تاریخ انتشار: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳ - ۰۸:۴۱

کنگاور– ایرنا- رادمردی که علمش، زهدش، اخلاقش، منشش، شجاعتش، کرامتش و سخاوتش زبانزد خاص و عام بود، خار در دیده و استخوان در گلو داشت و کعبه به یمن قدمش چاک می‏زند و مسجد به خونش غسل طهارت می‏کرد، این سیاره خاکی را سرشار از تهی کرد.

نبض زمان در بامداد ۲۱ رمضان به تندی می‏تپید و خورشید در سحرگاه از ترس حادثه، یارای برآمدن نداشت که ناگاه با گلبانگ توحید، محراب عشق در نمازش فرو ریخت و نسیمی از خون در کوچه‏‌های شهر نامردها وزید و زمین، زیر گام‏های آسمان لرزید.
چه دردناک بود آن روز! گویی تمام آفرینش بر شانه‏‌های زمین روان بود و تمام هستی در این غم گریان. آری، رادمردی که اضطراب خواب دشمنان بود و آرامش حیات مردمان، می‏رفت تا به ابدیت بپیوندد و به ضیافت عرش درآید؛ مردی از جنس آسمان که بر خاک زمین سر می‏سایید و با شمشیرش حقیقت را آبیاری می‏کرد و غبار غم را از دیدگان کودکان یتیم می‏شست و در آه دردمندان می‏گداخت.
آزادمردی که فریاد عدالتش، خواب شب‏‌زیستان را می‏ربود و وسعت شجاعتش دشمنان را در هاله‌‏ای از مرگ می‏‌نشاند، اینک می‏رفت تا در غروب غم‏هایش بنشیند و این سیاره خاکی را سرشار از تهی نماید.
نمی‏دانم که در پردازش هستی چه رازی نهفته که خوبان همیشه قرین غمند؛ آخر این همه شجاعت و نام‌‏آوری و این همه غربت و خانه‏‌نشینی؛ دلیر مردی که باب فتح جنگ‏ها بود و خیبرشکن نبردها، جور زمانه این‏گونه او را غریب نخلستان‏‌ها کرده بود و غارتگران، میراثش را به تاراج برده بودند و علی، این اسطوره تاریخ، برای آرامش اُمت، دم نمی‏زد و شبانگاهان راز دلش را با چاه می‏گفت و طرح اندوهش را در آب می‏انداخت.

روایت است که پس از ضربت خوردن امام علی علیه السلام جبرئیل فریاد زد: به خدا قسم ارکان هدایت ویران شد و نشانه‌های بزرگ تقوا تاریک گردید و دستگیره محکم ایمان شکسته شد، پسر عموی مصطفی کشته شد، علی مرتضی را کشتند، او را شقیترین اشقیا کشت.
خاموش مشو ای شمع که پروانه بی‏‌تو می‏‌سوزد، اما علی را یارای ماندن نیست. می‏دانم، خوب می‏دانم اینک علی از سست‏‌پیمانان کینه‏‌توز خسته و رنجیده است و دیدگانش بهانه آسمان را می‏گیرند و رخ رنگ‌‏پریده و لبان خسته‏‌اش، زیر شعاعی از خون به روی شهادت تبسم می‏زنند. آخر زندگی علی، حدیث درد و رنج بود؛ حیاتی که اشک یتیم و آه دردمندی، او را سخت می‏‌آشفت؛ حال چگونه دنیاطلبی زراندوزان زاهدنما را ببیند و دم نزند؟ هرگز! هرگز! عدالت علی، این‏گونه زندگی را تاب نمی‏‌آورد، اما افسوس، کوفه و کوفی‌‏اندیشان، عدالت علی را تاب نیاوردند و علی را به عدالتش سرزنش می‏کردند!
هنوز فریادهای رعدآسای علی در گوش زمان طنین‏‌انداز است که جماعت خواب‌‏زده کوفه را خطاب می‏کرد که نفرین باد بر شما کوفیان! از سرزنش‏‌های بسیار شما خسته شده‏‌ام. آیا به جای زندگی جاوید قیامت، به زندگی زودگذر دنیا رضایت داده‏‌اید؟
ای مرد نمایان نامرد! ای کودک‌‏صفتان بی‏خرد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی‏دیدم و هرگز نمی‏شناختم.

طعم تلخ بی‏ علی بودن را حتی امروز می‏توان چشید؛ طمعی که قرن‏هاست زاده می‏ شود.

تمام دلخوشی زندگی من این‌ست

که وقت مرگ می‌آیی و مرگ شیرین است

کفن کنید مرا رو به قبله‌ی حرمش

نجف چه جای قشنگی برای تدفین است