تحمیل شکست های بعدی به اسرائیل است. از این زاویه هم پیشروی این سناریو به نفع فلسطین است.
در هر حال حتی کسانی که مدعی هستند باید به صلح فرصت داد، تجربه تاریخی طغیان اسراییلی بدون فشار طرف های بین المللی در ۲۵ سال گذشته ثابت کرده هیچ افقی جز از طریق مقاومت برای تحقق صلح وجود نخواهد داشت.
من احتمال صلح را بسیار ضعیف می بینم چون دینامیسم های درونی جامعه صهیونیستی مبتنی بر اشغال و نفی حقوق بدیهی و طبیعی فلسطین است.
من احتمال صلح را بسیار ضعیف می بینم چون دینامیسم های درونی جامعه صهیونیستی مبتنی بر اشغال و نفی حقوق بدیهی و طبیعی فلسطین است. اقتضای تئوری مبتنی بر اشغال انکار واقعیت ها است. دینامیسم های درون جامعه صهیونیستی که با اشغال و تروریسم دولتی تدوام پیدا کرده نمی تواند مقتضیات حداقلی صلح را بپذیرد، به همان مجوزی که در روند صلح اسلو و مادرید نپذیرفت و زیر میز زد و مرحوم یاسر عرفات را هم حذف کرد. چون ذات اسراییل با اشغال و نفی حقوق طرف مقابل همراه است نمی تواند هزینه های حداقلی صلح را هم بپذیرد.
اما فرض می کنیم فشار بین المللی صورت گرفت، دینامیسم های درونی صهیونیست ها تغییر پیداکرد، روند نبرد هفت اکتبر به جایی رسید که اسراییل در بن بست استراتژیک قرار گرفت و مجبور شود هزینه های حداقلی صلح را بدهند، در این صورت بخشی از حقوق ملی و تاریخی فلسطین تحقق پیدا کرده است و باز مقاومت منشا این خیر و برکت بوده است. چون روند صلح مرده بود و تبدیل به پروژه دیپلماسی عمومی اسراییل شده بود که با آن نمایش صلح طلبی بدهد. اگر در این راستا صهیونیست ها وادار به هزینه دادن شوند این پیروزی نتیجه مقاومت است.
ارزیابی کوتاه از عملکرد ایران در تحولات اخیر
دستگاه دیپلماسی ایران، مجموعه وزارت امور خارجه و نهادهای مختلف حاکمیتی ما در درجات بسیار بالای آمادگی و تحرک و فعالیت در صحنه ظاهر شدند. صادقانه باید بگوییم مجموعه حرکتی که در سطوح اقدامات سیاسی و تماسها، ارتباطات، آمد و رفتها، سفرها، دیدارها و تاکتیکها و ابتکارات و پیشنهادها انجام شده است نمره خوبی میگیرند و باید به دوستان و همکاران دولت و وزارت خارجه خداقوت کامل و قاطع گفت. امیدواریم مجموعه این تلاشها به فلسطینی ها در این شرایط سخت کمک کند.
سیاست خارجی ایران در خصوص فلسطین چکونه شکل گرفته است؟
سیاست خارجی هیچ کشوری در خلا شکل نمیگیرد بلکه در بستر واقعیات تاریخی و هویت آن شکل میگیرد. اگر سیاست خارجی کشوری از این بستر تاریخی و واقعیاتها و هویت تاریخی خود منفصل باشد موفق نخواهد شد. به عنوان نمونه سیاست ایران را اگر بخواهیم نگاه کنیم باید توجه داشته باشیم که ایران یک هویت تاریخی دارد. ایران یک تاریخ قبل اسلام و هویت ایرانی دارد که جزوی از موجودیت و هویت واحد ملی به نام ایران است. هر گونه سیاست گذاری در سیاست داخلی و سیاست خارجی باید ذیل این مهم به عنوان یکی از سقفها طراحی شود. اما این تنها چهاچوب نیست. دو چهارچوب مهم دیگر هم وجود دارد که سیاست خارجی و داخلی ایران باید ذیل آن تفسیر شود. دو چهارچوب دیگر هویت ساز ما هویت اسلامی و دیگری هویت شیعی ماست. از زمان ورود اسلام به ایران اسلام جزو عناصر هویتی ما شده است. بستر مردمی ایران نسبت به اندیشه تشیع استقبال از خود نشان داد و دولتهای شیعی در دوران پسااسلامی ایران شکل گرفت. از صفویه به بعد این هویت هویت تاریخی ایران شد. صفویه هویت ملی ایران را احیا کرد و هویت غالب ایران را هویت شیعی قرار داد. هر سیاستمداری در ایران باید در بستر تاریخی هویت در ایران سیاست گذاری کند. سیاست خارجی ایران متاثر از این سه سطح است؛ سطح هویت ایرانی، سطح هویت اسلامی و سطح هویت شیعی.
این سه، گاهی به ظاهر با هم تناقضهایی پیدا میکنند. سیاست گذار ایران باید اینها را با یکدیگر جمع کند و معدل آن را مورد توجه قرار دهد. ما در چهار دهه گذشته هر جا بین ضرورتها و مقتضیات این سه لایه و سه هویت تاریخی جمع بهتری کردیم موفقتر بوده ایم و هر جا اجازه دادیم تناقضهای سه گانه با یکدیگر تشدید شود دچار مشکل شدهایم. ما در چنین بستری باید سیاست فلسطینی ایران را نگاه کنیم. ما مساله فلسطین را نمیتوانیم رها کنیم و به آن بیتوجه باشیم. بی توجهی به مساله فلسطین با هویت تاریخی و ملی و شیعی ایران در تناقض است.
ما نیاز به نقطه تعادلهایی برای جمع هویت سه گانه خود در سیاست داخلی و سیاست خارجی داریم. باید از افراط و تفریط در طراحیهای سیاسی پرهیز کرد.