نبض زمان در بامداد ۲۱ رمضان به تندی میتپید و خورشید در سحرگاه از ترس حادثه، یارای برآمدن نداشت که ناگاه با گلبانگ توحید، محراب عشق در نمازش فرو ریخت و نسیمی از خون در کوچههای شهر نامردها وزید و زمین، زیر گامهای آسمان لرزید.
چه دردناک بود آن روز! گویی تمام آفرینش بر شانههای زمین روان بود و تمام هستی در این غم گریان. آری، رادمردی که اضطراب خواب دشمنان بود و آرامش حیات مردمان، میرفت تا به ابدیت بپیوندد و به ضیافت عرش درآید؛ مردی از جنس آسمان که بر خاک زمین سر میسایید و با شمشیرش حقیقت را آبیاری میکرد و غبار غم را از دیدگان کودکان یتیم میشست و در آه دردمندان میگداخت.
آزادمردی که فریاد عدالتش، خواب شبزیستان را میربود و وسعت شجاعتش دشمنان را در هالهای از مرگ مینشاند، اینک میرفت تا در غروب غمهایش بنشیند و این سیاره خاکی را سرشار از تهی نماید.
نمیدانم که در پردازش هستی چه رازی نهفته که خوبان همیشه قرین غمند؛ آخر این همه شجاعت و نامآوری و این همه غربت و خانهنشینی؛ دلیر مردی که باب فتح جنگها بود و خیبرشکن نبردها، جور زمانه اینگونه او را غریب نخلستانها کرده بود و غارتگران، میراثش را به تاراج برده بودند و علی، این اسطوره تاریخ، برای آرامش اُمت، دم نمیزد و شبانگاهان راز دلش را با چاه میگفت و طرح اندوهش را در آب میانداخت.
روایت است که پس از ضربت خوردن امام علی علیه السلام جبرئیل فریاد زد: به خدا قسم ارکان هدایت ویران شد و نشانههای بزرگ تقوا تاریک گردید و دستگیره محکم ایمان شکسته شد، پسر عموی مصطفی کشته شد، علی مرتضی را کشتند، او را شقیترین اشقیا کشت.
خاموش مشو ای شمع که پروانه بیتو میسوزد، اما علی را یارای ماندن نیست. میدانم، خوب میدانم اینک علی از سستپیمانان کینهتوز خسته و رنجیده است و دیدگانش بهانه آسمان را میگیرند و رخ رنگپریده و لبان خستهاش، زیر شعاعی از خون به روی شهادت تبسم میزنند. آخر زندگی علی، حدیث درد و رنج بود؛ حیاتی که اشک یتیم و آه دردمندی، او را سخت میآشفت؛ حال چگونه دنیاطلبی زراندوزان زاهدنما را ببیند و دم نزند؟ هرگز! هرگز! عدالت علی، اینگونه زندگی را تاب نمیآورد، اما افسوس، کوفه و کوفیاندیشان، عدالت علی را تاب نیاوردند و علی را به عدالتش سرزنش میکردند!
هنوز فریادهای رعدآسای علی در گوش زمان طنینانداز است که جماعت خوابزده کوفه را خطاب میکرد که نفرین باد بر شما کوفیان! از سرزنشهای بسیار شما خسته شدهام. آیا به جای زندگی جاوید قیامت، به زندگی زودگذر دنیا رضایت دادهاید؟
ای مرد نمایان نامرد! ای کودکصفتان بیخرد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم.
طعم تلخ بی علی بودن را حتی امروز میتوان چشید؛ طمعی که قرنهاست زاده می شود.
تمام دلخوشی زندگی من اینست
که وقت مرگ میآیی و مرگ شیرین است
کفن کنید مرا رو به قبلهی حرمش
نجف چه جای قشنگی برای تدفین است