به گزارش ایرنا، ولادت باسعادت حضرت ابوالفضل است و روز جانباز؛ مهمان خانهای شدم که دردها و زخمهای دوران جنگ نه تنها در جسم که در روحش هم آرشیو شده است. «سیدکاظم حسینیمطلق» متولد سال ۱۳۴۶ است که سال ۱۳۶۵ وقتی ۱۹ سال سن داشت برای دفاع از وطن، لباس سربازی به تن کرد و عازم جبهههای نبرد شد.
حال و روز آقا سیدکاظم گویای این است که هنوز از جنگ برنگشته است، گاه و بیگاه موج انفجار او را از دنیای واقعی به فضایی از جبهه و جنگ پرت میکند و در میانه کابوسهای شبانهاش، هنوز بعثیها حمله میکنند. صدای توپ، و تانک و خمپاره هر شب روانش را خراش میدهد و مرور جان دادن دوستان شهیدش، خواب شیرین را بر او زهر میکند.
این جانباز ۲۵ درصد اهل شهرستان کردکوی گرچه هنوز دردها و زخمهای دوران جنگ را به دوش میکشد اما قصهاش همان حکایت، غریبیِ جانبازان اعصاب و روان است که شاید از نظر ظاهری مشکلی نداشته باشند اما وقتی وارد زندگی آنها میشوی، نمیتوان مشکلات ریز و درشتشان را نادیده گرفت.
دردهای نامریی بر جای مانده از روزهای جنگ بر تن جانبازان اعصاب و روان موجب شده آنطور که باید از سوی مسوولان دیده نشوند. حمایت نگیرند و کسی نباشد بر دردهای آنان مرهم بگذارد. اعصاب ضعیف، خوابهای آشفته و سردردهای بیامان هم در محیط خانه، آنها را دچار مشکل میکند و هم تعاملات اجتماعیشان را به چالش میکشاند.
از آقا سیدکاظم سوال میکنم اگر زمان به عقب برگردد باز هم حاضری به جبهه بروی، سریع و بدون مکث پاسخم را میدهد و با اطمینان میگوید «معلوم است که میروم، نه دردهای جنگ و نه بیمهری مسوولان نمیتواند مرا ناامید کند. اگر همین الان هم جنگ شود با وجود جانبازی، برای رفتن به میدان نبرد لحظهای تردید نمیکنم.»
او که هم زخمخورده جنگ است هم زخمخورده بیمهری مسوولان، بیان میکند این سالها خیلی از مسوولان به دیدنش آمدند اما هیچ کدام از دیدارها نتوانست گرههایی که زخمها و دردهای جنگ بر زندگیاش انداخته را باز کند ماحصل آن تنها چند عکس یادگاری بوده که به عنوان گزارش در آرشیو عملکرد مدیران ذخیره شده است.
وی سه بار و در عملیاتهای کربلای پنج، والفجر ۱۰ و کربلای ۱۰ مجروح شده و حالا علاوهبر تحمل عوارض شیمیایی و ریههای ناخوش احوال، موج انفجار جنگ، به اعصاب و روانش هم آسیب زده است.
این جانباز گلستانی که در میانه صحبتهایش، چند بار از بیمهری مسوولان سخن گفت مرا بر آن داشت تا کمی بیشتر پای مشکلات و درد و دلهایش بنشینیم.
بنیاد شهید و امور ایثارگران فقط یک حمایت معیشتی از من دارد
از او میپرسم چه حمایتی میخواستید که نشده، نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد؛ «با وجود آنکه جانباز ۲۵ درصد هستم اما حقوق دریافت نمیکنم. بنیاد شهید و امور ایثارگران فقط یک حمایت معیشتی از من دارد و ماهانه چهار میلیون و ۶۰۰ هزار تومان به حسابم واریز میکند که کفاف زندگیام را نمیدهد.»
وی از پیگیریهای چند سالهاش برای به رسمیت شناختن زخمها و دردهای جانبازی بر اعصاب و روانش میگوید و بیان میکند؛ «مشکلات اعصاب و روان بر جای مانده از جنگ باعث شده نتوانم جایی مشغول به کار شوم. چند سالی که سرحالتر بودم مسافرکشی میکردم اما به دلیل وضعیت جسمی و روحیام نتوانستم ادامه دهم.»
یادم میآید یک شب مدیر آژانس مرا به روستایی فرستاده بود تا یک مسافر را به گرگان ببرم، وقتی به مبدا رسیدم آن آقا در حال سیگار کشیدن بود به او گفتم سیگارت که تمام شد حرکت میکنیم ولی او که از جانبازی و مشکل ریهام بیخبر بود اصرار داشت در حال حرکت سیگار بکشد؛ از این دست مشکلات باعث شد نتوانم به کارم ادامه دهم.
برخی شبها آنقدر جیغ میکشم که فقط همسرم باید بیدارم کند تا به حالت عادی برگردم
سردردهای مزمن یکی از مشکلاتی است که همیشه همراه جانبازان اعصاب و روان است، آقا سیدکاظم به جیغ و دادهای شبانه و سردردهای مداومش اشاره میکند و توضیح میدهد؛ «برخی شبها آنقدر جیغ میکشم که فقط همسرم باید بیدارم کند تا به حالت عادی برگردم. گاهی اوقات برخی رفتارها از من سر میزند که دست خودم نیست. چند بار هم در بخش اعصاب و روان بستری شدم اما تاثیر زیادی نداشته است.»
سیدکاظم و مهتاب یک دختر و پسر دارند که هر ۲ فرزندشان را راهی خانه بخت کردهاند و حالا شیرینی داشتن نوه را چشیدند گرچه مشکلات این جانباز اعصاب و روان بر روابطش با نوهها و فرزندانش هم کمی سایه انداخته است. او ادامه میدهد؛ «گاهی اوقات نوهها از من فرار میکنند آخر وقتی عصبانی میشوم دست خودم نیست. برخی مواقع صدای بلند تلویزیون حتی در خانه همسایه هم آزارم میدهد و باید پنبه در گوشهایم بگذارم تا آرام شوم.»
جانباز اصلی همسرم است که این همه سال مرا تحمل کرده است
آقا سیدکاظم نگاهی با عشق به همسرش میاندازد و تاکید میکند جانباز اصلی همسرم است که این همه سال مرا تحمل کرده و با عوارض به جا مانده از جنگ کنار آمده است.
همه این مشکلات را گفتم اما باز هم تاکید میکنم هیچ کدام از بیمهریها باعث نشد از انقلاب اسلامی و آرمانهایش دست بکشم. خدا را شاکرم فرزندانم هم در این مسیر قدم گذاشتند. همین چند وقت اخیر بود که پسرم به عنوان نیروی داوطلب برای دفاع از وطن به مناطق مرزی رفته بود.
مهتاب کیا، همسر اینجانباز سرافراز هم اشارهای به مشکلات همسرش میکند و میافزاید؛ دولتهای مختلف آمدند و رفتند اما مشکلمان هنوز حل نشده. امیدمان به آیتالله رییسی و دولت سیزدهم است که به مشکل چندین ساله همسرم پایان دهد. البته در سفر اخیر رییس جمهور به آقای رییسی نامه نوشتم اما هنوز جوابش نیامده است.
آقا سید کاظم صحبتهای خانمش را قطع میکند و میگوید من با استاندار گلستان هم دیدار داشتم وقتی شرایطم را برای او توضیح دادم گفت چطور با چنین وضعیتی هنوز حقوق نمیگیری و حمایت نمیشوی. او بلافاصله پیگیر مشکلم شد البته پیگیری کار مرا به یکی از کارکنانش در استانداری سپرد اما متاسفانه آن آقا جواب درستی به ما نداد.
گرچه این جانباز جنگ تحمیلی دیگر نه نای گله و شکایت داشت و نه امیدی به حل مشکلاتش اما باز هم پذیرای ما شد تا بلکه اینبار مسوولان درد و دلهایش را از تریبون رسانه جدی بگیرند.
مصاحبه که تمام شد مشکلات سیدکاظم حسینیمطلق مدام در ذهنم رژه میروند و بارها از خودم میپرسم چرا باید جانباز جنگ تحمیلی که زندگی و سلامتیاش را فدای دفاع از وطن کرده اینطور به فراموشی سپرده شود؟ آیا اگر او هم میخواست سهمش را از سفره انقلاب بردارد امروز در سن ۵۶ سالگی هنوز دغدغه معیشت و اشتغال داشت؟
هر چه که هست اطمینان دارم اینکه جانبازان جنگ تحمیلی در کنار دردهای به جا مانده از موج انفجار باید کمبودها و حسرتهای زندگیشان را هم به دوش بکشند در شان جانبازان؛ این اسطورههای ایثار و مقاومت نیست.