در حکایتها، خوانده بودم که روزی اسیری را نزد سلطانی میآورند تا جانش بگیرند. اسیر که دستش از همهجا کوتاه مانده بود، شروع کرد به دشنام گفتن. سلطان که زبان اسیر را نمیدانست، از وزیری پرسید که این مرد چه میگوید؟ وزیر گفت آیهای از قرآن کریم را یادآوری میکند که توصیه کرده است، نیکوکاران خشم خود را فرو برند و دیگران را ببخشایند. سلطان چنان کرد و بخشید.
وزیر دیگر، اعتراض کرد و واقعیت را به سلطان گفت. سلطان از وزیر دوم عصبانی شد و گفت: دروغی که جانی را نجات دهد، بهتر از راستی است که جانی بگیرد. من هم، یاد خاطرهای از دوستی افتادم که کوهنورد توانمندی است. روزی به همراه دوست جوانی، قصد فتح قلهای صعب میکنند اما دوست جوان در میانههای صعود، کم میآورد و هر دو مجبور میشوند که بازگردند. در پای کوه با کوهنوردی دیگر برخورد میکنند که از آنان چگونگی مسیر برای فتح قله را میپرسد. دوست من به او میگوید از آن بالا میتوانی چنان منظرههایی را ببینی که تا به حال ندیدهای. کوهنورد سوالکننده، با اشتیاق مسیر صعود را پیش میگیرد. دوست جوان، از دوست من میپرسد که چرا چنین دروغی گفتی؟ ما که نتوانستیم به قله صعود کنیم! دوست من پاسخ میدهد که دروغ نگفتهام! حتما از بالای آن قله میشود منظرههایی که تاکنون ندیدهایم را به چشم ببینیم.
علاوه بر این، فتح آن قله از توان من و تو خارج است، اما غیرممکن نیست. گرچه در زمانهای زندگی میکنیم که جنگ و خشونت، سرخط اخبارش است. شرایط روزگار، بهگونهای است که فقیر و غنی، با دلنگرانی از خواب بیدار میشوند و انتظار رخداد غیرمنتظرهای را میکشند که میتواند همه برنامهها و زحمتهایشان را در لحظهای بههم بریزد. اما اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم، میبینیم که همیشه، شرایط زمانه شبیه همین بوده است. از نبرد ماراتن و ترموپیل گرفته تا جنگ نابرابر امروز غزه، همگی با اهدافی مشترک و متاسفانه با نتایجی شبیه به هم، واقع شدهاند. جملگی به بهانه دفع تهدیدات و البته برای توسعه و گسترش منابع بوده است و نتیجهشان هم، ریختن خون بیگناهان و گرفتن جان کسانی است که در ماجراجوییها و جهانگستریهای رییسانشان، نقشی نداشتهاند و ندارند. با این همه، بهترین کار برای رهایی از این دغدغههای ناتمام و نگرانیهای آزارنده، همانا کار و تلاش و تولید است.
در واقع، در عرصه تولید نیز، جنگهای بسیار، بهپاست. رقبا دائم در حال ضربهزدن به یکدیگر هستند. جملگی به فکر تسخیر بازار دیگریاند و یکسره، برای کسب سود بیشتر خواب آرام ندارند. از تولید محصول تا رساندن آن به بازار، هزاران ماجرای غیرمنتظره در انتظار تولیدکننده است. در این میان اگر شما در جایگاه کارآفرین بخواهید نقشی ارزشمند ایفا کنید، گرفتاریها، صدچندان میشود و مشکلات چندین برابر. از تهیه مواد اولیه و دستگاه بگیرید، تا مجابکردن بازار برای پذیرش آن و بهانتظار نشستن برای دیدن روی خوش مشتری. همه اینها به مشکلات معمول کارآفرینی اضافه میشوند. اما ساختن و خلق کردن، کشف فراسرزمینهای جدید کاری، غلبه بر غیرممکنها، نوآوری و تحول است و چالاکی و ارزش آفرینی لذتهای بیحسابی به کارآفرینان میبخشد که ارزش کشیدن رنجهای بسیار را دارد.
بنابراین، در اینجا میخواهم به جوانترها، یک دروغی بگویم که سرشتش صداقت است. میخواهم بگویم که اگر میخواهید در این دنیا احساس خوشبختی بکنید، موفقیت را از نزدیک لمس کنید، به قله برسید و از جان شیرینتان سالهای سال بهرهمند بشوید، بیایید خلق کار و تفاوت کنید. کارآفرینی، مسیر نجاتبخش انسان از ناملایمات روزگار و تبدیل جنگها و خونریزیهای جانکاه، به رقابتهای زندگیبخش است. امتحان کنید!