گورستان باستانی لما در استان کهگیلویه و بویراحمد که قدمت آن به حدود سه هزار و ۵۰۰ سال پیش میرسد و در دل خود رازهای ناگفته پرشماری از گذشته دارد.
این گورستان در دامنه کوه و مشرف به دشت قرار گرفته ، سنگ قبرهای باستانی که از دل خاک بیرون زده در نگاه نخست منظرهای غمانگیز و در عین حال باشکوه را به وجود می آورد.
با ورود با این گورستان نخستین چیزی که جالب توجه است ، تنوع و شکل و شمایل گورها است ، گورهایی که به صورت طاقدیس با استفاده از سنگ ساخته شده بودند و در اعماق دو تا چهار متری از سطح زمین قرار داشتند.
کارشناسان باستان شناسی معتقد هستند که این گورها متعلق به اقوام ایلامی است که در آن دوران در این مسیر کوچ میکردهاند. بزرگی بعضی از گورها به پنج متر میرسید و در داخل هر قبر علاوه بر اشیای مختلف، استخوان حیواناتی نظیر گوسفند و اسب نیز وجود داشت.
در ادامه گشت و گذارم از این گورستان به چند گور که به نظر میرسید مربوط به کودکان است، برخورد کردم این گورها کوچک تر و معماری و سازه های آنها نیز سادهتر سایر قبرها بودند.
یافته های باستان شناسی و مطالعاتی که از این گورستان پیش تر بدست آمده نشان می دهد که مرگ و میر کودکان در آن دوران بسیار بالا بوده است."
در برخی از گورها، کوزههای سفالی و مفرغی، مهره، انواع خنجر، نوک پیکان و نیزه نیز کشف شده بود. اشیایی که حکایت از زندگی روزمره، جنگ و صلح، زیبایی و قدرت مردمان ایلامی داشت.
یکی از جالبترین بخشهای گورستان لما، وجود دو گور بود که به صورت خانوادگی ساخته شده بودند. گورهایی که در کنار هم قرار داشتند و نشان میداد که اعضای یک خانواده در آن دفن شدهاند.
پس از گشت و گذار در میان سنگ قبرهای باستانی گورستان لما، به موزه یاسوج رفتم تا از نزدیک شاهد گنجینههای کشف شده از این مکان باشم. اشیایی که هر کدام داستانی از زندگی، مرگ و باورهای مردمانی را در هزاران سال پیش روایت میکردند.
در میان اشیای به نمایش گذاشته شده، تابوت سفالی توجه من را جلب کرد. تابوتی سالم و دستنخورده که گویی رازهای ناگفتهای را در دل خود پنهان کرده بود. با دقت به اسکلت متلاشی شده درون تابوت نگاه کردم و به این فکر میکردم که چه کسی بود، چه زندگی داشت و چگونه به اینجا ختم شد.
ظروف سفالی منقوش، بخش دیگری از گنجینه لما بودند. ظروفی با نقوش هندسی و حیوانی که ظرافت و مهارت هنرمندان آن دوره را به نمایش میگذاشتند. گویی با دیدن این نقوش میتوانستم تصویری از زندگی روزمره مردمان ایلامی را در ذهنم مجسم کنم.
اشیای مفرغی، از جمله سوزن، دستبند، انگشتر، سرنیزه و شمشیر، حکایت از جنگ و صلح، زیبایی و قدرت داشتند. هر کدام از این اشیاء دریچهای به سوی دنیای ناشناخته ایلامیان میگشودند و داستانهایی از شجاعت، ظرافت و خلاقیت را به زبان بیزبانی روایت میکردند.
مهرههای سنگی و مرمری، ظرافت و زیبایی را به نمایش میگذاشتند. گویی زنان ایلامی با استفاده از این مهرهها، زیورآلاتی برای خود میساختند و زیبایی خود را دوچندان میکردند.
اما در میان تمام اشیاء، دو مهره طلایی کوچک، بیش از همه توجه من را جلب کرد. مهرههایی که ظرافت و ارزش فراوانی داشتند و احتمالاً بخشی از یک گردنبند نفیس بودهاند. گویی این مهرهها نمادی از ثروت و مقام بودند و به صاحب خود ابهت و زیبایی میبخشیدند.
بازدید از گنجینههای لما، تجربه ای فراموشنشدنی بود که مرا به سفری در تاریخ برد و دریچهای جدید به سوی دنیای گذشته گشود. گویی با دیدن هر شیء، داستانی جدید در ذهنم شکل میگرفت و رازهای ناگفته ای از دل تاریخ آشکار میشد.