با ورود به ماه رجب و باز شدن دیباچه عشق و عاشقی، دل ها آماده پرواز می شود. فرشتهها ندا می دهند و مرا فریاد می زنند و اما من از هجمه های روزگار و بی مهری این شهر شلوغ نشانی منزلم را گم کردهام. آنچنان در این روزهای سرد و استخوان سوز زمستان به خود میلرزم که بیم آوار شدن دارم.
معصیت های سنگین وجودم را گرفته، احساس پوچی و بی هدفی زندگیم را فرا گرفته، چشم دلم سوسو میزند، خانه دلم رو به خرابیست و پیراهنم را غبار راه فرا گرفته است.
باید از شهر شلوغ و زخم های بیشمارش دور شوم و روح و روان پریشان حال خویش را از زنگاره های غفلت و گناه شست و شو دَهم. باید به جهان فرشتهها پناهنده شوم.
بوی عطر بهشتی میآید. زمزمه "اَللهُمَّ لَکَ الحمد" به گوشم میرسد. بیاختیار به سوی نور سبز گلدستههای مسجد شهر میروم. عطر خاصترین دقایق آرامش هستی در اینجا جاریست. قرار است اینجا قلبهای پاک به میهمانی خدا بروند.
باید این روزها را غنیمت بدانم و به "اعتکاف" بنشینم و سه روز با خودم خلوت کنم.
محتمل، چند روز مهمانی حالم دلم را خوب خواهد کرد؛ الان که البته صاحب خانه خود "خداست". دل نشین تر از این مهمانی جایی نیست، وقتی قرار است، سر سفره صاحب خانه ای بنشینم که دستش در عطا و بخشش گشوده است.
می توانم چند روزی پاپوش تعلقات و آرزوها را در آورم، در جایگاه فرشتگان بنشینم، سجاده ام را بگشایم و به گفته اهل دل، در خدا غرق شوم.
این سه روز فرصت خوبیست برای تطهیر و تولدی دوباره و فارغ از تمنیات دنیوی، با خدای خود خلوت کردن و روزه گرفتن، زیارت رجبیه و ام داوود خواندن و فرصتی برای توبه، خودسازی و دوباره زنده شدن و عطر آرامش بهشتی را استشمام کردن. آری من آدرس منزلم را اینجا پیدا کردم.