جواد منصوری در گفتوگو با خبرنگار ایثار ایرنا درباره خاطرات خود از دوران مبارزات انقلابی با رژیم پهلوی و زندان ساواک اظهار داشت: نیروهای اطلاعات شهربانی سال ۱۳۴۴ برای اولین بار مرا در خانه دستگیر کردند، معمولا تا یکسالو حتی بیشتر به خانوادهها اطلاع نمیدادند ما را کجا بردهاند و کسی نمیدانست ما زنده یا مردهایم، شایعاتی مانند اینکه زندانیان سیاسی را با بالگرد در دریاچه نمک می اندازند و یا زیر شکنجه کشته می شوند؛ در جامعه پیچیده بود؛ خانوادههایی از فرزندانشان اطلاع نداشتند خیلی نگران میشدند.
ساواک برخی را هم آزاد میکرد اما بعد با شلیک گلوله در خیابان میکشت، ۹ نفر زندانی را در تپه های اوین بردند، اعدام کردند، گفتند«قصد فرار داشتند»
این زندانی سیاسی دوره پهلوی توضیح داد: خیلی اوقات مبارزان زیر شکنجه شهید می شدند، حتی ساواک برخی از افراد را هم آزاد می کرد اما بعد از آزادی با شلیک گلوله در خیابان میکشتند. فروردین سال۱۳۵۴ هم ۹ نفر از افرادی که سالها در زندان بودند را در تپه های اوین بردند و به رگبار بستند، بعد اعلام کردند «آنها میخواستند از زندان فرار کنند».
وی افزود: من که دستگیر شدم خانوادهام حدود ۱۶ ماه نمیدانستند مرا کجا بردهاند و از وضعیت من اطلاعی نداشتند، خانوادههای زندانیان سیاسی را به این شکل شکنجه روحی میدادند. بعد از دستگیری مرا به زندان قزل قلعه، بعد اوین و پس از آن به زندان کمیته مشترک منتقل کردند.
منصوری بیان کرد: شکنجهها در کمیته مشترک بیش از دو زندان دیگر بود؛ مراحل بازجویی را گذراندم و در دادگاه به جرم عضویت در حزب ملل اسلامی با هدف سرنگونی رژیم سلطنت از طریق مبارزه مسلحانه و تغییر رژیم به ۶ سال زندان محکوم شدم حدود چهار سال در زندان بودم و بعد آزاد شدم.
خرید تجهیزات شکنجه از رژیم صهیونیستی
این مبارز انقلابی توضیح داد: نیروهای ساواک، شهربانی، ژاندارمری، اداره دوم ارتش و بخشی از تشکیلات سنتو، سیاه و موساد در دهه ۱۳۵۰ تشکیلاتی را با عنوان کمیته ضد خرابکاری ایجاد کردند، این کمیته بازجوها را برای آموزش به اسرائیل فرستاد و تجهیزات شکنجه را از آنجا به کشور وارد کرد.
میزان شکنجه، انواع و شدت آنها در دهه ۱۳۵۰ قابل مقایسه با قبل نبود به گونه ای که ۱۰ ها نفر زیر شکنجه شهید شدند یا مشکلاتی پیدا کردند که هنوز با آن درگیر هستند.
منصوری یادآور شد: بعد از دستگیری از لحظه ای که وارد اتاق بازجویی میشدیم برای تضعیف روحیه، به ما توهین و اهانت میکردند و ما را با چک و لگد به این طرف و آن طرف پرت میکردند حتی بعضی اوقات دو یا سه نفر ما را مثل توپ بین خود پاس می دادند، بعد بازجویی شروع می شد اگر مطابق میل آنها اطلاعات زیادی می دادیم در این مرحله به شکنجه با کابلهای نسبتا ضخیم به کف پا، دست، ران و کمر افراد اکتفا می کردند، ضربات کابلها به حدی بود که زخم های عمیقی ایجاد و بعد فرد دچار عفونت می شد و گرفتاری های شدیدی را به وجود میآورد، کسی نمی تواند آن وضعیت را تجسم کند.
شکنجه با آپولو و بخاری برقی
این مبارز انقلابی اظهار داشت: نیروهای ساواک اگر احساسی می کردند ما اطلاعات زیادی داریم، اما از دادن آنها امتناع می کنیم در مرحله بعد با دستگاهی به نام آپولو که توسط ماموران رژیم صهیونیستی ساخته شده بود تمام بدن ما را دچار شوک می کردند؛ این دستگاه چنان مغز را تکان می داد که گویی انسان در حال مرگ است.
نیروهای ساواک با دستگاهی به نام «آپولو» تمام بدن ما را دچار شوک میکردندوی گفت: معمولا افراد به سختی از این مرحله سالم بیرون میآمدند، اگر در این مرحله آنها به نتیجه مورد نظر نمی رسیدند به انواع و اقسام شکنجه های دیگر نظیر سوزاندن بدن با بخاریهای برقی روی میآوردند در این مرحله همزمان با سوزاندن بدن با بخاری با کابل فرد مورد نظر را کتک می زدند.
وی گفت: من به این مرحله رسیدم وقتی مرا با بخاری و زدن کابل شکنجه میدادند بسیار دردناک و وحشتناک بود، وضعیت من به گونه ای شد که مجبور شدند بالای سر من دکتر بیاورند؛ از همان زمان ناراحتی قلب من شروع شد. یادآوری این دوره برای ما درناک و سخت است...
منصوری افزود: دکتر به آنها گفت اگر شکنجه را ادامه دهید او میمیرد، در آن مقطع دیگر مرا شکنجه نکردند تا به شرایط عادی بازگردم و دوباره شکنجه را آغاز کنند. بعد از این مرحله شکنجه روحی بود به این شکل که ما را به یک سلول تاریک بدون کمترین امکانات میفرستاند اگر میخواستند ارفاق کنند دو پتوی کثیف یکی به عنوان زیرانداز و یکی روانداز به ما میدادند، نمی دانم چطور شد که با آن وضعیت وخیم جسمی چند روز بدون غدا با وجود سرمای زمستان زنده ماندم!
شکنجه نرم و شکنجه با پیچاندن معده
این مبارز انقلابی گفت: وقتی نیروهای ساواک با مقاومت زندانیان مواجه میشدند، سعی می کردند به ما نزدیک و از طریق دوستی به اطلاعات مورد نظر دست یابند، در این روش یکی از بازجویان می گفت« جواد پسر خوبی هستی، بیا نزد من و با من حرف بزن» بعد دستور می داد برای من غذا، میوه و سیگار بیاورند تا با آنها همکاری کنم. برخی از افراد شکنجه ها را تحمل می کردند اما در این مرحله در رودروایسی می افتادند و به حرف می آمدند ما به این روش شکنجه نرم میگفتیم.
شکنجه گران ساواک چنان با کف دست بر گوش زندانی می زدند که بر اثر فشار هوای ناگهانی پرده گوش پاره می شد
وی اضافه کرد: اگر از این مرحله هم نتیجه نمی گرفتند و متوجه می شدند فرد متوجه روش آنها در بازجویی شده و فریب نخورده شکنجه های خرد کننده ای مثل سیلی به گوش فرد می زدند به نحوی که چنان با کف دست بر گوش فرد می زدند که بر اثر فشار هوای ناگهانی پرده گوش پاره می شد، تعداد زیادی از ما پرده یک یا هر دو گوشمان پاره شده و شنوایی گوشمان به ۳۰ درصد رسیده است.
منصوری خاطرنشان کرد: بازجویان در دورههایی که در موساد دیده بودند به سبک خاصی با چهار انگشت بر شکم افراد میکوبیدند و معده آنها را در دست میگرفتند و میچرخاندند، معده خونریزی می کرد. در زندان تعداد زیادی از افراد با این روش دچار خون ریزی شده بودند و نمیتوانستند غذا بخورند، این افراد به ندرت از این عارضه رهایی مییافتند.
وی گفت: من دو بار دستگیر و زندانی شدم دوره اول از ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ و دوره دوم از مرداد سال ۱۳۵۱ تا پیروزی انقلاب به مدت ۱۰ سال در زندان ساواک بودم به عبارتی من ۲۰ سالگی به زندان و در ۳۴ سالگی آزاد شدم در بین سال های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱ که در بیرون از زندان بودم هم دائما تحت تعقیب بودم و مرتب ساواک من را می خواست و من و خانواده ام را تهدید میکردند.
تبعید به زندان اشرار در کرمانشاه
منصوری توضیح داد: سال ۱۳۵۱ بعد از ۱۸ ماه که تحت شکنجه و بازجویی بودم مرا به دادگاه فرستادند، یازده سال حبس به من دادند. در زندان من در برابر آزار و اذیت نیروهای ساواک مقاومت میکردم آنها سال ۱۳۵۶ من را به زندان کرمانشاه که معروف به زندان اشرار بود، تبعید کردند چند ماه بعد صلیب سرخ از ساواک خواست مرا به تهران بازگردانند؛ آنها در پاسخ گفته بودند«به هیچ وجه اجازه نمی دهند من به تهران بازگردند».
مسیری که انتخاب کرده بودم جز این نتیجه ای نداشت یا کشته می شدم یا باید تحمل می کردم از هیج طلبکار نیستیم همیشه به انقلاب و راهی که آمدیم فکر می کنیم
وی افزود: نیروهای صلیب سرخ از من پرسیدند به جز تهران می خواهی زندان کدام شهر بروی، گفتم به مشهد تا خانواده ام وقتی برای ملاقات من می آیند به زیارت امام رضا (ع) هم بروند؛ مهر ۱۳۵۶ مرا به زندان مشهد فرستادند و تا پیروی انقلاب در آنجا ماندم و بعد از انقلاب اسلامی من به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شدم.
این مبارز با صدایی بغض آلود گفت: متوجه شدید ما چه دورانی را گذراندیم. (کمی بعد بغضش ترکید) و با صدای لرزان گفت: من هنوز هم برای رنجهایی که پدر و مادرم کشیدند، گریه میکنم. شما نمیتوانید تصور کنید که آنها چقدر زجر کشیدند.
وی افزود: نیروهای ساواک بعد از ۱۶ ماه به خانوادهام اجازه ملاقات دادند، آنقدر حالم بد بود که مادرم گفت «چرا با این وضعیتی که دارد به ما اجازه ملاقات دادید با دیدن وضعیت حال ما بدتر شد». با توکل به خدا و اعتقادی که داشتم، توانستم زیر شکنجه دوام بیاورم. مسیری که انتخاب کرده بودم جزء این نتیجه ای نداشت یا کشته میشدم یا باید تحمل میکردم. ما خیلی برای این انقلاب زجر کشیدیم و نمیتوانیم حرفهایمان را بزنیم. از هیچکس طلبکار نیستیم، همیشه به انقلاب و راهی که آمدیم فکر میکنیم و ایمان داریم.