به گزارش خبرنگار سینمایی ایرنا، نخستین ساخته مرتضی علیزاده برخلاف آنچه عنوان میشد، شباهت چندانی با فیلم علفزار ندارد. بیشترین میزان تکیه فیلم بر روی عنوان برگرفته از داستان واقعی است و در این مسیر نمیتواند پیچشهای دراماتیک و تعلیقآفرینی را شاهد باشد.
بزرگترین باگ محتوایی فیلم، لکنت تعلیقهای کارکردگرا در دل روایت است. داستان در چند چالش روایی، نسبت به ایجاد علامت سوالهایی همت میکند، اما این علامت سوالها که قرار است نقاط عطف داستان باشند، از چسب لازم برای گیرایی مخاطب برخوردار نیستند و طی روندی عجیب، خیلی زود کشفرمز شده و تعلیقی را نمیآفرینند.
حال تصور کنید درامی که پروندهای جنایی را دستمایه روایت قرار داده، بدون آفرینش تعلیق بخواهد در زمانی نسبتا زیاد، مخاطب خود را نگهدارد. آنهم زمانی که در یکچهارم انتهایی داستان، کشفرمز بزرگ انجام شده و تقریبا همه چیز مشخص میشود.
این بیتدبیری عجیب، خدشه خود را در روند رضایتگیری نیز به عینه وارد میآورد. درام آشکارا از مشکل شخصیتپردازی رنج میبرد و همین فقدان سبب شده تا روال درام، از منطق روایی چندانی نزد مخاطب برخوردار نباشد مانند تغییر تصمیمگیری چندباره در مسیر رضایت یا به آب و آتش زدن بازپرس پرونده که هیچیک از این چالشها، پشتوانه منطقی چندانی را پشتسر خود نمیبیند.
بیبدن فیلم موقعیت نیست. تلاش میکند تا چالشهایی غیرموجه را در یک درام صریح به تصویر کشیده و در این مسیر، نمیتواند به دلیل ناخوانایی آن چالشها با روند درام و البته اجتماع امروز، آن تاثیر لازم را بر روی مخاطب داشته باشد
این وادادگی شخصیتپردازی حتی در شخصیتهای دیگر داستان نظیر خانواده دختر و پسر نیز آسیبزننده ظاهر میشود. در این فضا، روایت بر مبنای تعریف سنتی خود نیز پایبند نمیماند و مدام از استمداد از مجاری بالا سخن گفته میشود بدون اینکه طراحی خاصی برای این منظور در نظر بگیرد. در واقع کلیت داستان به محلی برای زدوخوردهای ادعایی دو طرف محدود شد و چندان وقعی به بار دراماتیک داستان نهاده نشد.
در فصل پایانی نیز فیلم نهایت بهرهبرداری را از احساسات مخاطب به عمل آورده و زمختی و تلخی بیشتری را که در طول اثر برای مخاطب محسوس نبود، به سمت وی حواله میکند. در واقع مخاطبان در طول داستان، خطر قصاص را به اندازه سکانس پایانی جدی نمیگیرند و این به دلیل فضاسازیهای غیرمرتبطی است که در یک اثر جنایی بر کلیت اثر سایه انداخته و سمتوسویی دیگر به آن میبخشد.
کاظم دانشی که در این فیلم در مقام نویسنده حضور داشت، نتوانست به نوعی انتقاد اجتماعی برسد. در حالیکه در فیلمی مانند علفزار، میشد ردپایی پررنگ از نقد اجتماعی را به وفور مشاهده کرد. بیبدن فیلم موقعیت نیست و نمیتواند از سوژه بالقوه خود، استحصالی در مسیر پرورش درام به عمل آورد.
بیبدن در بهترین حالت، یک درام خانوادگی با ژست جنایی است که نمیتواند مخاطبش را به شکلی نفسگیر درگیر یک پرونده کند. فیلمی با بازیهایی گیرا که یک سکانس بسیارخوب دارد؛ آنجایی که پدر و مادر ارغوان در خلوت خود، خاطرات فرزندشان را مرور میکنند و حسرت بندبند وجود آنها بهخوبی به مخاطب منتقل میشود. این، شکل درستی از تاثرگرایی است که متاسفانه در کلیت فیلم به آن توجه نشد و اینچنین فیلمی را که مستعد ماندگاری در حافظه بصری سینمادوستان بود ، به یک درام معمولی تقلیل داد.