به گزارش خبرنگار ایرنا، شهید عاشور، فرزند رجبعلی در ۲۲ آبان ۱۳۴۴ در «سرزمین خورشید درخشان» شهر گرمسار در غرب استان سمنان چشم به جهان گشود. مشغول تحصیل بود که شور و حال اعزام به جبهه او را هوایی کرد و زمزمههای رفتن عملی شد.
از دیدنش سیر نمیشد، اما سنگینی نگاه مادر، به رفتن ترغیبش میکرد. علیرغم خواست درونیاش قدمها را بلند برمیداشت. طول کوچه طولانیتر از همیشه به نظر میرسید. کاش لحظهها زودتر سپری شوند. بارها به عقب برگشت. تصویر مادر با کاسه در دست در زلال اشکهایش میلرزید.
گاهی وقتها نگاهها، حرفهای ناگفتنی را راحتتر بر زبان میآورند. حس آخرین وداع، اشکها را سنگین میکرد. سر کوچه مکثی کرد. دستش را بالا برد و در دل گفت: «خداحافظ مادر رنج کشیدهام، خداحافظ!»
جلال پازوکی همرزم شهید عاشور در خاطره از او نقل می کند: بالههای غواصی را زیر بغلش زد و با یک یاعلی بلند شد و گفت: «برادرا، پشت سر من بیاین، بی سر و صدا!» راهبلد جلو و همه پشت سرش. نزدیکهای صبح به پشت خط دشمن رسیدند. صدای تیربار، سکوت سنگین منطقه را شکست. رضا روی زمین افتاد و خودش را گوشهای کشید. «رضا! لباست خونیه؟» در حالی که دردش را فرومیخورد آب دهانش را به سختی قورت داد و گفت: «همینطور با احتیاط برید جلو. چیزی نمونده که برسید.» گفتم: «اول بذار زخمت رو ببینم.» گفت: «چیزی نیست یک ترکش مختصره.» لباسش را که باز کردند، جراحت عمیق شکم معلوم شد، کمر و پای چپش هم تیرخورده بود. محمدرضا گفت: «برید! نباید عملیات رو ناتموم بذارید.»
با چفیه شکمش را بست و با اصرار، بچهها را راهی کرد، به هر قیمتی شده باید حرکت میکرد؛ اگر میماند قطعا اسیر نیروهای دشمن میشد. بیشتر راه را از شدت درد و ناتوانی سینهخیز رفت، دستهایش گاه روی زمین و گاه روی شکم پارهاش بود.
انگار اصلا فرورفتن سنگ و تیغ را درون زخمهایش احساس نمیکرد، دوساعت سینهخیز رفت تا اینکه بالاخره آمبولانسی پر از مجروح میخواست حرکت کند. او را بغل کردند و داخل ماشین گذاشتند، به بیمارستان صحرایی رسید. با امکانات محدود آنجا کار چندانی نتوانستند بکنند و هیچ امیدی نبود تا رسیدن بالگرد دوام بیاورد. بالاخره بالگرد آمد و رضا را به اصفهان رساندند،
پیکر شهید عاشور در گلزار شهدای گرمسار در جوار همرزمانش آرام گرفته است.
تشنهلب به زیارت امام هشتم(ع) رفت
برادر شهید عاشور از خاطرات محمدرضا در آستانه شهادت در بیمارستان نقل کرده است: مادر به زحمت خود را از پلهها بالا میکشید. اگر توانی هم مانده بود در ایامی که محمدرضا در بیمارستان بستری بود از بین رفت. با دیدن مادر پرستار جلو دوید و گفت: «مادر! کجا؟ محمدرضا ملاقات ممنوعه!» زانوهایش شل شد و گفت: «یا اباالفضل!» پرستار را کنار زد و گفت: «هر جور شده باید پسرم رو ببینم!» همه قوایش را جمع کرد و طول سالن را دوید.
جلوی در اتاق شلوغ بود. همه به احترامش کنار رفتند. چهره رنگپریده و پیکر بیرمق او، روی تخت بود. کنارش نشست. خیلی دلش میخواست زیر ملحفه را ببیند و علت این همه وخامت را بفهمد. حس کنجکاوی مادرانه در دستهایش جاری شد و ملحفه را کنار زد. از آنچه که دید همه وجودش پر از درد و سوز شد.
شاید دیگر راضی بود دردهایش خاتمه یابد. پایه سرُم را ستون بدنش کرد. خم شد بر گونههای داغش بوسه زد. در گوشش نجوا کرد و گفت: «مادرجان! شفاعت یادت نره.» پایه سرم از دستش رها شد و زمین و زمان دور سرش چرخید. طاقت ماندن نداشت. با اصرار اطرافیان، پاره تنش را رها کرد و به گرمسار برگشت. زمانی که رسید خبر شهادت را برایش آوردند.
برادر شهید از خاطره وداع با شهید می گوید: نمیدانستم چگونه با او وداع کنم. دلم میخواست همه جای پیکرش را غرق در بوسه کنم. طی یکی دو ساعت دیگر به تعبیر دکترها از دستمان خواهد رفت. نگاهم به قفسه سینهاش بود که هنوز به سختی بالا و پایین میرفت؛ پرسیدم: «رضاجان! آب میل داری؟» با صدای ضعیفی پاسخ داد: «دوست ندارم زمانی که شهید میشم، آب بخورم!»
لحظاتی نگذشت که قلبش از کار افتاد، تلاش دکترها برای بازگردانیدن ضربان قلب بینتیجه ماند، از پشت در شاهد لحظهلحظه این حادثه جانسوز بودم. در عین اینکه میشنیدم دکتر با تاسف میگفت: «رویش رو بپوشانید!» ناباورانه آن را انکار میکردم و نمیدانستم به چه چیز امیدوارم! همه چیز تمام است، اما باورش در آن لحظات غیرممکن بود.
آرزوی زیارتی که بعد از شهادت میسر شد
برادر شهید در خاطره ای دیگر نقل کرده است: محمدرضا پیش از شهادت می گفت: «آرزو داشتم بعد از عملیات برم زیارت امام رضا! اما مثل اینکه نمیشه!». نفسهای آخر را میکشید، برادرش را در تابوت گذاشت. روی پارچهای نوشت:« محمدرضا عاشور، اعزامی از گرمسار.»
خانواده با او وداع میکنند. برادر پارچه را روی تابوت میکشد، به گرمسار میروند تا مقدمات تشییع را فراهم کنند. پیکر همراه چندین پیکر دیگر با هواپیما به تهران میرسد، باید پیکر هر شهیدی به شهر خودش برود. اما پارچهای که روی تابوت اوست با پارچه روی تابوت شهیدی از مشهد جابهجا میشود و این گونه بود که پیکر محمدرضا به مشهد میرود و در آستان حضرت رضا(ع) طواف داده میشود. خانواده شهیدی که نامش بر پارچه نوشته شده، او را میبرند تا کفن و دفن کنند و وقتی تابوت را باز میکنند به جای شهیدشان، شهید دیگری میبینند و در نهایت، شهید عاشور به آرزوی برآورده شده به شهرش باز میگردد.
جمعیت گرد و غبارِ نشسته بر تابوت را به رسم تبرک بر دیدگان میکشند و مادر بوسهای بر گونهاش زد و گفت: «زیارتت قبول!»
هنوز ندای «هل من ناصر ینصرنی» به گوش میرسد
در فرازی از وصیت نامه شهید محمدرضا عاشور آمده است: انسانی که وجودش سراسر عشق به خدا شد، همه چیز برایش حل است. بیاییم بکوشیم تا اینگونه شویم که در غیراینصورت، وظیفه بندگی را انجام ندادهایم و پناه بر خدا از عذاب الهی.
شهادت، کلمه محبوبی در فرهنگ ما و فرهنگ انسانساز اسلام است. ای انسان، تو چه قدر از حقیقت این سعادت غافلی! قلم را بنگر که در دست عار ماندن دارد و در پرواز به سوی آن انسان شیفته عشق است؛ به سوی آن انسانی که خود بر فراز جهان در پرواز است.
هنوز ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین (ع) از کنار فرات به گوش میرسد. بشتابید تا از قافله مجاهدان عقب نمانید، اگر از تبار کوفیان بیوفا هستید، بخوابید که شما را جز این زیبنده نیست!
شهدا را فراموش نکنید! گاهگاهی به مزارشان بروید تا راه و یادشان از خاطرتان نرود! با قرآن و نهجالبلاغه انس بگیرید که زندگی را جز با اینها صفایی نیست.
وقتی تصور مردن را در بستر میکنم و یا مرگی که غیر از شهادت «فی سبیلالله» باشد وجودم را آهی سرد احاطه میکند، چرا که در آن صورت در قیامت شرمنده و سرافکنده خواهم بود! مهمتر آنکه تنها چیزی که میتواند طاهر کننده من از گناهان و معصیتها باشد، شهادت است.
این بسیجی مخلص پس از ۳۰ ماه حضور در جبهه در عملیات والفجر هشت با ترکش به شکم مجروح و در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری شد. ۱۱ روز بعد، طومار فداکاری و ایثارش در دوم اسفند ۱۳۶۴ بسته شد.
نقش رزمندگان استان سمنان در دوران دفاع مقدس
به گزارش خبرنگار ایرنا، دوران هشت ساله دفاع مقدس برگ افتخاری در دفتر غیرت و مردانگی ایرانیان رقم زد، مردم استان سمنان با اعزام تعداد قابل توجه رزمندگان به این نبرد، جزو سه استان برتر در تقدیم بیشترین تعداد شهید در کشور است؛ مدالی که از هر رنگی بالاتر و آرمانی جاودان را یادآور است.
رزمندگان سلحشور و دلیر ایران اسلامی طی هشت سال دفاع مقدس بیش از ۱۰۰ عملیات محدود نیمهگسترده و گسترده انجام دادند و با مدیریت تحسینبرانگیز نظامی و پرورش قوای رزمی توانستند با قاطعیت از تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران دفاع کنند.
نیروهای اعزامی از استان سمنان نیز در ۵۵ عملیات شامل ۲۴ عملیات توسط سپاه و بسیج، ۱۱۰ عملیات توسط لشکر ۵۸ تکاور ذوالفقار ارتش و ۲۰ عملیات توسط جهادسازندگی، شرکت و نقش فعال و اثرگذاری را ایفا کردند.
جمعیت استان سمنان در سال ۱۳۵۵ حدود ۲۸۹ هزار و ۴۶۰ نفر و کمتر از یک درصد از جمعیت کشور بود که با توجه به جمعیت آن زمان استان، تقدیم سه هزار شهید بیانگر این مدعاست که مردم این خطه تمامقد برای دفاع از انقلاب در صحنه حضور داشتند.
جنگ تحمیلی در دهه ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ اتفاق افتاد و اگر ملاک محاسبه جمعیت کل کشور و استان سمنان را در سال ۱۳۶۵ قرار دهیم، میتوان گفت جمعیت کل کشور در سال ۶۵ حدود ۴۹ میلیون و ۴۴۵ هزار نفر و جمعیت استان سمنان نیز در آن سال ۴۱۷ هزار ۳۵ نفر بود.
مقایسه آماری فوق چنین نشان می دهد که در کل کشور بر اساس جمعیت سال مورد اشاره، معادل ۴۴ صدم درصد یعنی یک نفر در ۲۲۶ نفر به فیض شهادت نائل آمدند، این رقم در استان سمنان ۶۹ صدم درصد یعنی یک نفر در هر ۱۴۵ نفر جمعیت استان بود.
سمنان به تناسب جمعیت کشور و شهدا، یک و هفت دهم برابر میانگین کشوری شهید تقدیم میهن کرده است و بیش از ۹۷ درصد از شهدا مربوط به دفاع مقدس هستند و همه این سروقامتان و مدافعان وطن در خطوط مقدم و مناطق جنگی به شهادت رسیدند.
مقایسه آماری شهیدان بسیجی استان سمنان با کشور نشان میدهد که از مجموع یک میلیون و ۹۳۰ هزار بسیجی رزمنده در کشور، ۹۵۰ هزار نفر به شهادت رسیدند و معادل چهار و ۹ دهم درصد کل رزمندگان و سهم استان سمنان از شهدای بسیجی یکهزار و ۵۷۴ نفر است که معادل پنج و چهار دهم درصد رزمندگان استان محسوب میشود.
همگام با بسیجیان، حضور پاسداران به عنوان فرماندهان و همرزمان آنان در جبهههای جنگ بسیار چشمگیر بود. به طوری که طبق آمارهای موجود تعداد ۳۱۶ نفر از پاسداران استان سمنان یعنی به ازای هر پنج نفر یک نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و طبق آمار رسمی اعلام شده، تعداد سه هزار و ۱۰۰ نفر از اعضای داوطلب تحت امر جهاد در طول دفاع مقدس به شهادت رسیدند که با توجه به تناسب آمار کشور، معادل یک و نیم درصد آمار کل شهدای کشور میشود.
نگاهی به آمار رزمندگان و شهدای استان سمنان
شمار شهدای جهاد در استان سمنان به حدود ۱۱۳ نفر میرسد که معادل چهار درصد از آمار کل شهدای استان را تشکیل میدهد و بر پایه گزارشها، آمار شهدای جهاد استان با ۱۱۳ نفر معادل سه و ۶ دهم درصد از کل شهدای جهاد کشور را شامل میشود که بیش از سه برابر میانگین کشوری را به خود اختصاص داده است.
از سه هزار شهید استان سمنان، ۲۲۰ نفر ورزشکار و ۹۶ شهید در عرصه بهداشت و درمان به فیض شهادت رسیدند و ۷۰۰ نفر از رزمندگان جبهههای جنگ حق علیه باطل که از این حوزه عازم نبرد شده بودند نیز به جایگاه والای جانبازی نائل آمدند.
از مجموع ۹۶ شهید بهداشت و درمان دفاع مقدس استان سمنان، یک شهید پزشک بود، ۶ شهید نیز بهداشت و پزشکیار، ۵۶ شهید امدادگر، ۹ شهید حامل مجروحان، ۹ شهید راننده آمبولانس و ۱۸ شهید نیز بهداشتیار و عضو کادر بهداشت و درمان رزمندگان دفاع مقدس بودند که به شهادت رسیدند.
شمار کل جانبازان استان سمنان هفت هزار و ۲۰۰ نفر است که از این تعداد یکهزار و ۸۰۷ نفر از جانبازان استان را جانبازان شیمیایی تشکیل میدهند. ۲۰۷ نفر دارای بیش از ۲۵ درصد جانبازی هستند.
طبق گزارشها، در کشور به ازای هر ۱۲۴ نفر یک نفر جانباز و در استان سمنان به ازای هر ۵۸ نفر یک نفر در دوران دفاع مقدس جانباز شدند و استان سمنان بیش از ۲ و یک دهم برابر میانگین کشوری جانباز دارد و همچنین یکهزار و ۷۴۷ نفر از این جانبازان بیش از ۲۵ درصد جانبازی دارند.
برنامهریزی برای دومین کنگره شهدای استان سمنان در بهار ۱۴۰۳
سمنان به عنوان یکی از استانهای سرآمد دوران دفاع مقدس و جزو سه استان دارای بیشترین تعداد شهدا به نسبت جمعیت برای پاسداری از کیان نظام جمهوری اسلامی، به منظور تحقق منویات رهبر معظم انقلاب در زمینه جهاد تبیین و مقابله با جنگ ترکیبی و تهاجم فرهنگی دشمنان وارد میدان شده است و برگزاری هشت اجلاسیه در هشت شهرستان استان سمنان برنامهریزی شد تا در نهایت هشت اجلاسیه به دومین کنگره سه هزار شهید در بهار سال ۱۴۰۳ مزین شود.
برگزاری اجلاسیه شهدا در هر شهرستان استان سمنان در واقع اقدامی برای معرفی شهدای هر شهرستان به نسل امروز آن شهرستان است که در نهایت تمامی مردم استان سمنان و دیگر استانها در نقاط مختلف کشور در «کنگره سههزار شهید استان سمنان» با تمامی شهدا و خط مشی و سیره این بزرگواران همیشهجاودان بیش از پیش آشنا شوند تا راه بر توطئه دشمنان سد شود.