به گزارش ایرنا، روزهایی را بیاد میآورم که نه درجهای بر کتفها نصب بود و نه سلسله مراتبهای سازمانی و رزمی، تعیین کننده عزت و اعتبار افراد بود و نه میتوانستیم در حلقه رزمندگان، فرماندهان را از سایر رزمندگان شناسایی کنیم.
روزهای خوشنامی در هالهای از گمنامی قرار داشتند و هیچکس برای بزرگ شدن و یا بزرگتر نشان دادن خود، از کسی سبقت نمیگرفت و سوار بر دوش دیگران، قدبلندتر محسوب نمیشد.
خلوص، حرف اول را میزد و هر چه بی ادعاتر، عزیزتر و هر چه متواضع تر، بزرگتر میشدند.
سردار شهید طوسی از بیت سه شهید، سرآمد چنین نسلی است که در گمنامی، خوشنام و نام آور و با تواضع و خاکی بودن، انیس دلها شد.
طوسی شخصیت جامع الاطرافی دارد و همواره باید مورد مطالعه و تحقیق قرار تا هر سال، ابعاد جدیدی از شخصیت ایمانی و میدانی ایشان مورد شناسایی طوسی پژوهان قرار بگیرد.
طوسی بزرگ، جبهه و جنگ را نه تنها تهدید تلقی نمیکرد، بلکه آن را نیکوترین فرصت برای نیل به مقام وصل و رسیدن به جایگاه عند ربهم یرزقون و نهایتا نظر به وجه الله تلقی میکرد که این مهم، مخصوص آنانی است که ذوب در ولایت و فانی فی الله میشوند.
سردار طوسی به تأسی از الگوهای معصومش، هر چه که بالاتر می رفت، فروتنی اش بیشتر میشد و هر چه که بیشتر مورد استقبال فرماندهان قرارگاهی قرار میگرفت، بیشتر با رزمندگانش مأنوس و نیز هر چه که معتبرتر میشد، بر احساس مسؤولیت و تلاشهایش میافزود تا بیشتر از گذشته مفید و مؤثر باشد.
سردار طوسی پیشاپیش همه سپر بلای رزمندگانش میشد
همه به عینه میدیدند که طوسی شهادت طلب، نه تنها دلش حتی لحظهای برای جلسات قرارگاهی نمیتپید، بلکه همواره دلواپس سلامت رزمندگانی بود که در روزهای سرد زمستانی اروند با لباس غواصی به آب زده و تحت تعلیمات فشرده برای عبور از اروند و فتح فاو بیقراری میکردند.
سردار طوسی ضمن نظارت بر روند آموزش و توجیه وظایف عملیاتی و توصیههای تکمیلی، انگشت انگشت عسل به کام رزمندگان سرمازده میریخت تا سردی نکرده و بیمار نشوند و در عین حال نیز اشکش را پنهان میکرد تا ارادهای فرو نریزد و همه چیز برای انجام عملیات استثنایی والفجر ۸ فراهم باشد.
طوسی عزیز، حتی هم واحدیهای اطلاعات عملیاتش را هم تنها نمیگذاشت و گاهی با آنها به گشتهای شبانه شناسایی امکانات و تجهیزات دشمن در مناطق عملیاتی میرفت تا اولویتش، رزمنده بودن باشد.
بزرگمرد لشکر ۲۵ کربلا، همان فرماندهی که هرگز ادعای بزرگی نمیکرد اما توسط رزمندگان و فرماندهان اصلی دفاع مقدس، بزرگ دیده میشد، بر مدار عشق حرکت میکرد و هرگز عقب تر از نیروهای عملیاتیاش قرار نگرفت و پیشاپیش همه، سپر بلای رزمندگانش میشد.
این فرمانده خودساخته، با آنکه خانوادهاش در اهواز مستقر بودند و او نیز هر روز به اهواز تردد داشت، اما سعی میکرد به اندازهای که رزمندگانش از خانواده هایشان فاصله دارند، او هم با فاصله همسر و تنها دختر همیشه دلتنگ خردسالش را سرکشی کند.
این اسطوره لشکر خط شکن ۲۵ کربلا، در ناباوری امام، پیشنهاد فرماندهی لشکر را هم به عشق فارغ البال بودن برای حضور در خطوط مقدم عملیاتی نپذیرفت!
شهید، مبتکر کاروانی اعزام شدن رزمندگان به جبههها در سطح کشور بود
قائم مقام لشکر ۲۵ کربلا، در مرخصیهای کوتاه مدت پشت جبهه که عمدتا بخاطر مجروح شدن، بر او تحمیل میشد، افتخارش سرکشی به خانوادههای معظم شهدا، جانبازان و برخی از رزمندگان و رسیدگی همه جانبه به اوضاع آنها در سطح استانهای گیلان و گلستان و مازندران بود و اینگونه با تسلی خاطر دادن به این خانوادهها، خودش نیز تسلی میگرفت.
در همان روزهای کوتاه مرخصی، با بدن مجروح پشت تریبونها میرفت و ضمن تجلیل و تکریم از مقام شهدا، به عنوان پیک امام حسین(ع)، به مساجد، تکایا و مدارس و استادیوم های ورزشی می رفت و با سخنان دل انگیز خویش، جوانان و نوجوانان را به جبهه ها فرا میخواند.
سردار سرلشکر پاسدار، طوسی همیشه ماندگار، مبتکر کاروانی شدن اعزام رزمندگان به جبههها و حماسه خوانی بجای نوحه خوانی در سطح کشور بود و برای همیشه به اعزامهای پراکنده و متفرق پایان داد تا ضمن مشارکت هر چه بیشتر مردم در امر میزبانی و پذیرایی و پشتیبانی و حمایت از رزمندگان و جبههها همراه با اجرای حماسه خوانی های شورانگیز و دویدنهای خاطره آمیز رزمندگان در خیابانهای شهر میزبان با حمل پارچهها و پلاکاردهای معرف، موج جدیدی در جبههها نیز بوجود آورده و تقویت روحی رزمندگان را نیز رقم بزند.
طوسی همیشه قهرمان، حتی حاضر نشد جان هیچ رزمندهای برای انتقال پیکر مطهر برادر شهیدش ابراهیم در خطر بیفتد و همین امر منجر به سالها مفقودالاثر شدن برادر شهیدش شد.
«محمدحسن طوسی» سال ۱۳۳۷ در روستای «طوسکلا» از توابع شهرستان «نکا» به دنیا آمد. پس از طی دوران تحصیلی ابتدایی به شهر نکا رفت. در مدرسه راهنمایی «فردوسی» نکا تا سوم راهنمایی درس خواند و برای ادامه تحصیل به ساری رفت.
سال سوم دبیرستان بود که محمدحسن با روحانیون مبارز آشنا شد. مدتی گذشت و دیگر میل رفتن به مدرسه را نداشت. ابتدا کمک به معیشت خانواده را بهانهای برای ترک تحصیل عنوان کرد اما بعدا معلوم شد به دلیل همکاری با انقلابیون بر علیه شاه و از ترس دستگیری به مدرسه نمیرود.
در همان زمان ازداواج کرد و هنوز چند وقتی از ازدواجش نگذشته بود که زمان خدمت سربازیاش فرا رسید. رضایت نمیداد به سربازی برود. میگفت:من به طاغوت خدمت نمیکنم. اما در نهایت با زور ژاندارمری مجبور شد به خدمت سربازی اعزام شود. او را یک راست به پادگان آموزشی در بیرجند بردند اما هنوز چند روز از اعزامش نگذشته بود که به خانه برگشت و گفت: من که گفته بودم به طاغوت خدمت نمیکنم.
زمزمه اعتراض بر علیه شاه بالا گرفته بود. محمدحسن یک رادیوی کوچک خرید. اخبار را از کشورهای دیگری میگرفت و آن را به دیگران منتقل میکرد تا این که مبارزات علنی شد و جزو کسانی شد که بصورت منسجم بر علیه شاه تظاهرات را سازماندهی میکردند. محمدحسن در آستانه ورود حضرت امام خمینی (ره) به وطن عازم تهران شد و گفت: حضرت امام میخواهند بیایند اما گاردیهای شاه اعلام کردهاند که نمیگذارند بیاید. میخواهیم با دوستانمان برای حفاظت از جان امام و همراهانش به تهران برویم. رفتند و پس از دیدار با امام به مازندران برگشتند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی شهرستان نکا و با همراهی تعداد از روحانیون سرشناس اقدام به حفاظت از شهر و مردم آن کرد تا این که بعد از مدت کوتاهی، در مرداد ۱۳۵۸ به سپاه پاسدران انقلاب اسلامی پیوست.
در همان زمان با اوجگیری درگیری ضدانقلاب در گنبد، به این شهرستان اعزام شد. پس از آرامش در این شهر به کردستان رفت. در آن جا با احمد متوسلیان آشنا و در سال ۱۳۵۹ فرمانده عملیات سپاه ساری شد. همزمان در سپاه ساری فرماندهی «گروه شهید» را پذیرفت و در برقراری امنیت در جنگلهای آمل، سوادکوه، ساری، گرگان و جنگلهای گیلان از خود شجاعت وصف ناپذیری به خرج داد. در همان زمان به دلیل لیاقت به فرماندهی طرح و عملیات سپاه منطقه سه – گیلان و مازندران – منصوب شد. همزمان و در زمستان سال ۱۳۶۰ بعد از پایان یافتن غائله ضدانقلاب در آمل، به «تیپ ۳۱ عاشورا» اعزام شد.
در معاونت اطلاعات و عملیات تیپ ۳۱ با دوست دیرینهاش شهید «حسین اکبری دنگسرکی» بارها و بارها برای شناسایی به قلب دشمن زد. در همین مرحله بود که افق جدیدی در مقابلش باز شد و او با غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری آشنا شد. آشنایی محمد حسن طوسی و غلامحسین افشردی تنگاتنگ شد تا حدی که بارها و بارها این دو در جلسات مختلف در کنار هم قرار گرفتند.
بعد از شرکت در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس در سال ۱۳۶۱ به مازندران برگشت و جانشین قرارگاه حضرت ابوالفضل(ع) که کار اعزام نیروی رزمی و پشتیبانی به جبههها را در مازندران به عهده داشت، شد.
در سال ۱۳۶۲ به «لشکر ۲۵ کربلا» پیوست و معاون اطلاعات و عملیات این لشکر شد. محمدحسن طوسی «عملیات والفجر ۶ » را نیز تجربه کرد. در همین عملیات بود که برادرش محمدابراهیم طوسی به شهادت رسید. شهید مرشدی وقتی از محمد حسن طوسی خواسته بود که اجازه دهد هر طور شده پیکر محمد ابراهیم را به عقب بیاورند محمدحسن طوسی در جوابش گفته بود:یا همه شهدا یا هیچکدام. که این موضوع باعث شد پیکر محمد ابراهیم طوسی بعد از ۱۳ سال کشف شود.
بعد از عملیات والفجر ۶ در عملیاتهای «قدس ۱ و ۲ » و عملیاتهای ایذایی دیگر شرکت کرد. اوج زحمات محمد حسن طوسی را در «عملیات والفجر ۸» میتوان مشاهده کرد.
در عملیات والفجر ۸ و ادامه آن برای چندمین بار مجروح شد و حتی به حالت اغما رفت. بعد از این عملیات، «عملیات کربلای۱» – آزاد سازی مهران – از محمد حسن طوسی خاطرات خوشی دارد. حضور در «عملیات کربلای ۴» و پس از آن «عملیات کربلای ۵ » که سختترین نوع عملیات در جنگ هشت ساله عراق علیه ایران لقب گرفت عملیاتهایی هستند که محمد حسن طوسی به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ویژه ۲۵ کربلا به ایفای نقش پرداخت.
در فروردین سال ۶۶ بار دیگر به شلمچه رفت و در حالی که جانشین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا بود، با تنی خسته و مجروح در دشت تفتیده شلمچه و نوزدهم فروردینماه ۱۳۶۶ در سن ۲۹ سالگی برای همیشه و بر اثر اصابت ترکشهای گلوله «خمپاره ۶۰ » عراق به شهادت رسید.