به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، علی صیاد شیرازی؛ زاده سال ۱۳۲۳ شهرستان دره گز استان خراسان شمالی، از مهر ۱۳۶۰ تا پاییز ۱۳۶۴، فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بر عهده داشت. سپس با حکم امام خمینی (ره)، ضمن ارتقا به درجه سرهنگی، به عضویت شورای عالی دفاع درآمد.
پس از پایان جنگ؛ در معاونت بازرسی ستاد کل قوا و سپس جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، به خدمت ادامه داد و در فروردین ۱۳۷۸ از دست آیتالله خامنهای، درجه سرلشکری را دریافت کرد.
وی سرانجام روز بیست و یکم فروردین ۱۳۷۸ توسط دو نفر از اعضای فرقه تروریستی مجاهدین خلق، در تهران به شهادت رسید.
روایت سرلشکر رحیم صفوی از شهید صیاد شیرازی
سرهنگ صیاد شیرازی که روحیهای انقلابی داشت و به دنبال پیروزی در عملیاتها بود، خودش به قرارگاه نجف سپاه میآمد و به بنده، آقای رضایی و آقای هاشمی رفسنجانی کمک فکری میداد.
گاهی هم میرفت با خلبانهای هلیکوپترها صحبت میکرد. این نقش شخص ایشان بود، نه نقش سازمانی او؛ یک نقش متعهدانه که به شخصیت خود صیاد برمیگشت.
انصافاً صیاد فردی مؤمن و شجاع بود که روحیهای جهادی داشت و دلسوز رزمندگان بود.
روایت سردار نصرالله فتحیان
وضعیت منطقه عملیاتی والفجر ۴ مشکلات زیادی از نظر انتقال مجروح به عقبه برای ما ایجاد کرده بود. جادههای خاکی و سنگلاخی در کوهستانهای مرتفع، عملیات حمل مجروح را کند کرده بود.
بر اساس برآوردها و محاسبهها، قرار بر این شد که بخش زیادی از مجروحان با هلیکوپتر تخلیه شوند. در مرحله دوم عملیات، مجروحان آنطرف ارتفاعات لری مانده بودند و هنوز جاده باز نشده بود.
طبق هماهنگیهای انجامشده با سرهنگ فرمانده هوانیروز کرمان که در قرارگاه مرکزی عملیات حضور داشت، قرار بود مجروحان از منطقه پشت ارتفاعات لری به بیمارستان صحرایی رادمنش، پایینتر از دریاچه مریوان تخلیه شوند.
اگر از طریق زمینی میخواستیم مجروحان را منتقل کنیم، در آن مسیر سخت و طولانی اصلاً امکانپذیر نبود؛ ولی خلبانان و رابطان هوانیروز میگفتند که وضعیت جوی مناسب پرواز نیست؛ لذا خودم به قرارگاه خاتم (ص) واقع در ارتفاعات کنگرک رفتم و وضعیت را برای آقای محسن رضایی، فرمانده کل سپاه، شرح دادم.
آقای رضایی پرسید: مجروحها چند نفرن؟ گفتم: بیشتر از صد نفر. ایشان گفت: برید همین موضوع را به جناب صیاد شیرازی (فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش) بگید.
به قرارگاه ارتش رفتم. سرهنگ صیاد همیشه به ما محبت داشت. وقتی خدمت ایشان رسیدم، گفت: چی شده؟ گفتم: این دوستان به قولشون عمل نمیکنن. گفت: کی؟ گفتم: رابط هوانیروز. مجروحها اون طرف ارتفاعات لری موندن و چون جاده نداریم، با آمبولانس نمیتونیم به بیمارستان منتقلشون کنیم.
ایشان پرسید: محل تجمع مجروحها کجاست؟ گفتم: توی همون نقطه عملیات لشکر ۱۴ امام حسین (ع). گفت: هلیکوپتر میتونه فرود بیاد؟ گفتم: بله.
به فرمانده هوانیروز گفت: یک فروند هلیکوپتر ۲۱۴ آماده کنید، خودم میخوام برم. تا این جمله را گفت، دلم لرزید! چون ایشان فرمانده نیروی زمینی ارتش بود و این کار خطرناک بود. گفتم: نه جناب سرهنگ! اگه اجازه بدید، من خودم می رم. گفت: نه! باید بچههای عملیات هم بیان.
آن موقع، ولیالله چراغچی در عملیات قرارگاه حضور داشت. چراغچی را هم صدا زد و از ایشان نقطه دقیق محل تجمع مجروحان در پایین ارتفاعات لری را پرسید. وقتی نقطه مأموریت مشخص شد، باهم سوار هلیکوپتر شدیم.
وقتی هلیکوپتر میخواست از ارتفاعات عبور کند، از پایین ارتفاعات به سمت هلیکوپتر تیراندازی شد. هنوز منطقه کاملاً پاکسازی نشده بود. خلبان به سرهنگ صیاد شیرازی گفت: احتمالاً هلیکوپتر هدف اصابت گلوله قرار بگیرد. سرهنگ صیاد شیرازی با آرامش گفت: عزیزم، ارتفاع بگیر! ارتفاع بگیر!
خلبان ارتفاع گرفت و بالای ارتفاعات لری رفت. بعد از عبور از ارتفاعات لری، نقطه تجمع مجروحان را به خلبان هلیکوپتر نشان دادیم. هلیکوپتر آنجا نشست. تعداد زیادی مجروح روی زمین خوابیده بودند.
سرهنگ صیاد شیرازی همانجا با رابط هوانیروز در قرارگاه ارتباط برقرار کرد و دستور داد که شیونک ها بیایند؛ چون هلیکوپترهای ۲۱۴ توان انتقال آنهمه مجروح را نداشتند.
صیاد شیرازی همانجا ایستاد تا چند فروند شینوک آمدند. همه مجروحها که تخلیه شدند، من همراه سرهنگ صیاد شیرازی سوار هلیکوپتر شدیم و برگشتیم.
وقتی از ارتفاعات لری عبور میکردیم، آقای غلامعلی رشید و نیروهای خودی را روی ارتفاعات میدیدیم. آنها در بالاترین نقطه ارتفاعات لری، قرارگاه عملیاتی زده بودند؛ البته محل اصلی قرارگاه خاتمالانبیا (ص) در ارتفاعات کنگرک بود.
در آنجا هواپیمای دشمن به هلیکوپتر حمله کرد. هواپیمای عراقی به سمت هلیکوپتر شیرجه رفت و راکتش را پرتاب کرد. در آن وضعیت، سرهنگ صیاد شیرازی که کلاه سرش بود و باهم عقب نشسته بودیم، به خلبان گفت: عزیزم، ارتفاعت را کم کن. خلبان ارتفاعش را کم کرد. راکت شلیکشده به زمین خورد و ترکشهایش به زیر سینه هلیکوپتر اصابت کرد.
خلبان گفت: خوردم! خوردم! سرهنگ شیرازی گفت: بشین! بشین خلبان به هر صورتی بود، هلیکوپتر را نشاند. وقتی نشست، رنگ به رخش نمانده بود. خیس عرق شده بود، اصلاً نمیتوانست از پشت کابین پایین بیاید.
آقای رشید که روی ارتفاع، هلیکوپتر را دیده بود که هدف حمله هواپیمای دشمن قرارگرفته بود، وقتی به قرارگاه رفتیم، با عصبانیت گفت: می دونستی داشتی چهکار میکردی؟! گفتم: چی کار میکردم؟ گفت فرمانده نیروی زمینی ارتش رو داشتی به کشتن میدادی! گفتم: من به ایشان گفتم لازم نیست شما بیایید، خودشون خواستن بیان.
خود سرهنگ شیرازی پیش خلبان به من گفت: اگه من نمی اومدم، هلیکوپترها هم نمی اومدن. حقیقتاً هم اگر ایشان نمیآمد، کسی حرف من را نمیخواند و مجروحان همانجا شهید میشدند. اصلاً امکان نداشت بتوانند مجروحان بدحال را با قاطر منتقل کنند.
حتی آن شب و فردا هم جاده برای عبور آمبولانسها باز نشد. اگر هلی کوپترها نمیآمدند، حداقل تا چهلوهشت ساعت بعد در آن هوای سرد شبهای پاییز کردستان، مجروحان روی زمین میماندند و بدون شک، خیلی از آنها شهید میشدند. رزمندگان هم از نظر روحی آسیب میدیدند.