تهران- ایرنا- اگر به تاریخ، هنر و سینمای ایران علاقه‌مند هستید، این روزها فرصت را از دست ندهید که هنوز هم تماشای یک اثر ماندگار مانند سربداران از جعبه جادویی تلویزیون، همچنان لطف و لذت دیگری دارد.

اگر قدری اهل تاریخ، هنر و سینمای ایران هستید، به‌طور قطع نمی‌توانید از صحنه‌ها و دیالوگ‌های زیبای بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی به راحتی عبور کنید. خصوص آن‌که این سریال‌های به یادماندنی با موسیقی فاخر و اصیل ایرانی همراه بوده و تماشای آن از دریچه تلویزیون حس نوستالژی هم به شما دست بدهد.

شبکه «آی فیلم» این روزها در حال پخش یکی از این آثار تلویزیونی ایران است که نه تنها برای رده سنی بالای ۴۰ سال، بلکه برای کسانی‌که در دهه هفتاد به بعد هم به دنیا آمدند، می‌تواند جذابیت‌های خاص خودش را داشته باشد؛ البته به شرط آن‌که خود بخواهید برای یک ساعت از گوشی تلفن همراه‌تان دوری کرده و فارغ از هر مساله و مشکلی، راس ساعت ۲۰ به پای جعبه جادویی بنشینید که شاید این‌روزها به دلیل فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی دیگر رونق آن روزگاران را نداشته باشد.
«سربداران» نام این مجموعه تلویزیونی ایرانی به کارگردانی «محمدعلی نجفی» است که فیلمبرداری آن در شهریور ۱۳۶۰ در مسجد تاریخی «اردستان» آغاز شد و در ۲۶ دی ۱۳۶۲ از شبکه یک سیما روی آنتن رفت.

موسیقی زیبای کاملا ایرانی و با آهنگسازی بی‌نظیر «فرهاد فخرالدینی»، هوش و حواستان را ناخودآگاه به دل تاریخ و به قرن هشتم هجری می‌برد

با سربداران به دل تاریخ سفر می‌کنید

وقتی به تماشای سریال سربداران می‌نشینید چند نکته قابل توجه است که شاید کمتر بدان توجه داشته باشید. اولین نکته تیتراژ جذاب آن است که با موسیقی زیبای کاملا ایرانی و با آهنگسازی بی‌نظیر «فرهاد فخرالدینی» است که هوش و حواستان را ناخودآگاه به دل تاریخ و به قرن هشتم هجری می‌برد.

دومین نکته‌ای که در این اثر تاریخی و ماندگار هر بیننده‌ای را مجذوب خود می‌کند، انتخاب صحنه‌ها و لباس‌هایی است که به راستی رنگ و بوی ایران سده هشتم هجری را به خود گرفته است. این که در لباس مردم عادی از پارچه کرباس و زمخت و رنگ‌های سفید و سیاه همراه با انواع وصله و پینه استفاده شده و با نگاهی مختصر می‌توان متوجه وضعیت نابسامان اقتصادی آن دوران شد، چیزی است که شاید در نگاه نخست برای بیینده چندان به چشم نیاید، اما بعد از مدتی در خواهید یافت که به راستی کارگردان و منشی صحنه موفق شده تا بیننده را به‌طور کامل در دل تاریخ قرار دهد.

در سکانسی از این سریال که مربوط به سفر «حسن جوری» رهبر جنبش سربداران از «باشتین»(حوالی سبزوار امروزی) به نیشابور و روبرو شدن او با دسته‌ای از ایلچیان مغول است، جذابیت خاصی نهفته است. شیخ حسن که با بازی درخشان روانشاد «امین تارخ» به تنهایی و با یک چهارپا(الاغ) در حال عبور از بیابان بی‌آب و علف مابین باشتین و نیشابور است، با مغولان روبرو می‌شود. در این زمان چند سرباز مغول قصد جان شیخ را می‌کنند که ایلچی مغول مانع شده و با چند پرسش ساده و جواب راست شیخ حسن، مانع کشتن او می‌شود. ایلچی در ابتدا نگاهی به سر و وضع درویش‌مابانه و ساده شیخ انداخته و از او می‌پرسد:

درویش نامت چیست؟

شیخ حسن هم پاسخ می‌دهد: حسن.

بیش از نیمی از دراویشی که با آن‌برخورد کرده‌ام نامشان حسن است. درویش... برو.

درست در زمانی که شیخ حسن قصد رفتن می‌کند سرباز مغول او را صدا زده و بعد از این که چهارپایش را از او می‌گیرند، به بازرسی کوله‌بار شیخ پرداخته و نان خشکی را که در کوله‌بار ساده شیخ هست، از او گرفته و به زمین پرتاب می‌کند. شیخ حسن که از این رفتار به شدت ناراحت است، با احترام نان خشک را از زمین برداشته، در کوله خود گذاشته و با مشک آب خود رهسپار بیابان می‌شود.

ترکیب رنگ لباس‌های رعایا، انتخاب محل فیلمبرداری در بیابان‌ که هیچ نشانه‌ای از شهرهای مدرن در آن یافت نشده از دیگر نشانه‌های جذابی است که شاید کمتر در آثار تاریخی ساخته شده در دو دهه بعد و دوران کنونی با آن برخورد داشته باشیمخشکی بیابان، سر و وضع ساده و لباس کرباس شیخ حسن به همراه چهارپایش که خورجینی بر آن است چنان ترکیب هماهنگی را با دیالوگ‌های این سریال ایجاد می‌کند، که بیینده ارزش نان خشک را در بیابان به درستی درک کرده و کارگردان به قدری موفق شده تا این صحنه جذاب، جلوه ‌کند؛ که ممکن است حتی بیننده احساس گرسنگی کرده و بخواهد خوردن نان خشک در بیابان را تجربه کند!

ترکیب رنگ لباس‌های رعایا، انتخاب محل فیلمبرداری در بیابان‌ که هیچ نشانه‌ای از شهرهای مدرن در آن یافت نشده از دیگر نشانه‌های جذابی است که شاید کمتر در آثار تاریخی ساخته شده در دو دهه بعد و دوران کنونی با آن برخورد داشته باشیم.

دیالوگ‌های این سریال هم بی‌نظیر است

شاید با توجه به زمان ساخت این سریال در دهه ۶۰ بتوان گفت که منفورترین شخصیت سریال همان «قاضی شارح» با بازی بی‌نظیر «علی نصیریان» بوده و محبوب‌ترین هم شیخ حسن جوری.
اما به راستی که این چنین نبوده و همه شخصیت‌ها به دلیل مهارت بالای خود و فیلمنامه بی‌نظیر این سریال که نوشته روانشاد «کیهان رهگذار» بود، توانستند نکاتی را به همراه وقایع تاریخی برای بیینده به نمایش بگذارند که حاوی مضامین سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و هنری است.
مثلا در سکانسی از این سریال که قاضی شارح به فرمان خان باشتین باید به عنوان مقصر اصلی در قتل «شیخ خلیفه مازندرانی» محاکمه و گردن زده می‌شد، کسی حاضر به محاکمه او نمی‌شود. اما قاضی شارح که به مکر و حیله و سفسطه‌گری شهره است، با یک دیالوگ زیبا و سرگرم کردن مردم، موجب خریدن زمان بیشتری شده و در این حال «طوغای تیمورخان» ایلخان بزرگ مغول به باشتین وارد شده و مانع کشته شدن قاضی شارح می‌شود.

قسمت‌هایی از این دیالوگ به راستی حتی در دوران کنونی هم خریدار دارد و شاید در نظر برخی این گونه جلوه کند که کیهان رهگذار، نویسنده این فیلمنامه به زبان ۴۰ سال بعد سخنان بازیگران را می‌نگاشته، اما به درستی این ما هستیم که به زبان ۴۰ سال قبل می‌اندیشیم، سخن گفته و رفتار می‌کنیم. در این سکانس که کسی حاضر به محاکمه نیست قاضی شارح این‌گونه آغاز می‌کند:

چه کسی محاکمه را انجام می‌دهد؟ قاضی کدام شماست؟ میخواهم اعتراف کنم. من واعظ باشتین پیوسته حق شما اعیان را از مردم گرفته‌ام. جرمم بس سنگین است. ای اعیان باشتین اگر من نبودم بسیاری از شما اکنون آرامش مرگ داشتید. من نگذاشتم که ایلخان گرگان در باشتین خونی بریزد. من تمام عمر حق مغولان را از مردم بی‌نوا ستاندم. من قاضی‌القضات باشتین نگذاشتم خون نجیبی ریخته شود، مرا محاکمه کنید که من برای رضای خدا هرگز از جان خویش دریغ ننمودم. مرا بکشید، سرم را از تن جدا کنید و بر دار بیاویزید، قاضی کدام شماست؟ میخواهم اعتراف کنم!

در این لحظه خان باشتین با بازی «عنایت بخشی» می‌گوید:

ای اعیان باشتین آیا در میان شما کسی هست که قضاوت بداند؟
در این لحظه قاضی شارح مجدد میدان را به دست گرفته خطاب به اعیان باشتین می‌گوید:

ساکت نباشید، اگر شما قضاوت را نپذیرید ممکن است از یک عامی دعوت به قضاوت شود. قضاوت سنت است. من در حق شما مردم بسیار بد کردم. نگذارید این سنت محاکمه را در ذهن شما مردم بیالایند. بسیاری از شما قضاوت را می‌دانید. بسیار ساده است. ردای من را از تنم به در آورید و به تن[خود] کنید که قاضی خواهید شد. و اگر کسی ردای قضاوت پوشید و قاضی‌القضات نشد، خورشید در شب خواهد تابید و ماه در روز. وقتی من بعد از مرگ پدر ردای قضاوت پوشیدم در دم قاضی‌القضات شدم! ...

قضاوت بسیار ساده است. کافی است به اصل مطلب بپردازید و اصلا به حاشیه نروید. کافی است «داد» را بشناسید. من به شما می‌گویم آنچه پدر به من گفت. «داد» آن است که خان[ایلخان مغول] بخواهد، همین و والسلام!

باید توجه داشته باشید که این‌ها تنها بخشی از یک سکانس چند دقیقه‌ای از این اثر ماندگار بود این در حالیست که سریال یاد شده سرشار از دیالوگ‌هایی از این قبیل است که هریک در جای خود بسیار جذاب و شنیدنی است. پس اگر با خواندن این مطلب جرقه‌ای در ذهنتان مبنی بر علاقه به تماشای آن ایجاد شد، این روزها فرصت را از دست ندهید که هنوز هم تماشای یک اثر ماندگار از جعبه جادویی تلویزیون، همچنان لطف و لذت دیگری دارد.