دارم درباره سریال «قطب شمال» می نویسم؛ تازه ترین اثر اکبر تحویلیان و در واقع، ورودیه او به دنیای وی او دی ها. فقط یک تهیه کننده، همچو او شاید بتواند تعداد نسبتا زیادی بازیگر چهره دور هم جمع کند و بسپاردشان به یک کارگردان فیلم اولی، یعنی امین محمودی یکتا.
اگر هوشمندی سازندگان و نویسندگان سریال، در کار نبود، حتما به سرنوشت برخی از آثاری دچار می شد که از فرط بد بودن، نیمه تمام باقی می ماندند. هوشمندی شان، آنجا بود که فیلمنامه را از یک اثر جاافتاده و امتحان پس داده ای هم چون «کُنتِ مونتکریستو» اقباس کرده اند؛ یکی از آثار پرخواننده الکساندر دومای فرانسوی. این اثر در اواسط قرن نوزده میلادی نوشته شده است. تقریبا بیست سال بعد از مرگ ناپلئون بناپارت؛ امپراتور پرهیاهوی شان. کسی که جهان را و به ویژه اروپا را به مدت بیست سال، زیر سایه ناآرامی مطلق نگاه داشت. دوما در اثرش، مانند تقریبا هر فرانسوی دیگری، نگاهی متعصبانه به امپراتور خلاق و بی قرارشان داشته است. قهرمان رمان بلند او، جوانی به نام ادموند دانتس است که در روز ازدواج اش، بر اثر خیانت اطرافیان به زندان می افتد و از عرصه وصال دور می ماند. سال ها در زندان می ماند و بعد از آن، با نقشه ای ماهرانه، از زندان می گریزد و با تغییر چهره ای که حالا داده است، شروع به گرفتن انتقام از خائنان می کند.
«قطب شمال» هم شروع اش، همین گونه است. دانتس، شده است همایون منصوری. نامی که برای او انتخاب شده، تقریبا برعکس آن چیزی است که هست؛ نگون بخت شده است و شکست خورده. یا مثلا دوست اش که به او خیانت می کند، سامان نام دارد و روزگارش نابسامان است. نامزد همایون، ارغوان نام دارد که در کتاب دوما، مرسده نام دارد. پیرمرد مرشدی هم که در زندان قرار است منشاء تحول و برومندی همایون شود، ایوب می خوانندش و در کتاب اصلی، کشیشی است به نام آبه فاریا.
پس اگر بخواهیم طبق داستان دوما، جلو برویم، قرار است همایون بعد از سال ها، از زندان فرار کند یا مثلا عفو بخورد و بیرون بیاید و توسط ثروت افسانه ای که ایوب به او جای اش را خواهد گفت، با چهره ای جدید به سراغ دوستان خائن اش برود. مرسده هم با سامان ازدواج خواهد کرد و یک عالم، اتفاق های ریز و درشتی که به راهنمایی دومای فرانسوی، در قطب شمال، شاهد خواهیم بود. اما گویا قرار است خلاقیت هایی را در کار شاهد باشیم که دائما ما را غافلگیر کند و بازی بدهد. برای اینکه، داستان، کاملا لو نرود، چیزی از این خلاقیت ها نمی گوییم تا بگذاریم، مخاطبان، با خیال راحت، بنشینند و سریال تازه شبکه نمایش خانگی را ببینند. این اتفاق خوبی است تقریبا. به شرط آنکه با اصول و اندیشه، همراه باشد.
اما بازی ها، میزانسن ها و دکوپاژی که کارگردان طراحی کرده است، در قسمت اول، خوب از آب در نیامده است. طبیعی است. کار سریال، آن هم در شبکه خانگی، برای یک فیلم اولی، کار بسیار بزرگی است که جگر شیر می خواهد یا یک ذهن بی خیال. امیدواریم که در قسمت های بعدی «قطب شمال»، ناپختگی ها را کمتر شاهد باشیم.
نام اثر، برای یک سریال، یک انتخاب جذاب به حساب می آید و همین ابتدا، به دیده شدن اش، کمک کرده است. بامداد افشار که یک نخبه آهنگسازی در دوران ما به حساب می آید، این بار تصمیم گرفته است که نت هایی بنویسد که در تصویر حل بشود. از این جهت هم می شود کار او را تحسین کرد.
کار تدوین، همچون خیلی از کارهایی که صاحب کارگردان اولی هستند، دارای اشکال است. معمولا در اینطور مواقع، سلیقه و کار تدوین گر، بر خواست کارگردان و نویسنده، تفوق دارد و نتیجه، دارای تشتت هایی می شود که دلچسب نیست. امیدوارم محمودی یکتا، در ادامه بتواند تسلط خود را بر کارش به وجود آورد و تدوین را هم مدیریت کند. مثلا در جاهایی، پرسوناژ در حال دیالوگ گفتن است و پشت اش به دوریین. ما فقط صدایش را می شنویم. یا در جاهایی، افکت های نامفهومی روی تصویر می آید، مثل جامپ های پشت هم یا لرزش های تعمدی قاب تصویر. در دو سوم ابتدای فیلم هم، ریتم و تمپو، سنگین و ملال آور است که قطعا می شود طبق آنچه که در قصه رخ می دهد، با تدوین، درست اش کرد.
گر چه نوشتن و قضاوت درباره سریالی که تازه، قسمت نخست اش منتشر شده است، کار دقیق و مطمئنی نیست، اما می توانیم در همین حد بگوییم که «قطب شمال» دارد روی لبه تیغ حرکت می کند و اگر سازندگان اش، در مراحل پایانی تولید و پس تولید، دقت زیادی نکنند، حتما از میانه کویر لوت سر در خواهد آورد.