به گزارش ایرنا، شاید اگر جلوی عاشقان امام روح الله، کلمه «خرداد» را به زبان بیاوری، خوشی و ناخوشیهای شخصی و خانوادگی آخرین چیزی باشد که به ذهن آنها خطور میکند؛ این را از من بپرس که با چشم خود دیدهام.
وقتی برای تبریک جشن تولد پیش آقایوسف، رزمنده جنگ که جزو معدود بازماندگان تنگه ابوقریب بود رفتم، بعد از سلام و احوالپرسی به او گفتم «حاجی باز خرداد رسید و اومدیم براتون تولد بگیریم» اما همین که گفتم خرداد، دیدم به زیر لب چیزی زمزمه میکند؛ گفتم حاجی! بلند بگو بشنویم، بغضی کرد و خنده روی لبش خشک شد؛ بیت معروف امام(ره) را زمزمه کرد: سالها میگذرد حادثهها میآید/ انتظار فرج از نیمه خرداد کشم.
بعد گفت فلانی، تو فکر میکنی بین اینکه حضرت امام(ره) نیمه خرداد فوت شد و این بیتی که خودش سروده ارتباطی هست؟ تا آمدم جواب بدهم، خودش گفت: ان شاء الله که هست
خرداد، همه میهمان امام روحالله هستند
اواسط بُرج سه، وقتی وارد حیاط و صحن مرقد مطهر میشوی، فوجی از جمعیت را میبینی که با سن و سال، ظاهر، قومیت و سلایق مختلف دور هم جمع شده اند.
به یکباره جوانی با شلوار اِسلَش و پیراهن آستین کوتاه توجهم را جلب کرد. با خود گفتم: در این مکان چه میکند؟ ولی او داشت در فقدان بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی اشک میریخت و بیقراری میکرد.
رو به روی حرم مطهر سلام دادم، خواستم بیایم بیرون گزارشم را تکمیل کنم، دیدم پیرمردی روی ویلچرش نشسته است، فکر میکنم نیازی نباشد بگویم برای چه قدرت ایستادن نداشت، رفتم جلو، پرسیدم حاج آقا! شما چرا با این حال و اوضاع این همه راه را تا اینجا آمدید، شما خدمت خود را به کشور و مردم کرده اید.
گفت که پسرجان! منی که میبینی اینجا نشستهام دوران جنگ همرزم حاج همت و زینالدین بودم؛ از آن روزی که این بیت امام (ره) را خواندم پیش خود عهد بستم هرجایی که امام هست من هم همانجا باشم؛ ولی امام و شهدا رفتند و جا ماندم.
پرسیدم کدام بیت؟
با بغض گفت: گر کُشی یا بنوازی ای دوست/ عاشقم یار وفادار توام
از صحن بیرون آمدم، موکبهایی را دیدم که به مردم آب و غذا تعارف میکردند. نا خودآگاه یاد مسیر مشایه افتادم، صدای «هلابیکم» زوار باز هم سر تاسر مغزم پیچید.
جرعهای آب از دست خادمین نوشیدم، بعد رو به آسمان کردم و به نیابت از امام و شهدا زیر لب گفتم: سلامالله علی الحسین(علیه السلام)