به گزارش ایرنا، در این برنامه سید مسعود علویتبار روز شنبه در این باره گفت: استقبال در لفظ به معنای روی آوردن و مقابل کلمه استدبار به معنای پشت کردن است و در شعر و ادب به پیشواز شعر اسلاف و سرمشق قرار دادن آنها برای خلق آثار مشابه جدید گفته میشود.
این شاعر افزود: در دیوانهای شعر و ادب پارسی به مشابهتها، اقتباس ها و استقبالهای بسیاری برخورد میکنیم به گونهای که بخش قابل توجهی از اشعار ادب پارسی را همینها تشکیل میدهند. از جمله فواید استقبال یکی همین آفرینش آثار متعدد، شکوفایی و پیدایش و گسترش دامنه مضامین مورد استقبال واقع شده است. همانند اختراعاتی که با ارائه ایده اولیه راه را برای دست آوردهای عظیم و شگرف بعدی مهیا کردند.
علویتبار افزود: در دو برنامهای که گروه بین المللی هندیران در یک هفته اخیر با عنوان «عصا بیفکن» در استقبال از غزل مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) برگزار کرد استقبالهای متعدد صورت گرفته هم از لحاظ محتوایی و معنایی و هم از لحاظ شکلی و صوری بودند. یعنی شاعران هم مضامین غزل سرمشق را از دیدگاه خود بازتاب و اکثراً در همان وزن و قافیه و ردیف اشعار خود را ارائه دادند.
وی گفت: به خاطر تعدد آثار و استقبال خوب شاعران در استقبال از غزل مذکور منتخبی از آثار ارائه شده در قالب کتابی به زودی انتشار خواهد یافت.
در این برنامه شاعران حوزه ایران فرهنگی جدیدترین آثار خود را در استقبال از غزل اخیر مقام معظم رهبری ارائه دادند که برخی از این سروده ها را مرور می کنیم:
نغمه مستشار نظامی سه رباعی تقدیم کرد
دل ذره و اوست جاودان چشمه ی نور؛ او لطف سلیمان و مرا تحفه مور
هر بیت که می رود به استقبالش؛ سرمستی واژه هاست زآن شعر و شعور
در لفظ و بدیع و حسن مضمون به کمال؛ دریای معانی است و دل ظرف سفال
نزد غزلش مشق ارادت کردیم؛ کو قطره که زان بحر کند استقبال
آن عرشسخن کجا و این خامخیال؛ جان می کند از کلام او استقبال
در عالم عاشقی نبوده ست و مباد؛ سرمایه خوشه چین به جز رزق حلال
سید مسعود علوی تبار
مرو به سمت شیاطین و از خدا مگریز؛ برآر دستی و از خلوت دعا مگریز
خلیل باش و چو نمرود عبد غیر مباش؛ بزن به آتش تقدیر و از قضا مگریز
شبیه حضرت ایوب باش در سختی؛ بنوش جام بلا و ز ابتلا مگریز
دلا! تو در عرصات شکوه ذوالقرنین؛ ز چاه بابلیان سوی ناکجا مگریز
سخن بران ز حقیقت در این غبار سکوت؛ چو نای معجز داود از صدا مگریز
هر آنچه آمده مهراست از خزانه دل؛ مخواه یار دگر از کنار ما مگریز
بساز با تب و بیماری و جنون هیهات! دمی به جانب ویرانه شفا مگربز
سید سلمان عابدی (هندوستان)
جهان برهنه اگر هست از قبا مگریز؛ حذر ز دام هوس کن تو از حیا مگریز
نگار نزد تو باشد مباش سرگردان؛ تو می رسی به وصالش به هر کجا مگریز
سبو سبو می ناب و سبو سبو دل خون؛ بساز با غم دهر و ز ماجرا مگریز
قدم قدم ز تو دورم قدم قدم نزدیک؛ قدم به راه گذار و ز نقش پا مگریز
وصال دوست بدون از دو شرط ممکن نیست؛ بنای عشق گذار و ز ابتلا مگریز
سرشت پاک حسینی برو به دست آور؛ ز تیغ مرگ نترس و ز کربلا مگریز
خصال آتش و رعد و سحاب پیدا کن؛ به مرگ طعنه بزن از سر و صدا مگریز
نشان معجزه جز اعتقاد و ایمان نیست؛ «عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز»
دلا! تبار من از هند سعد سلمان است؛ مرا بخوان و ز سلمان بینوا مگریز
سارا جلوداریان
شب است، از نفحات خوش دعا مگریز! از استجابت شیرین ربنا مگریز!
تو بیغباری و آئینهخانه است دلت؛ از این سراچهی معصوم و باصفا مگریز!
قسم به وعده صادق که صبح نزدیک است؛ بریز بادهی والفجر، ساقیا مگریز!
بزن به تارک صهیون و زهرچشم بگیر؛ "عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز"
رجز بخوان و بگو انتقام میگیریم؛ تو سروقامتی، از موریانهها مگریز!
به سامری بچشان ضرب شست نابت را؛ از این خرافهپرستان نخنما مگریز!
بگیر سخت در آغوش، قدس خونین را؛ از این عقیق گرانسنگ پربها مگریز!
غریبگی مکن ای عشق با غم غزه؛ از این ردیف، از این شعر آشنا مگریز!
تهمتنانه به میدان بیا و رستموار؛ میان معرکه بنشین، به انزوا مگریز!
خلاصه اینکه در این رزمگاه طوفانخیز؛ بمان ... بهخاطر خشنودی خدا مگریز!
مهدی باقرخان(هندوستان)
ز راهِ عشقِ پر از سختی و بلا مگریز؛ ز ابتدا مهراس و ز انتها مگریز
به حق، اجابت او وعده دروغین نیست؛ ز حرف های دعا عرض مدعا مگریز
وصال اوست شفای دل پر از تب عشق؛ بنوش جام شهادت وَ از دوا مگریز
دوباره نغمه «هل من» ز کربلا آمد؛ دوباره بانگ حسین ست ازین صدا مگریز
پیام حر منشان، عشق و مهر و عاطفه است؛ بیا به سوی جوانمردی و صفا، مگریز
تو همرکاب ره فخر موسی ِ عشقی؛ مسیر ِ نیل و فرات است از عصا مگریز
غروب ِخاک ِ مقدس شو و دوباره برآ؛ تو خواستار بقا هستی از فنا مگریز
سمانه رحیمی
سپیده سر زده و از سحر گریزی نیست؛ مسیر حادثه را از خطر گریزی نیست
شرر شوید که در شعله گاهِ وادی عشق؛ وجود دلشده را از شرر گریزی نیست
به تشنگان بیابان شروع باران را؛ خبر دهید که از این خبر گریزی نیست
دوباره شاخه ی زیتون گرفته رنگ بهار؛ درخت معجزه را از ثمر گریزی نیست
جهان به چشم خودش دید مرد میدان را؛ پیام فتح رسید از ظفر گریزی نیست
گرفته طعم عسل چشمه سار باغ غزل؛ که از تلاقی شعر و شکر گریزی نیست
رسیدمژده که صبح ظهور نزدیک است؛ و ان یکاد بخوان از نظر گریزی نیست
لیلی حضرتی
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز؛ هوای عشق عجیب است از این هوا مگریز
سخن ز غیرت و عزم است سخن ز دام بلا؛ اگر به عشق سپردی از این بلا مگریز
میان اهل نظر بزم شور و نور بپاست؛ از این سرای سپیده به انزوا مگریز
خیال آینه ها روشن از حضور شماست؛ همیشه عشق بمان و ز چشم ما مگریز
میثم یوسفی سُرخَنی
تا پای جان کنار تو ما ایستاده ایم؛ مثل شما برای خدا ایستاده ایم
ما دل نهاده ایم به فرمان شهریار؛ بی هیچ شکّ و پرسش و یا... ایستاده ایم
این بندگی هماره در آیین و دین ماست؛ ما پای این کیان و نیا ایستاده ایم
چون زال در تحقق فرمان شهریار؛ گاهی به رزم و گه به دعا ایستاده ایم
گودرزوار گوش به فرمان نشسته ایم؛ ما رستمیم با تو شها ایستاده ایم
لشکر بران به قدس و ببین ما چگونه باز؛ چون کاوه با درفش و لوا ایستاده ایم
تا انتهای قصه ضحاکِ اژدها؛ چون قارن و قباد هلا ایستاده ایم
ما در مصاف لشکر فرعون، با توایم؛ در سایه سار عصر عصا ایستاده ایم
آسوده خاطریم که فردا پر اقتدار؛ در روشنِ صف شهدا ایستاده ایم
صامره حبیبی
از خودت می گریزی از خدا مگریز؛ می گریزی به ناکجا مگریز
از سلاح بکا نشو غافل؛ از در توبه از دعا مگریز
می گشاید دوباره درها را؛ از زد و بند تنگنا مگریز
فتنه چندین و چند رو دارد؛ ساده از خیر ماجرا مگریز
خیر دنیا و آخرت خواهی؛ به رهی غیر کربلا مگریز
تربتش از بهشت آمده است؛ ای که بیماری از شفا مگریز
تا خدا هست کدخدا هیچ است؛ راحت از یار آشنا مگریز
فاطمه سادات پاد موسوی
ما وهراس ؟! در دل شیران که ترس نیست؛ در چشم پر ابهت سلطان که ترس نیست
ما غرشیم، غرش ما مرگ گرگ هاست! بشنو! در این صدای خروشان که ترس نیست
شمشیر ما به گردن دشمن نهیب زد؛ با تیغ با صلابت و برّان که ترس نیست
فتح الفتوح خیبر و بدر است کار ما؛ با فاتحان لشکر ایمان که ترس نیست
ترسیده، دشمن است که از ما گریخته؛ در جسم و جان فاتح میدان که ترس نیست!
ما صف به صف کنار فلسطین و غزه ایم؛ در اتحاد ملت قرآن که ترس نیست
صهیون هراسناک شکوه صفوف ماست! تا دشمن است زرد و هراسان که ترس نیست
حیدر امیر ماست شجاعت نشان ماست؛ بنگر! در این تبار درخشان که ترس نیست
رسول شریفی
دلا! بهانه میاور ز ابتلا مگریز؛ میان معرکه از خنجر بلا مگریز
مسیر روشن حق، راه حاج قاسم هاست؛ بایست پشت ولایت ز مدعا مگریز
تو آن عقاب بلند آشیان نستوهی؛ ز قارقار کلاغان بد صدا مگریز
نسیم عشق چه خوش می وزد، کناره مگیر؛ بهوش باش! از این عاشقانه ها مگریز
قلندران ره عشق پاکبازانند؛ به پاکبازی یاران با صفا مگریز
به زیر پرچم شیطان مرو به هیچ سبب؛ خداست صاحب این مُلک، از خدا مگریز
شهید عشق نمی ترسد از مصائب راه؛ شهادت است شفایت، تو از شفا مگریز
تمام روز جهان، روزهای عاشوراست؛ و کربلاست مکان ها، ز کربلا مگریز
به پایمردی یاران همقدم در نیل؛ ز موج های خروشان بی هوا مگریز
بپوش جوشن بی پشت و استقامت کن؛ در این نبرد نفس گیر از دعا مگریز
به راه حق ز خداوند استعانت خواه؛ به موج خیز بلا وقت ابتلا مگریز
سید حکیم بینش (افغانستان)
ببند دیو سیاه و سپید را مگریز؛ تو نیز رستم گُردی از اژدها مگریز
صدای خالی طبل است آنچه می شنوی؛ از آن غبار و هیاهو از آن صدا مگریز
ببین به غزّۀ غمگین شکوفهها پرپر؛ هلا تو حافظ جان شکوفهها مگریز
تو ایستادهترینی نمیگریزی که؛ بگو چو باد به خصم گریزپا مگریز
بزرگ ساحرکان! آی! موسِی اندازد؛ برای وعدۀ صادق اگر عصا مگریز
نه حرف موشک و پهبادهای ما این است!: به «غدۀ سرطانی» بگو کجا؟ مگریز
فقط دو سیلیِ محکم نواختیم تو را؛ هنوزمانده که تنبیه ما بیا مگریز
غلط از آب برامد محاسبات شما؛ دگر نکن دودوتا چارتا فقط بگریز
زهره یوسفی
اگرچه خسته راه و اگرچه زخمی درد؛ اگر چه در تب و تابی در انتهای نبرد
از اضطراب صداهای بی هوا مگریز؛ در این مسیر پر از التهاب جبهه سرد
گرفته سطح زمین را هوای طوفانی؛ صدای نبض زمان گوش خانه را کر کرد
صبور باش و مقاوم به هر کجا مگریز؛ جهان، وجود خدا را دوباره باور کرد
برای موج خروشان کجاست ساحل ها؟ گشایشی که شود مرهمی به مشکل ها
تو خاک پاک وطن را مکن رها، مگریز؛ به پاس خون شهیدان رسیده حاصل ها
پر از تلاطم شبهای پر هیاهو شد؛ جهان برای نفس های تازه بی تاب است
برای درد ستمدیده شو دوا ، مگریز؛ زمین بدون عنایت به خلق، مرداب است
به یمن مکتب قاسم، به رسم وعده صدق؛ کنار امر ولایت به زیر پرچم نور
بزن به دامن دریا و از بلا مگریز؛ که چشم دشمن از این عاشقانه گردد کور
سیده کبری حسینی بلخی
بیا به مأمن ایمان به هر کجا مگریز؛ به غیر دامن امنیت خدا مگریز
همیشه منتظر برف و باد باران باش؛ بزرگ باش، تو ای کوه و از صدا مگریز
به مثل پنجرهای رو به روشنی وا باش؛ تو نسل آیینهای یکدم از صفا مگریز
به وقت باد مخالف بکوب پا به زمین؛ درخت باش، نه چون برگ در هوا مگریز
به هر کجا که روی با خودت همآغوشی؛ عزیز همسفر از ترس. ردِّ پا مگریز
همیشه فتنۀ بیگانه در کمینت هست؛ به کام خصم خود از جور آشنا مگریز
وطن که مادر مهر است، میزند فریاد؛ بغل به زخم گشوده است ،حالیا مگریز
همیشه روی زمین قتلگه و عاشوراست؛ ز کربلای خود ای یار مرتضی مگریز
پیام رهبر مان را به گوش جان بشنو: "هلا ز معرکه محنت و بلا مگریز"
مسعود ربانی
به عشق روی تو من از بلا نترسیدم؛ چو برگ کاه ! من از بادها نترسیدم
امید من بتو بسته است ذوالفقار علی؛ عصا فکندی و از اژدها نترسیدم
حریف دشمن ما بود حاج قاسم تو! همو که گفت بجز از خدا نترسیدم
تو موج غیرت و عزمی و وعده صادق؛ ز بحر ظلمت و از ادعا نترسیدم!
تو چون درخت تنومند آرزوهایی؛ که از شکستن آن ساقه ها نترسیدم
نه نوشخند منافق نه نیشخند عدو! ز زهر خنده من از ابتدا نترسیدم
چو تیر سمت هدف با اشارتی از تو؛ به سر دویدم و از انتها نترسیدم
سیده نرگس هاشم ورزی
از باد و برف و بوران، هرگز نمیگریزیم؛ از زمهریر و طوفان، هرگز نمیگریزیم
ما دلشگستگانیم، کشتیشکستگان نه؛ با ناخدای دوران، هرگز نمیگریزیم
در حیطهی بلاییم، هر روز کربلاییم؛ از سختی بیابان، هرگز نمیگریزیم
پیر مرادمان گفت: "هیهات منّا الذله"؛ ما امت مریدان، هرگز نمیگریزیم
چون صخره میگذاریم سر را به دامن تو؛ ای کوهسار ایران! هرگز نمیگریزم
از نیل تا فراتیم، قد قامت صلاتیم؛ ما ملّت مسلمان، هرگز نمیگریزیم
از اخم و خندهی غیر، خالیست قلب عاشق؛ ما بندگان یزدان هرگز نمیگریزم
ما پرچم قیامیم، شمشیر بینیامیم؛ ما از گزیر ایمان، هرگز نمیگریزیم
راضیه مظفری
دلم! به کشتی آرامش خدا بگریز؛ بگیر دست دعا را... به ناخدا بگریز
قسم به سوره ی یوسف که مکر در پیش است؛ فرار راه گزیر است! از خطا بگریز!
مباد ساحرکانی تو را بترسانند؛ بایست و به خداوند اژدها بگریز
اگر که خسته شدی، یاعلی بگو برخیز! سقوط را نپذیر و به قله ها بگریز
اگر که روز، هیاهوست؛ نیمه شب ها هست! وضوی اشک بگیر و به انزوا بگریز
بیا بیا دل من! خسته ی شکسته من! از این هوای یزیدی به کربلا بگریز
فائزه امجدیان
هلا ای دانهها! از خوابگاه خاک برخیزید؛ زمستان میرود، ای خوشههای تاک! برخیزید
شما ای چشمهها! جاری شوید اینک بهار آمد؛ شما ای کوههای خفته در کولاک! برخیزید
صدایی آشنا میآید از آنسوی کوهستان؛ چه میگوید صدا پژواک در پژواک؟ برخیزید
صدا از کوه جاری میشود، تا شهر میآید؛ صدا میگوید: آی ای مردم بیباک برخیزید
صدا در برگ برگ دفتر تاریخ میپیچد؛ صدا میخوانَد: ای اسطورهها از خاک برخیزید
فریدونی جلودار است، بردارید پرچم را؛ الا ای کاوهها! در جنگ با ضحاک برخیزید
به رقص آیید ای شمشیرها در بزم این میدان؛ برای انتقام سینههای چاک، برخیزید
کمانداران! هم اینک تیر را در چله بگذارید؛ سواران! با هزاران مرکب چالاک برخیزید
صدا ما را مهیا کرده اما، این صدای کیست؟ جواب آهسته میآید: و ما ادراک؟! برخیزید!
صدای قُبةالصخرهست ای امواج بشتابید؛ صدای مسجدالاقصیست، ای افلاک برخیزید