فیلم شاعرانه «تابستان همان سال» ساخته محمود کلاری خاطرات کودکی را روایت میکرد که در دوران کودکیاش به اجبار والدین نزد آیینهبین رفته است. این اثر حکایت از اعتماد عمیق بزرگترها به مرد آیینهبین (با بازی مهران مدیری) و نتیجه فرایندش داشت. آنها آنچنان بر باور غلط خود مصر بودند که حرف مرد آیینهبین را بیقید و شرط پذیرفتند. حتی پلیس نیز تسلیم نتیجه نهایی شد و فرد متهم را برای گرفتن اعتراف شکنجه کرد.
کارگردان «بیبدن» روایتی را که ما پیشتر از دریچه شبکههای اجتماعی دیده و شنیدهبودیم، این بار از زاویه دید پدر و مادر داغدار بازگو کرد
این فیلم از نگاه یک کودک، بیاساس بودن باورهای خرافاتی را به تصویر کشید. کودکی که چیزی در آیینه ندیده بود و صرفا برای رها شدن از زیر بار فشار چیزی را که دیگران میگفتند تکرار کرده بود.
حاصل این فکر باطل، بر هم خوردن رابطه عاطفی دو خانواده و تغییر سرنوشت فردی بود که در معرض اتهام قرار گرفته بود.
اتفاقات داستان «تابستان همان سال» در دوران پهلوی رخ میداد، ولی این معضل اجتماعی منحصر به دوره زمانی خاصی نیست. متاسفانه هنوز اقلیتی از مردم به جادو و خرافات اعتقاد دارند. در عصر اینترنت و هوش مصنوعی همچنان برخی برای حل مشکلاتشان به اباطیل پناه میبرند.
مخالفت با سینما و فیلمسازی
فیلم «آپاراتچی» ساخته قربانعلی طاهرفر دیگر فیلم امسال بود که سراغ باورهای سنتی رفته بود. پدر آقای طائفی (با بازی رضا ناجی) به شدت با فیلمسازی پسرش مخالف بود. او سینما را سرشار از فسق و فجور میدانست و معتقد بود پسرش باید دور کارگردانی را خط قرمز بکشد.
این پدر را میتوان نماد یک انسان متحجر و واپسگرا دانست که به خاطر نگرشهای سنتی غلطش توان برقراری تعامل با جامعه و پدیدههای مدرن را ندارد. فردی که با تنگنظری حلال خدا را حرام میشمارد و مانع پیشرفت پسرش میشود.
ظاهربینی و سادهلوحی از ویژگیهای اصلی افراد متحجر است. روایت فیلم ثابت کرد که حرف پدر غلط بود و پسر بدون اینکه آلوده به گناهی شود، فیلمی پاک و شریف تولید کرد.
در سکانسی از فیلم پسر برای دفاع از خودش به جملهای از امام خمینی(ره) استناد میکند که فرمودند: «ما با سینما مخالف نیستیم؛ ما با فحشا مخالفیم». پدر با وجود ارادتی که به حضرت امام دارد؛ باز هم بر اشتباهش پافشاری میکند. چون معتقد است فسق و فجور در پشت صحنه فیلم اتفاق میافتد.
شبکه اجتماعی به مثابه یک شخصیت
درام فیلم «بیبدن» ساخته مرتضی حسینعلیزاده حول محور یک پرونده جنایی میچرخید. در اواسط داستان پای فضای مجازی به ماجرا باز شد و همچون یک شخصیت بر روند ماجراها اثر گذاشت. کارگردان روایتی را که ما پیشتر از دریچه شبکههای اجتماعی دیده و شنیدهبودیم، این بار از زاویه دید پدر و مادر داغدار بازگو کرد.
فیلم نشان داد که شبکههای اجتماعی امکان دارد بازنمایی وارونهای از واقعیت داشته باشند و با چاشنی اطلاعات غلط و احساساتگرایی افکار عمومی را فریب بدهند. فیلم به زمانهای میپردازد که آن را عصر «پساحقیقت» نامیدهاند.
دورانی که در آن اخبار جعلی جهان را تسخیر کردهاند و معمولا بخشی از حقیقت به جای همه حقیقت گفته میشود.