چرا آمریکاییها قطعنامه آتشبس فوری در غزه را وتو میکنند؟ چرا جلوی کشتار غیرنظامیان به خصوص زنان و کودکان در اراضی اشغالی گرفته نمیشود و در عوض آمریکاییها خود مستقیما شریک نسلکشی شدهاند؟ چرا محدودیتی در کاربرد سلاحهای غیرمتعارف مانند فسفر سفید از سوی صهیونیستها به چشم نمیآید؟ چرا بدیهیترین اصول و قواعد جنگی مانند ممنوعیت حمله به بیمارستانها از سوی نظامیان اسرائیلی رعایت نمیشود؟ برای رسیدن به پاسخ این قبیل پرسشها باید به پسزمینههای ذهنی غربیها به عنوان موسسان و حامیان صهیونیسم رسوخ کرد؛ جایی که در آن توسعه سلاحهای شیمیایی و میکروبی برای ایجاد بازدارندگی یا پیشبرد اهداف جنگی توجیه و حتی تئوریزه شده و همچنان میشود.
غلبه جنگطلبان بر جنبش صلحطلبی با توجیه جلوگیری از درگیریهای فرسایشی
تسلیحات بیولوژیک با دکترین جنگ تمام عیار همخوانی داشت و در قرن بیستم این مساله کاملا اثبات شد. زمانی که زد و خوردهای مسلحانه میان کشورهای صنعتی، مرزهای میان سربازان و غیرنظامیان دشمن را کمرنگ کرد، این پدیده خود را آشکارا نشان داد
جنبش صلحطلبی که پس از جنگ جهانی اول به راه افتاد و به جامعه ملل و کنفرانس خلع سلاح ژنو منتهی شد، تحت تاثیر این دیدگاه که فناوریهای مدرن باید به طور کامل برای دفاع ملی و توسعهطلبی به خدمت گرفته شود، شکست خورد.
سلاحهای خودکار، تاکتیکهای میدان رزم را در اروپا و مستعمرات تغییر داد. دیگر فناوریهای جدید حتی به این ظرفیتها افزود. برای مثال، حامیان جنگ هوایی مدعی بودند که بمباران هوایی میتواند منازعات بینالملل را سریعتر حل و فصل کند و مانع ادامه جنگ و بروز منازعات فرسایشی شود.
«جولیو دوهت» تحلیلگر نظامی ایتالیایی و سرهنگ «بیلی میشل» آمریکایی از جمله نظریهپردازان این جریان در دوره پساجنگ، بر این باور بودند که بمبارانهای سنگین و فناوری توسعهیافته در هدفگیری هوایی میتواند ضرورت جنگ زمینی گسترده را حذف کند. دوهت به طور خاص نقش جدی برای بمبارانهای گازی میدید و آن را روشی برای کاهش مدتزمان جنگ تلقی میکرد به ویژه با استفاده از حملات غافلگیرکننده به دشمن.
حتی پیش از فراهم آمدن امکان فنی، ایده ایجاد ابرهای نامرئی آلوده بر فراز کارخانهها و شهرهای دشمن، ذهن دانشمندان نظامی را به خود مشغول کرده بود و آنها را متقاعد ساخت که اولین برنامههای تسلیحات بیولوژیکی را در سالهای منتهی به جنگ جهانی دوم آغاز کنند. برای اولین حامیان این طرح، تسلیحات شیمیایی و سپس تسلیحات باکتریولوژیک، به مثابه کاربردهای مدرن دانش علمی پیشرفته بود که تلفات سنگینی را با تاثیر بیشتری نسبت به تسلیحات متعارف بر دشمن تحمیل میکرد، بدون آن که فتح جبهه به جبهه دشمن و تحمل خسارات سنگین در جانب خودی، ضرورتی داشته باشد. از این منظر، جنگ هوایی به خلبان و خدمه اجازه میداد تا از خطر بگریزند در حالی که نیروهای مستقر روی زمین و دیگر اهداف دوردست، تاثیر حملات را جذب میکردند.
هم در تاریخ تسلیحات شیمیایی و هم در پیشینه تسلیحات بیولوژیک، مدرن بودن ظاهری مورد استفاده کسانی بود که ملاحظات اخلاقی آن را توجیه کرده و دلایل مناسب را مطرح میکردند. در جریان جنگ جهانی اول، دولت و مطبوعات آلمان مدعی شدند که تسلیحات شیمیایی، برترند زیرا ساختمانها یا پلها را تخریب نمیکنند بلکه عوامل انسانی را به نحو موثری از پای درمیآورند و مانع خونریزی در میدان رزم خواهند شد.
مجادله بر سر اینکه سلاحهای شیمیایی بهتر میکُشد یا میکروبی؟!
این دعاوی که از سوی دیگر حامیان تسلیحات شیمیایی تکرار شد، مواد شیمیایی را به عنوان شکل برتر کشتار، توجیه کرد. به همین نحو در جریان جنگ جهانی دوم، برخی کارشناسان انگلیسی، تسلیحات بیولوژیکی را روشی انسانیتر برای کشتن سربازان تلقی میکردند اما همچنان کشتار مردم غیرنظامی غیرقابل کنترل بود و حملات هوایی با مواد انفجاری سنگین چنین احتمال و سرنوشت نامیمونی را از میان نمیبرد.
مزیت ویژه مرتبط با تسلیحات بیولوژیک نسبت به تسلیحات شیمیایی، پتانسیل مفروض آنها برای حمله گسترده علیه شهرها و مراکز صنعتی دشمن به شمار میآمد. این پدیده با فرانسه در دهه ۱۹۲۰ آغاز شد؛ جایی که این باور وجود داشت که تسلیحات بیولوژیک کاربرد اندکی در میدان رزم دارند یا حتی میتوان آنها را فاقد تاثیر دانست. پاتوژنهای معلق (عوامل بیماریزا) در هوا به دشواری قابل هدفیابی بودند و تاثیر آنها کُند و غیرقابل پیشبینی بود، به ویژه با در نظر گرفتن سرعت و جنبش مورد نیاز در جنگ زمینی.
تسلیحات شیمیایی و سپس باکتریولوژیک، به مثابه کاربردهای مدرن دانش علمی پیشرفته بود که تلفات سنگینی را با تاثیر بیشتری نسبت به تسلیحات متعارف بر دشمن تحمیل میکرد، بدون آن که فتح جبهه به جبهه دشمن و تحمل خسارات سنگین در جانب خودی، ضرورتی داشته باشد
از این دیدگاه، این روش ممکن بود مزیت غافلگیری یکباره و بدون تکرار را به همراه داشته باشد اما در مورد تسلیحات شیمیایی، نیروها میتوانستند مناسبات دفاعی مطلوبی را به خدمت گیرند. اگر سربازان دشمن ایمن شده یا ماسک یا هر وسیله دفاعی خوبی در اختیار داشتند، یک حمله شیمیایی فقط به مثابه تلف کردن منابع با ارزش جنگی بود. در مقابل، انتشار عوامل بیماریزا با استفاده از هواپیما بر سر مناطق شهری و صنعتی دشمن، نیروی کار شهروندی و زیرساخت اقتصادی یک کشور معاند را از بین میبرد.
با توجه به این استدلال و حساب و کتابها، تسلیحات بیولوژیک با دکترین جنگ تمام عیار همخوانی داشت و در قرن بیستم این مساله کاملا اثبات شد. زمانی که زد و خوردهای مسلحانه میان کشورهای صنعتی، مرزهای میان سربازان و غیرنظامیان دشمن را کمرنگ کرد، این پدیده خود را آشکارا نشان داد.
برنامههای جنگ بیولوژیکی تهاجمی بر اساس حذف عوامل انسانی جمعیت غیرنظامی دشمن به صورت انبوه طراحی میشوند که قرار است اهداف جنگی یا اشغالگری را تامین کنند؛ جمعیتی که به صورت موثر و عامدانه به بیماری آلوده شدهاند. تاثیرگذاری در خطوط پشت جبهه میتواند کُندتر و کمدقتتر از میدان رزم باشد زیرا حملهای است به کل ساختار اجتماعی و تودههای مردمی که آن ساختار را حفظ میکنند.
بمبارانهای «فرشی» نیروهای متفق علیه شهرهای آلمانی و ژاپنی در جنگ جهانی دوم با طرحهای متحدین برای حملات جنگی بیولوژیکی، در اصل هیچ تفاوتی نداشتند. به همان شکل، انتشار مخفیانه بیماری از سوی امپراطوری ژاپن در میان مردم چین مطابق با بمبارانهای جنگی علیه مردم چین و دیگر شهرهای آسیایی بود.
روی خط کشتار مردم خاورمیانه با تسلیحات نامتعارف
در برنامههای جنگ بیولوژیکی، عوامل معروف به غیرمرگبار، هم بیخطر و هم کارآمد تلقی میشوند. در سالهای دهه ۱۹۵۰، ایالات متحده، علاوهبر کار روی تسلیحات بیولوژیک بسیار مرگآور، انباری از بمبهایی را ایجاد کرد که حاوی پاتوژنهای بیماری تب مالت بودند؛ عاملی که پیشتر تحقیقات لازم در مورد آن انجام شده بود. تب مالت باعث تب، عرق سرد و سردردهای شدید و کمر درد میشود و مدت چند هفته و بیشتر ادامه پیدا میکند و در یک شیوع طبیعی نزدیک به دو درصد مرگ و میر به دنبال دارد.
بر اساس همین تخمین شکی نیست در یک شهر بزرگ دهها هزار نفر کشته خواهند شد و از این رو، چنین سلاحی در عمل مرگبار است. اگر جمعیت هدف شامل تعدد زیادی از افراد در معرض خطر باشد، نرخ مرگ و میر بسیار بیشتر از آن چیزی است که پیشبینی میشود. برای مثال در مناطقی که درگیر مشکلات جنگی هستند، ازجمله سوء تغذیه، از دست دادن سرپناه، مراقبتهای بهداشتی ضعیف و نیز بالا بودن تعداد افراد سالمند، کودک، بیمار و زنان حامله.
مردم مناطقی چون فلسطین، عراق یا افغانستان گویا جمعیتی خارج از قواعد و هنجارهای غربی تلقی میشوند که در دهههای اخیر انواع و اقسام سلاحهای غیرمتعارف علیهشان استفاده شد از اورانیوم ضعیفشده در عراق تا فسفر سفید در غزه
برای هر برنامه تهاجمی که در نظر گرفته میشود، پدافندهای نظامی مانند ماسک، واکسن و دارو تهیه میشود تا تاثیر حمله غافلگیرکننده کاهش پیدا کند. با این حال آیا ممکن است به صورت منظم از صدها هزار شهروند در برابر حمله دشمن حفاظت کرد؟ اقدامات دفاع مدنی متعارف، همچون پوشیدن ماسک گاز یا رجوع به پناهگاه، تمام چیزی است که در سطح ملی میتوان انجام داد و این امور در صورت بروز یک حمله بیولوژیکی تقریباً بیارزش است.
هنگام تولید و توسعه بمبهای کثیف در سال ۱۹۴۰، در پیشبینی حمله احتمالی آلمان، انگلستان بر این باور بود که یک جمعیت عموما سالم که در بیمارستانها نگهداری شوند، بهترین دفاعی است که علیه هرگونه حمله در زمان جنگ برای ایشان وجود دارد. پس از جنگ جهانی دوم، وزارت بهداشت انگلستان به این نتیجه رسید که با توجه به ضرورت وجود کارمندان و مراکز بیشتر، لجستیک ایمنسازی انبوه، بسیار سنگین خواهد بود و علاوه بر این مراجع دولتی در متقاعد کردن مردم به همکاری با مشکل مواجه خواهند شد زیرا خطر جدی جنگ را پیش روی خود حس نمیکنند.
هدف صیانت از کل جمعیت یک کشور در برابر احتمال حمله بمبهای کثیف بیش از هر زمان دیگری در دهه ۱۹۹۰ آشکار شد؛ زمانی که ایالات متحده، اسرائیل، ژاپن و دیگر کشورها تلاش خود را برای واکنش نشان دادن به بیوتروریسم آغاز کردند. در این زمان و بنا بر ادعای رهبران غربی بسیاری از برنامههای دولتی بزرگ و چارچوبها برای حملات پیشبینی شده به مردم غیرنظامی به شدت تغییر کرد حال آن که مردم مناطقی چون فلسطین، عراق یا افغانستان گویا جمعیتی خارج از قواعد و هنجارهای غربی تلقی میشوند که در دهههای اخیر انواع و اقسام سلاحهای غیرمتعارف علیهشان استفاده شد؛ از اورانیوم ضعیفشده در عراق تا فسفر سفید در غزه.