تهران- ایرنا- بزرگترین مشکل میان نخبگان و جامعه سیاسی از منظر یک پژوهش، فاصله بین نخبگان سیاسی و فکری در جامعه و همچنین دوری‌گزینی آنان از طبقه حاکم است.

نحوه حضور و کنشگری نخبگان سیاسی، مدنی، علمی و ... در جامعه و حفظ ارتباطشان با حاکمیت و مردم به منظور کارشناسی امور و بهبود عملکرد نظام سیاسی و اجتماعی، در عرصه‌های گوناگون اهمیتی فراوان دارد.

یکی از مسائل مهم در مورد کارکرد نخبگان در این پرسش هویدا می‌شود که نقششان در توسعه سیاسی و اجتماعی شهروندان چیست؟ برای پاسخ به این سوال و سوالاتی از این دست پژوهش‌هایی انجام گرفته که یکی از این پژوهش‌ها مقاله‌ای است با عنوان «تغییر نگرش‌ها و نظام ارزشی نخبگان سیاسی در ایران پساانقلاب» [۱] نوشته «محسن صنمی»، «عباس صالحی‌نجف‌آبادی» و «قاسم ترابی».

سنت روشنفکری در ایران که عموما چپگرا بود، با وجود انتقادهایی که در دهه چهل و پنجاه به نظام کمونیستی شوروی وارد می‌کرد اما به طور ساختاری نمی‌توانست اشتراک در این رویا را نفی کند

در ادامه گزیده‌ای از این پژوهش را می‌خوانیم:

نخبگان سیاسی در روند توسعه چه نقشی دارند؟

نخبگان سیاسی فارغ از گرایش‌های جناحی و حزبی، نقش غیرقابل انکاری در روند توسعه سیاسی و اجتماعی هر کشوری دارند. این نخبگی اگر با دو رکن تجربه و تعهد همراه شود قطعا زمینه را برای توسعه بهتر، پویاتر و فراگیرتر در جامعه ایرانی فراهم می‌کند و اگر فاقد یکی از این دو رکن باشد، توسعه مسیری قهقرایی را خواهد پیمود. در روند توسعه سیاسی مسولان به همراه نخبگان نقش اساسی ایفا می‌کنند و کنار گذاشتن نخبگان به بهانه‌های مختلف از روند توسعه سیاسی یقینا به ضرر نظام اجتماعی تمام خواهد شد.

از منظر ما نخبه کسی است که به اصول و مبانی سیاست و چالش‌های سیاست داخلی و یا خارجی کشور احاطه داشته و برای حل این چالش‌ها راهکارو برنامه عملی و اجرایی داشته باشد، به لحاظ اخلاقی برخوردار از روحیه تعهد و مسوولیت‌پذیری در برابر جامعه باشد و همچنین از تجربه و تخصص کافی در حیطه کار و شغل خود برخوردار باشد، در غیر این صورت اطلاق نخبه سیاسی بر او صادق نیست.

روشنفکران و نخبگان ایرانی و تاثیرپذیری از یک رخداد مهم بین‌المللی

فارغ از وابستگی‌های معروف حزبی بین دو کشور همسایه ایران و اتحاد جماهیر شوروی، شوروی دهه‌ها نماینده یک رویا بود؛ رویای تحقق جهانی سرشار از عدالت و آزادی که در آن همه مردم با هم برابر باشند و در آن هیچ طبقه‌ای وجود نداشته باشد. از این جهت حتی پس از شکل‌گیری دولت حزبی توتالیتر در مسکو و بر جا گذاشتن عواقب جبران‌ناپذیر تا زمان فروپاشی، این رویا به طور نمادین بر آن حمل می‌شد و درباره شوروی کم و بیش وجود داشت.

سنت روشنفکری در ایران که عموما چپگرا بود، با وجود انتقادهایی که در دهه چهل و پنجاه به نظام کمونیستی شوروی وارد می‌کرد اما به طور ساختاری نمی‌توانست اشتراک در این رویا را نفی کند؛ بنابراین، شکست این رویا نمی‌توانست جامعه روشنفکری در سراسر جهان و خصوصا کشورهای در حال توسعه مانند ایران را تحت تاثیر خود قرار ندهد.

نظام نوپای انقلابی رتوریک ضدغربی و ضدسرمایه‌داری داشت؛ هم الگوی سوسیالیستی را نفی می‌کرد و هم از راه سومی سخن می‌گفت که نه با «نابرابری» و «فساد» جهان غرب نسبتی دارد و نه با «الحاد» و «اشتراک» بلوک شرق

مهاجرت نخبگان ایرانی

جمهوری اسلامی ایران از جمله کشورهایی است که به طور پیوسته با معضل مهاجرت نخبگان روبرو بوده است و در دوران جدید و همگام با تحولات روبه گسترش آن، به ویژه با پدیده جهانی شدن فرهنگ و گسترش انقلاب ارتباطات و رسانه‌ها، شاهد ابعاد تازه‌ای از مهاجرت نخبگان علمی هستیم.

مهاجرت نخبگان از سال‌های پس از پایان جنگ تحمیلی آغاز شد و در دهه ۱۳۷۰ گسترش پیدا کرد. این مهاجران بیشترشان دارای تحصیلات دانشگاهی بوده‌اند که به ویژه در رشته‌های کامپیوتر، مخابرات و الکترونیک، تخصصی یا مدیریتی اشتغال داشته‌اند.

تعییر ماهیت ارزش‌ها در نیروهای انقلاب

گفتارهای عدالت‌خواهانه و چپ‌گرایانه در انقلاب ایران سهمی غیرقابل‌چشم‌پوشی داشتند. انقلاب اسلامی در شعارهایش «مستضعفان»، «زاغه نشینان»، «کوخ‌نشینان»، «توده‌ها» و «فقرا» را فرا می‌خواند. این گروه‌ها در خطبه‌ها و خطابه‌های دهه اول انقلاب در مقام ولی‌نعمتان انقلاب محترم شمرده می‌شدند.

نظام نوپای انقلابی رتوریک ضدغربی و ضدسرمایه‌داری داشت؛ هم الگوی سوسیالیستی را نفی می‌کرد و هم از راه سومی سخن می‌گفت که نه با «نابرابری» و «فساد» جهان غرب نسبتی دارد و نه با «الحاد» و «اشتراک» بلوک شرق. پس از آن که نبرد قدرت در ایران پساانقلابی به سود گروه‌های طرفدار شکل‌گیری نظام جمهوری اسلامی خاتمه یافت، نوعی شکاف و اختلاف در میان خود این گروه‌ها پدیدار شد.

دو گروه موسوم به «جناح بازار» یا «جناح راست» و «جناح رادیکال» یا «جناح چپ» در طرفین این شکاف قرار گرفتند. جناح چپ یا رادیکال با گرایش‌های عدالت‌خواهانه، دولت‌گرایانه، استقلال‌طلبانه و مواضع ضد سرمایه‌داری و ضداستثماری شناخته می‌شد. این گروه تا سال ۱۳۶۸ نفوذ گسترده‌ای در هیات حاکمه و به ویژه دولت داشت. نخست‌وزیر وقت یعنی مهندس موسوی هم که طبق قانون اساسی آن زمان رئیس دولت بود، به این گروه تعلق داشت.

با درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی چپ سنتی به حاشیه قدرت رانده شد و در جایگاه نوعی «اپوزیسیون قانونی» درون حاکمیت قرار گرفت. با آغاز سیاست تعدیل اقتصادی که از جانب منتقدان «بنیادگرایی بازار» و «انقلابی ساکت درون انقلاب ایران» توصیف شده است جناح «چپ درون نظام» به منتقد جدی آن بدل شد؛ زیرا آن را مغایر با ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب می‌دانست. با وجود این، پس از رخداد دوم خرداد و تبدیل چپ‌های خط امامی به اصلاح‌طلبان دوم خردادی آن‌ها در کنار پروژه «توسعه سیاسی»، با شکلی از همان الگوی اقتصادی و برنامه توسعه همراه شدند که پیش‌تر نفی می‌کردند.

تغییر دال مرکزی گفتمان نظام ارزشی نخبگان در دوران پساجنگ

پس از رخداد دوم خرداد و تبدیل چپ‌های خط امامی به اصلاح‌طلبان دوم خردادی آن‌ها در کنار پروژه «توسعه سیاسی»، با شکلی از همان الگوی اقتصادی و برنامه توسعه همراه شدند که پیش‌تر نفی می‌کردند

بعد از انقلاب تا پایان جنگ و رحلت امام، در کنار عواملی چون رهبری، ایدئولوژی امیدبخش، بسیج مردمی و غیره، قدرت تفکر و تخصص برای اداره کشور از عوامل حیاتی بود. حاملان و حامیان پتانسیل تفکر و تخصص در حد زیادی حذف یا ترور شدند. از آن پس، مسیر انقلاب بیشتر در مقابل اقدامات دشمنان و کوشش در جهت خنثی کردن آن تعیین شد.

در چارچوب مناسبات سیاسی و ایدئولوژیک، می‌توان نوعی «تحول» و «دگردیسی» یا حداقل «تغییر» را در رویکرد نخبگان سیاسی تشخیص داد. پس از آغاز سیاست تعدیل، تشکل‌ها و جناح‌های مختلف «طیف راست» با آن همراهی می‌کردند و حداقل در عمل مخالفت آنان شامل اصل این سیاست نمی‌شد؛ بلکه فقط ممکن بود برخی مظاهر و پیامدهای آن را هدف قرار دهد.

نخبگان سیاسی به مرور به ایدئولوژی پیشین خویش روی آورند. خواست‌ها و مطالبات جدیدی در جامعه پدیدار شد و نیروهای اجتماعی تازه همچون زنان و جوانان در صحنه جامعه و سیاست مرئی شدند و روندهایی همچون تغییر ارزشی و فردگرایی و منفعت‌طلبی پدیدار شدند.

تاثیر نخبگان بر توسعه سیاسی

بزرگترین مشکل میان نخبگان و جامعه ایران فاصله میان نخبگان سیاسی و فکری در جامعه ایرانی و همچنین دوری‌گزینی نخبگان از طبقه حاکمه است. در واقع، در دوره بعد از انقلاب اسلامی بسیاری از روشنفکران، دیواری بلند میان خود و گفتمان حاکم بر جامعه (سیاسی) می‌بینند. موانع توسعه در آثار روشنفکران، بیشتر از عوامل و راهکارهای آن مورد توجه قرار می‌گیرد. علاوه بر این، یکی از ضعف‌های روشنفکران بی‌توجهی به مشکلات سیاست و حکومت در عمل است.

وظیفه نخبگان و خواص، امری مهم‌تر از مشارکت دادن مردم در عرصه سیاسی است. بنابراین نقش آنان متفاوت از نقشی است که در آراء نخبه‌گرایان غربی تنها وجه سیاسی جایگاه نخبگان را مدنظر قرار می‌دهند اما در دوران پساجنگ این هماهنگی و مشارکت در گروه نخبگان دیده نمی‌شود.

مساله مشارکت سیاسی و تاثیر آن بر نگرش نخبگان

بی‌شک مسائل سیاسی در ایران پساانقلاب خصوصا پساجنگ در مشارکت یا عدم مشارکت نخبگان سیاسی بسیار موثر بوده و باعث عدم همگرایی و نابسامانی اوضاع سیاسی کشور شده است و موجبات ناهمواری و دوگانگی در کشور را به وجود آورده است تا جایی که می‌توان پسرفت‌ها و ولنگاری‌ها، کینه‌ها و دشمنی‌ها را با این مهم مرتبط دانست.

بعد از انقلاب اسلامی بسیاری از روشنفکران، دیواری بلند میان خود و گفتمان حاکم بر جامعه (سیاسی) می‌بینند. موانع توسعه در آثار روشنفکران، بیشتر از عوامل و راهکارهای آن مورد توجه قرار می‌گیرد. علاوه بر این، یکی از ضعف‌های روشنفکران بی‌توجهی به مشکلات سیاست و حکومت در عمل است

ساختار سیاسی ایران همواره نهادهای مدنی را دور زده و تضعیف می‌کند تا بتواند بدون واسطه با توده مردم مرتبط باشد. در چنین وضعیتی نخبگان جامعه چندان امکانی برای ارتباط با مردم ندارند اما به نظر می‌رسد گفتمان انقلاب اسلامی با ارج بخشیدن به جایگاه مردم در عرصه تعیین مناصب حکومتی، جایگاه خاصی به این مساله بخشیده است و بحش مهمی از مشکلات سیاسی با رجوع به قانون اساسی و اصول مربوط به جایگاه مردم در تعیین مناصب حکومت قابل حل است.

نتیجه‌گیری

توسعه سیاسی در ایران همواره با چالش‌ها و دشواری‌هایی روبرو بوده است که از آن جمله می‌توان به عدم صراحت و گویایی هدف‌های توسعه، عدم پیش‌بینی دقیق عوامل توسعه، تنوع عناصر ساختی جامعه، عدم ایجاد تعادل میان نیروهای درگیر در طرح‌های توسعه از قبیل بخش خصوصی، مردم و نیروهای خارجی، عدم تناسب طرح‌ها با موقعیت‌های جاری جامعه، عدم پیش‌بینی مشکلات ممکن در روند توسعه، بوروکراسی و موارد دیگری از این دست اشاره کرد.

این موانع سبب شده است که فاصله بین نخبگان و مردم دوچندان شود و نخبگان به عنوان تافته جدابافته‌ای از مردم تلقی شوند. در دوره پساجنگ هم شاهد فاصله بین نخبگان و گفتمان حاکم بر جامعه (سیاسی) هستیم. دلیل آن هم این است که همراهی با نخبگان قدرت در جمع روشنفکری ارزش به حساب نمی‌آید و در متفکران موافق با گفتمان حاکم نیز قرائت‌های روشنفکری جایی ندارد. البته بی‌توجهی نخبگان به مشکلات سیاست و حکومت در عمل هم از عوامل تشدیدکننده این جدایی بشمار می‌رود.

نکته مهم در شرایط خاص کشور در زمینه رابطه نخبگان (اعم از علمی و سیاسی) با حکومت آن است که هنوز زمینه‌سازی لازم برای برهمکنش سازنده میان نخبگان غیرحکومتی و صاحبان قدرت (نخبگان حکومتی) فراهم نشده است.

پی‌نوشت

۱- محسن صنمی و دیگران، «تغییر نگرش‌ها و نظام ارزشی نخبگان سیاسی در ایران پساانقلاب»، مجله جامعه‌شناسی ایران، دوره بیست و چهارم، شماره اول، سال ۱۴۰۲