به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، دوشنبه ۱۴ خرداد مصادف با سالگرد شهادت مرتضی مسیبزاده از مدافعان حرم حضرت زینب (س) است. وی سال ۱۳۹۵ در انفجار انتحاری تکفیریان در منطقه خلسه در جنوب خان طومان سوریه به همراه دو تن از همرزمانش به درجه رفیع شهادت رسید و در گلزار شهدای سرحدآباد فردیس کرج آرام گرفت.
مرتضی در ۲۳ تیر سال ۱۳۶۱ در خانواده ای مومن و متدین در روستای عبدالله کندی از توابع بخش مرکزی شهرستان گرمی استان اردبیل چشم به جهان گشود. وی سومین فرزند خانواده بود. از کودکی ارادت خاصی به ائمه اطهار (ع) داشت و برای پدر و مادر و خانواده احترام خاصی قائل بود.
مرتضی پس از طی دوران تحصیل ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان در دانشگاه امام حسین (ع) ادامه تحصیل داد. وی سالها در استان البرز (کرج) سکونت داشت. در سال ۱۳۸۶ ازدواج و مراسم عقد خود را در حرم امام رضا (ع) برگزار کرد و بعد از آن به سفر مکه مشرف شد.
وی جوانی پویا، دغدغهمند و مهربان بود و همواره تاکید داشت که فرمایشات و رهنمودهای حضرت آقا را باید عملی کرد. مرتضی به زبان عربی تسلط کامل داشت و همین امر سبب شد، یکی از مربیان زبده نظامی برای انجام عملیاتهای مستشاری در سوریه باشد.
او رابطه صمیمانهای با شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی برقرار کرد و پس از شهادت محمودرضا آرام نداشت. وی داخل خودرو، اتاق و تمام اطراف خود را از تصاویر محمودرضا پر کرده بود. خاطرات و دستنوشتههای وی را حفظ و تمام فیلمهایش را مشاهده میکرد و نمیتوانست با درد فراق رفیق خود کنار بیاید. سرانجام سال ۱۳۹۵ به آرزویی که هنگام خواندن خطبه عقد از همسر خود تمنا کرد، رسید. از وی دو فرزند دختر به نامهای نازنین زهرا و فاطمه سلما به یادگار مانده است که دختر دوم، هفت ماه پس از شهادت پدر متولد شد.
عبدالله مسیبزاده برادر شهید گفت: در فرمانداری کرج و وزارت نفت به مرتضی پیشنهاد کار داده شد که او با من مشورت کرد و من گفتم با پذیرفتن این شغل ها میتوانی منشا خدمت باشی و در جذب نیروهای پاک دست موثر باشی ولی او پاسخ داد «من لباس سبز پاسداری را با هیچ چیزی عوض نمیکنم».
اسما الهیاری همسر مسیبزاده گفت: به تازگی از وجود عضو چهارم خانواده آگاه شدیم که صحبت از ماموریتی جدید شد. اعتراض کردم و گفتم «شما که تازه از ماموریت برگشتید! میخواهید ما را در این شرایط تنها بگذارید؟!» مرتضی پاسخ داد «شرایط این ماموریت متفاوت است. چارهای ندارم، چرا که هیچکس جایگزین مسئولیت من نمیتواند باشد. نگران نباش، هیچ خطری تهدیدم نمیکند!» پس از شنیدن سخنان وی راضی شدم او به سوریه برود.
وی با بیان جزییاتی از آخرین دیدارش در سوم خرداد ۹۵ گفت: مرتضی مثل تمام ماموریتها هر روز با من تماس میگرفت و میگفت «نگران نباش. اینجا امنیت کامل برقرار است!» به شوخی می گفتم «نکند به شهر دیگری رفتهای! مگر میشود در شهر جنگی باشی و خطر تهدیدت نکند؟!» اما او اینگونه میگفت تا از اضطراب من بکاهد. او حتی هرروز به عادت همیشگی خود مرا برای نماز صبح بیدار میکرد.
حسرت آخرین خداحافظی
همسر شهید مسیبزاده گفت: حسرت آخرین خداحافظی با مرتضی برای همیشه در دلم باقی ماند؛ چراکه در آخرین تماس، در بین صحبت ها تلفن قطع شد. وی پیش از ماموریت گفته بود «امکان دارد مکالمات تلفن قطع شود و یا چند روز نتوانم تماس بگیرم، نگران نباشید.» آن روز تا شب منتظر تماسش ماندم اما خبری نشد. روز بعد و روزهای بعد نیز همینطور.
وی اضافه کرد: خبر شهادت مرتضی در روزهایی که منتظر بازگشت او بودم تا با همدیگر مقدمات تولد مسافر کوچولویمان را مهیا کنیم، دشوارترین اتفاق زندگیام بود. با شنیدن این خبر حالم بد شد و دیگر مطلبی به خاطر ندارم. دو شب پیش از آنکه خبر شهادت مرتضی را بدهند، خواب عحیبی دیدم. در جادهای ایستاده بودم که مرتضی با خودرویی به سمت من آمد و یک تور سفید روی سر من انداخت و رفت. از خواب پریدم. صدقهای کنار گذاشتم و به اهل بیت (ع) متوسل شدم. دوباره خوابیدم و همان خواب تکرار شد. ناراحت بودم که چرا مرتضی بدون توجه به حضور من میرود. این خواب نگرانیام را دوچندان کرد تا اینکه دو روز بعد خوابم تعبیر شد.
احیا گرفتن دختر ۶ ساله شب شهادت پدر
همسر شهید مسیبزاده اظهار داشت: گاهی هنگام ماموریتهای طولانی مرتضی به این مساله فکر میکردم که اگر مرتضی به آرزوی خود برسد، من چگونه میتوانم نازنین زهرا را پرورش دهم. آن روزها مهیای ماه مبارک رمضان بودیم. نازنین زهرای من کودکی شش ساله بود. نمیدانم چه تصوری از شب های احیا در ذهن کوچکش شکل گرفته بود اما شب شهادت پدر نمیخوابید و میگفت «میخواهم امشب احیا بگیرم» یک قرآن کوچک برداشت و روی سرش گذاشت. یقین دارم که پدرش او را آماده این سرنوشت کرد.
الهیاری گفت: چند روز قبل از شهادت مرتضی، ماموریت یکی از همکاران او به پایان رسید و عازم تهران شد. مرتضی بستهای به وی داد تا برای ما بیاورد. او شیرینی مورد علاقه من، تعدادی گیره سر برای بچهها و یک پلاک که روی آن نوشته الهی به رقیه فرستاده بود. گویا میدانست آخرین هدایایی است که برای بچهها میگیرد؛ چون آنها را به حضرت رقیه (س) سپرده بود.
وی افزود: جالب است که تمام هدایای مرتضی مخصوص دختران بود. شاید میدانست که دومین فرزندمان نیز دختر است. او قبل از شهادت دخترمان شهید شده بود. نام فاطمه سلما را مطابق میل پدرش انتخاب کردم. چون او به اسم سلما علاقه داشت. نازنین زهرا هم میگفت «اسم خواهر کوچولویم را خودم میخواهم بگذارم او آبجی فاطمه من است» به همین دلیل نام فاطمه سلما برگزیده شد.
بابای نازنین
کتاب بابای نازنین جلد چهارم از مجموعه مدافعان حرم با گردآوری عبدالحسین فاطمی، احسان باقری و احمد زیرکجا در پاییز ۱۳۹۷ منتشر شد که موضوع این کتاب روایت خاطرات شهید مسیب زاده است. هر خاطره با عنوان همکاران و همرزمان شهید آورده شده و در پایان کتاب وصیتنامه شهید آمده است. آغاز کتاب با روایت خاطره ای از همسر شهید از ازدواج در مکه شروع شده و با شهادت او از زبان همرزمش در سوریه ادامه مییابد.
در برشی از این کتاب آمده است: مرتضی علاقه زیادی به نازنین زهرا داشت. همه اطرافیان محبتهای او را که به دخترمان می دیدند، میگفتند آقا مرتضی کمتر به این دختر توجه کن تا وقتی به ماموریتهای طولانی می ررویم این طفل معصوم کمتر به خاطر دوریت اذیت شود، ولی گوشش به این حرفا بدهکار نبود و محبت خودشو را بیدریغ انجام می داد.
نماز را سبک نشمارید
در بخشی از وصیت نامه شهید مسیبزاده آمده است: عزیزان، نماز را حتی سبک نشمارید و لحظه ای از توفیق خدمتگزاری به مادرتان غافل مشوید که خیر دنیا و آخرت نصیبان شده است. خواهرانم برای دیگران در نماز و حجاب الگو باشید.