هنوز ساعتی تا آغاز مراسم باقی مانده بود که انبوه جمعیت، سالن اجلاسیه را فرا گرفت. پیر و جوان، زن و مرد، همه آمده بودند تا با حضور خود، دین خود را به رشادتها و فداکاریهای ۲۰۸ شهید گلگون کفن ارتش این خطه ادا کنند.
در داخل سالن همایش، شور و حال حاکم بود. سخنرانان یکی پس از دیگری، از رشادتها و فداکاریهای شهدای ارتش در دوران دفاع مقدس سخن میگفتند.
اما چیزی که بیش از همه جلب توجه میکرد، استقبال غافلگیر کننده و چشمگیر مردم از نسلهای مختلف بود. حضور غافلگیرکننده جوانان و نوجوانان در این اجلاسیه، نویدبخش آیندهای روشن و استمرار راه شهدا بود. گویی قهرمانان خود را در این فضا می توانستند پیدا کنند.
سالن اجلاسیه مملو از جمعیت بود و بسیاری از افراد جایی برای نشستن پیدا نکردند. اما این موضوع ذره ای از شور و اشتیاق مردم کم نکرده بود.
در اجلاسیه شهدای ارتش در گچساران، شور و حال حماسی و حضور پرشور مردم با تصاویری از کهنه سربازان و پدر و مادران شهدا در هم آمیخته بود. چهرههای این عزیزان، حزن و افتخار را به طور همزمان به نمایش میگذاشت و گویی روایتگر داستانی حزنانگیز و در عین حال پرشور از فداکاریها و رشادتهای رزمندگان و مردم ایران در دوران دفاع مقدس بود.
در گوشه ای از سالن، مردی روی صندلی نشسته بود. مردی با موهای جوگندمی و چهرهای آفتابسوخته، گویی ردی از غبار جبههها را بر پیشانی داشت. نگاهش نافذ و پرغرور بود، اما در اعماق چشمانش، رگههایی از غم و خاطرات تلخ دوران جنگ نیز دیده میشد. به نظر می رسید که او در سکوت، خاطرات رشادتها و جانفشانیهای خود و همرزمانش را در میدان نبرد مرور میکرد.
در گوشه ای دیگر، مردی با عصا در دست و قامتی خمیده، با وجود جراحتها و گذر زمان، هنوز هم صلابت و استواری را در وجود خود حفظ کرده بود. گویی زخمهای جسمی او، هیچگاه نتوانسته بودند روح حماسی و شجاعت او را از بین ببرند. او با عصای خود در میان جمعیت قدم میزد و با مردم صحبت میکرد. گویی میخواست تجارب و آموختههای خود را به نسلهای آینده منتقل کند.
در جلوی سالن، پدر شهیدی با قامتی خمیده و موهای سپید نشسته بود، او با وجود غم دوری از فرزند، هنوز هم صبر و استقامت خود را حفظ کرده بود. او با نگاهی به عکس فرزند شهیدش، با افتخار از رشادتها و فداکاریهای او صحبت میکرد.
سفری به ژرفای تاریخ
در محوطه سالن اجلاسیه، نمایشگاهی از ادوات جنگی دوران دفاع مقدس برپا شده بود. تانکهای غولپیکر، توپهای جنگی قامت برافراشته، موشکهای سهمگین و تجهیزات مختلف رزمی، حکایت از روزهای پر حماسه دفاع مقدس میکردند.
گویی با عبور از میدانی عظیم، به دنیای دیگری قدم میگذاشتیم. دنیایی که در آن، تانک ها و توپ ها، عظمت و شکوه تاریخ هشت ساله دفاع مقدس ایران را به رخ میکشید.
تانکهای غولپیکر با ابهت تمام در گوشهای از محوطه صف کشیده بودند، گویی آماده نبردی دوباره. لولههای توپها که زمانی غرش مرگ را به گوش دشمنان ایران میرساندند، اکنون ساکت و خاموش، حکایت از رشادتها و جانفشانیهای رزمندگان داشتند.
در کنار تانکها، توپهای جنگی با هیبتی استوار قرار داشتند. گویی هنوز هم نغمه حماسه را در رگهای خود داشتند و منتظر فرمان شلیک بودند. دهانه توپها که زمانی گلولههای آتشین را به سوی دشمن پرتاب میکردند، اکنون به دریچهای به سوی خاطرات پرشور دوران دفاع مقدس تبدیل شده بودند.
کودکان و نوجوانان با شور و اشتیاق در میان این غولهای جنگی پرسه میزدند و با چشمانی کنجکاو، آنها را از نزدیک تماشا میکردند. راهنماها با صبر و حوصله، داستانهای حماسهآفرین رزمندگان را برای آنها روایت میکردند و از رشادتها و جانفشانیهای شهدا در میدان نبرد میگفتند.
هر کدام از این ادوات جنگی، گویی حکایتی از رشادتها و فداکاریهای رزمندگان را در خود نهفته داشت. تانکی که زمانی در خط مقدم جبهه، جان صدها سرباز دشمن را گرفته بود، اکنون نمادی از ایستادگی و مقاومت ملت ایران بود. توپی که زمانی با شلیک گلولههای آتشین، لرزه بر اندام دشمن انداخته بود، اکنون یادآور حماسهآفرینیهای رزمندگان در دفاع از خاک میهن بود.
حضور این غولهای جنگی در اجلاسیه شهدای ارتش، نه تنها شور و حال حماسی به مراسم میبخشید، بلکه فرصتی برای نسلهای جوان بود تا با رشادتها و فداکاریهای شهدا در دوران دفاع مقدس آشنا شوند و یاد و خاطره آنان را گرامی بدارند.
هر کدام از این ادوات جنگی، گویی حکایتی از رشادتها و فداکاریهای رزمندگان را در خود نهفته داشت. تانکی که زمانی در خط مقدم جبهه، جان صدها سرباز دشمن را گرفته بود، اکنون نمادی از ایستادگی و مقاومت ملت ایران بود. توپی که زمانی با شلیک گلولههای آتشین، لرزه بر اندام دشمن انداخته بود، اکنون یادآور حماسهآفرینیهای رزمندگان در دفاع از خاک میهن بود.
در گوشه ای از محوطه این نمایشگاه، پیرزنی نشسته بود. عکس شهیدی را در دستش داشت و آن را روبروی رهگذرها می گرفت. هر لحظه دستمالی سفید برمی داشت و با وسواس قاب عکس شهیدش را تمیز می کرد. از او پرسیدم چرا این عکس را اینقدر تمیز می کند. گفت: هیچ گاه بر این تصویر،نباید غبار بنشیند.
پیام این اجلاسیه را این پیرزن گچسارانی به خوبی ادا کرد: ما نیاز داریم که چنین اجلاسیه هایی همواره برگزار شود تا غباری بر تصویر شهدا ننشیند. نه غبار فراموشی و نه هر غبار دیگری.