تهران- ایرنا- همسر شهید «ستار اورنگ» از شهدای مدافع حرم که لقب تک تیرانداز حلب را به او داده بودند قصه شهادت این شهید را چنین روایت میکند: ستار با شکستن حلقه محاصره داعشی ها، رزمندگان ایرانی را آزاد کرد و درست در یکی از خیابان های شهر ریتان که برای شکار چند تک تیرانداز داعشی در حال حرکت بود توسط تیرتکانداز داعشی از پشت سر مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت.
ستار اورنگ در سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مذهبی در روستای نقاره خانه از توابع شهرستان کهکلویه و بویراحمد دیده به جهان گشود. دوره تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در سال های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ در بخش دروهان و دوران متوسطه را بعد از انقلاب در مجتمع آموزشی شهید بهشتی یاسوج گذراند. همگام با مردم انقلابی یاسوج در راهپیمایی های علیه حکومت شاه شرکت کرد و بعد از انقلاب در سال ۱۳۶۰ به عنوان بسیجی به گردان فاطمه زهرا (س) آبادان پیوست و در گردان و تیپ احمد بن موسی(ع) در منطقه سر پل ذهاب، قصر شیرین و پادگان ابوذر مشغول به خدمت شد.
وی از اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و اواخر سال ۱۳۶۳ و اوایل سال ۱۳۶۴ با گذراندن دورههای تخصصی سلاح به عنوان مربی در این حوزه به پادگان آموزشی کهوا در کهکلویه و بویراحمد معرفی و در این پادگان به آموزش بسیجیان و نیروهایی که به جبهه اعزام میشدند، پرداخت.
اورنگ تا ۱۵ خرداد ۱۳۶۶ در پادگان نظامی کهوا مشغول به فعالیت بود و بعد از آن به خاطر احساس مسئولیت برای آموزش به نیروهایی که در جبهه بودند، عازم مناطق عملیاتی جنوب کشور شد و به عنوان مربی آموزشی سلاح در تیپ ۴۸ فتح مشغول به کار شد. پس از آن در سال ۱۳۷۳ به مدت یک سال در مناطق عملیاتی غرب مشغول به پاسداری از مرزهای میهن انقلاب اسلامی بود تا اینکه سال ۱۳۸۰ با توجه به درخواست نیروی زمینی سپاه به عنوان مربی سلاح و فرمانده گردان دوره عالی پیاده دانشکده در این نهاد فعالیت خود را آغاز کرد.
وی سالها به عنوان مربی و فرمانده آموزشی در پادگان آموزشی تیپ ۴۸ فتح و به عنوان فرمانده ای لایق در ردههای مختلف سپاه مشغول خدمت بود و در آموزشهای تخصصی و هدف گیری، رزمندهای فوق العاده بود. اورنگ در زمان جنگ، جانشین فرماندهی معاونت آموزش تیپ مستقل ۴۸ فتح و آخرین مسئولیت وی فرماندهی تیپ سوم دانشگاه امام حسین (ع) بود و به پاس یک عمر مجاهدت و همچنین به عنوان فرمانده نمونه از دست مقام عظمای ولایت لوح تقدیر گرفت.
توسل به ائمه اطهار برای اعزام به جبهه
مریم بگدلی همسر شهید اورنگ از شهدای مدافع حرم درباره نحوه رفتن او به سوریه گفت: ستار در هشت سال دفاع مقدس در جنگ بود و از ناحیه ریه ۳۵ درصد جانبازی شد، او تک تیرانداز ماهر و در دانشگاه امام حسین (ع) در بخش آموزش مشغول کار بود.
وی افزود: وقتی جنگ در سوریه در گرفت، برای رفتن و دفاع از حرم اهل بیت (ع) بی تاب شد اما چون در کشور به او نیاز داشتند با اعزامش موافقت نمی کردند. برای رفته به سوریه یک سال تلاش کرد و در سال ۱۳۹۴ وقتی از مراسم اربعین از کربلا برگشت، برای پابوسی امام رضا (ع) به مشهد رفت و با توسل به ائمه اطهار از آنها خواست واسطه شوند تا با اعزامش به جبهه موافقت کنند تا اینکه به خواست خدا مسئولان موافقت کردند و ستار با نیروهایی که از خوزستان به تهران آمده بودند به عنوان فرمانده به سوریه اعزام شود. آن شب تلفنی به من گفت با اعزام او موافقت شده و اکنون نزد نیروهاست. من هم پاسخ دادم خدا را شکر که خودشان راضی شدند شما را ببرند. بعد وسایل او را جمع و ساکش را بستم.
بگدلی اضافه کرد: هر خانمی اولش راضی نمی شود همسرش به جبهه برود ولی وقتی دیدم او آنقدر مشتاق است که برود، مانعش نشدم. ستار مثل شهید زندگی می کرد و به دنبال متامع دنیا نبود. لحظه خداحافظی با بچه ها مشخص بود به دنبال شهادت است، من او را به حضرت زینب (س) سپردم.
وی افزود: پسر کوچکم بغض کرده بود. پدرش به او گفت من قوی و شجاع هستم؛ نگران نباش. او پاسخ داد درست است که شجاع هستی اما اگر از پشت به شما شلیک کردند، چه! دقیقا دشمن از پشت به او شلیک کرد و او را به شهادت رساند. شب اعزام همسرم آن شب تا صبح از خوشحالی نخوابید. موقع رفتن گفتم بچه ها را از خواب بیدار کنم. گفت، نه دیشب با بچه ها صحبت و خداحافظی کردم. مشخص بود، می خواهد دل بکند. وقتی از پله ها پایین می رفت، دلم ریخت و حس کردم آخرین دیدار است. به او گفتم وصیت ننوشتی؛ گفت در سوریه می نویسم.
مشکلاتم به حرمت شهدا حل میشود
همسر شهید اورنگ گفت: می خواستم برای سالروز تولد صاحب الزمان (عج) جشن بگیرم و به مبلغی پول نیاز داشتم، در چنین مواقعی به کسی نمی گویم به پول نیاز دارم. دلم گرفته بود. به شهدا و ائمه اطهار متوسل شدم. آن شب خواب همسرم را دیدم و مبلغ مورد نیاز را به او گفتم و خواستم آبروی مرا بخرد. در اتاق لب تخت نشسته بودیم و چشم در چشم با هم صحبت می کردیم، گفت باید ماموریت بروم، برایت واریز می کنم.
وی افزود: شاید باورتان نشود، قبل از برگزاری جشن، مبلغ مورد نظر به حسابم واریز شده بود در حالی که من از کسی طلبی نداشتم و نمی دانم آن مبلغ از کجا به حساب من واریز شد؛ این برکات شهداست، همیشه مشکلاتم به حرمت شهدا حل می شود. آنها زنده و بر اعمال ما ناظر هستند. این خواب برای من یک عبرت بود. همسرم می خواهد بگوید حواسم به زندگی هست؛ نگران چیزی نباشید؛ نمی گذارم سختی بکشید.
بگدلی گفت: زندگی ما ۲۴ سال به طول انجامید و حاصلش دو فرزند پسر متولد سال های ۱۳۷۵ و ۱۳۸۰ است. ما با خدا معامله کردیم و توفیق شد جزو خانواده شهدا شویم و این برای ما افتخار است. تنها امید ما خدا و ۱۴ معصوم است، شهدا در زندگی عظمت خود را به ما نشان می دهند. ما وجود آنها را هر لحظه زندگی حس می کنم.
نحوه اطلاع از شهادت
وی ادامه داد: یک روز قبل از اینکه ستار شهید شود، تلفنی با هم صحبت کردیم. روز بعد نیروهای تکفیری در سایت های خبری خارجی گفته بودند بهترین فرمانده ایرانی را کشتیم. همه از موضوع با خبر بودند جز من و فرزندانم. اقوام نمی دانستند چطور باید خبر شهادت را به ما بگویند تا در خانه آمده بودند اما در را نزدند و برگشته بودند. پسرم صبح جمعه به من گفت حوصله ندارم، جمعه بدی است. من هم آن روز حال خوبی نداشتم، خواهرم با من تماس گرفت و گفت بیا به قم زیارت حضرت معصومه (س) برویم من قبول نکردم و گفتم ستار که از جبهه آمد، همگی با هم می رویم.
بگدلی افزود: ساعت ۴ بعدازظهر جمعه ۱۶ بهمن سال ۱۳۹۴ همسرم شهید شده بود. ساعت ۱۰ شب تلفن خانه به صدا درآمد. برادر شوهرم از شهرستان زنگ زد، می خواست ببیند ما از موضوع خبر داریم یا نه؛ سراغ شهید را گرفت. من هم گفتم دیشب با او صحبت کردم و حالش خوب است. بعد از خداحافظی بر خلاف قبل گوشی خانه را از پریز کشیدم و گوشی تلفن همراه خودم را خاموش کردم. شب زنگ خانه را زدند. فکر کردم همسرم است. با خوشحالی در را باز کردم. دیدم مریم دختر عموی بچه ها با خاله اش است. گفت که چرا تلفن را جواب نمی دهید؟ او که عمویش را بسیار دوست داشت با خاله اش به خانه ما آمدند، خاله اش چون میدانست مریم عمویش را خیلی دوست دارد به او گفته بود او ترکش خورده است. چشمانش از گریه زیاد قرمز شده بود. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده، گفت حال پدرش خوب نیست. باید به کهکیلویه و بویر احمد برویم. من نمی خواستم بچه ها را به شهرستان ببرم. خاله مریم برای اینکه من مجبور شوم پسرانم را با خودم ببرم، گفت پدر زینب فوت کرده است.
شوهر خاله زینب با دایی و پسر خاله اش برای خرید بلیط به فرودگاه رفته بودند. چون بلیط برای یاسوج نبود، آنها ناگزیر شدند برای شیراز بلیط بگیرند تا زودتر به مقصد برسیم، در مسیر شیراز به یاسوج بودیم که یکی از دوستانم که هیچگاه در کلاس قرآن شرکت نمیکرد، به بهانه گرفتن نشانی کلاس با من تماس گرفت و وقتی متوجه شد من از موضوع بی خبرم، خداحافظی کرد.
من شک کردم و از زینب پرسیدم، نکند عمویت شهید شده و او گفت نه این چه حرفی است. مدتی بعد یکی دیگر از دوستان خانوادگی که با هم رفت و آمد داشتیم با من تماس گرفت. او هم نشانی کلاس قرآن را از من خواست. شک من دو چندان و حالم پریشان شد. خاله مریم وقتی حال مرا دید گوشی را از دستم گرفت و آن را خاموش کرد. من از کار او ناراحت شدم، دلشوره عجیبی داشتم و با گریه گفتم ستار به آقای جعفری گفته بود اگر من شهید شدم، شما خبر شهادت را به خانواده ام بدهید حتما همسرش به همین دلیل با من تماس گرفته است؛ اما آنها انکار کردند.
وقتی جلوی در رسیدیم، مریم فهمید عمویش شهید شده است. تمام بدنش سرد و بی جان شد اما من باز متوجه موضوع نشدم. پسرانم در جمعیت، عمویشان را دیدند به پسر او گفتند مگر عمو فوت نکرده است. او گفته بود نه عموی من یعنی پدر تو شهید شده است؛ مادر زینب هم خبر شهادت ستار را در خیابان به من داد. با شنیدن خبر حالم بد شد. صحنه درناک و ناگواری بود و از اینکه اینگونه به من خبر شهادت همسرم را دادند و اجازه ندادند قبل از آوردن شهید در خانه خودمان باشیم، بسیار دلگیر بودم اما کمی بعد آرام شدم انگار خود شهید می خواسته بچه ها به جای غربت، در جمع فامیل خبر شهادتش را بفهمند.
نحوه شهادت
بگدلی گفت: مقر شهید با محل شهادت ۲۰۰ کیلومتر فاصله داشت، یکی از همرزمان همسرم که فرزندش در خط مقدم منطقه ریتان بود، می گفت که ستار بی قرار شهادت بود و وقتی شنیدند بچه ها در محاصر دشمن هستند با عجله گفت که باید به این منطقه برویم و بچه ها را نجات دهیم. با اصرارهای فراوان با من به منطقه عزیمت کردیم و با شکستن حلقه محاصره داعشی ها، بچه ها را آزاد کرد اما درست در یکی از خیابان های شهر ریتان برای شکار چند تک تیرانداز در حال حرکت بودند که ستار در وسط خیابان کمی مکث کرد و در همین لحظه توسط تیرتک انداز دشمن از پشت سر تیر به ستون فقرات او برخورد کرد و از قفسه سینه وی بیرون زد و بر اثر شدت جراحات و نزدیکی تیر به قلب و ترکش های دیگر، ستار به شهادت رسید.
شهادت
وی افزود: همسرم ۴۰ روز بعد از اولین حضور در جبهه سوریه پس از آزادی شهرهای نبل و الزهراء از چنگال نیروهای تکفیری داعش، غروب جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ در ماموریت مستشاری در شهر حلب به شهادت رسید و در روستای نقاره خانه یاسوج در خاک آرمید.
سوختن وصیتنامه
بگدلی گفت: یک شب قبل از شهادت ستار، مقر آنها بر اثر شلیک خمپاره داعشی ها از بین رفت و وسایل او که شامل وصیتنامه و ساکش بود، به همراه وسایل همرزمانش در آنجا سوخت و فقط تکه هایی از ساک و وسایلش که نسوخته بود را برایمان آوردند و ما از دیدن و خواندن وصیتنامه او محروم شدیم.
ستار چابک
سردار عظیمی فر از دوستان و همرزمان شهید اورنگ گفت: ستار به بیشتر سلاح های سازمانی و غیرسازمانی اشراف کامل اطلاعاتی داشت، در بیشتر مراکز آموزشی سپاه و ارتش، جزو تک تیراندازهای نادر و یکی از چابک ترین نیروهای دوران جنگ بود و او را ستار چابک صدا میزدند. او همیشه لبخند بر لب داشت. هیچگاه رفتاری تند و ناراحت کننده ای از این شهید ندیدم و یکی از خصلت های شهید اورنگ این بود که لحن و زبانی صریح و قاطع ولی بسیار آرام، لطیف، مهربان و دریایی از لطف، صبر و استقامت بود.