به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، ۱۷ خرداد مصادف با سالروز شهادت محمد اسدی است. وی سال ۱۳۹۵ در جنوب حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از گذشت یکسال به کشور بازگشت و در کوهستان پارک خورشید مشهد در کنار مزار شهید مدافع حرم جواد جهانی به خاک سپرده شد.
اسدی ۳۰ شهریور سال ۱۳۶۴ در مشهد دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی رشته حقوق به پایان رساند و از شهدای دانشجوی مدافع حرم به شمار میآید.
مرحوم حسین اسدی پدر این شهید مدافع حرم گفته بود: محمد، چهار بار به عراق و بعد از آن به سوریه رفت. من عمل قلب باز انجام داده بودم و حالم مساعد نبود. گفتم «شما به اندازه خودت رفتی، نرو»، گفت «پنج پسر دارید پدر! نمیخواهید خمسشان را در راه حضرت زینب (س) بدهید. شما تا راضی نباشید، بی بی زینب (س) من را طلب نمیکند. عراق شیعه زیاد دارد و دفاع میکنند. میخواهم برای دفاع از ناموس ائمه (ع) به سوریه بروم.» پای مرا بوسید و گفت «راضی باشید و از من دل بکنید. من هم قول میدهم شفاعتتان را از ائمه (ع) بگیرم»؛ رفت و شفای من را هم گرفت.
۴۰ روز روزهداری برای رفتن به سوریه
رضا برادر شهید اسدی نیز اظهار داشت: محمد برای اعزام به سوریه خیلی پیگیری میکرد اما به نتیجه نمیرسید. حتی یک بار خداحافظی مفصلی کرد؛ چهار روز هم تهران بود اما اعزام نشد و برگشت. برای همین ۴۰ روز روزه گرفت و شب تا صبح مشغول نماز و عبادت بود. گاه از صدای گریههایش بیدار میشدیم تا جایی که مادرم هم گفت «خدایا! من دیگر طاقت گریههای فرزندم را ندارم.» در نهایت، با تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شد.
وی افزود: روز اعزام برادرم شهید مصطفی عارفی، سر محمد را تراشید اما سیبیل او را اصلاح نکرد تا شبیه برادران افغانستان شود و او را به سوریه اعزام کنند. به گفته همرزمانش در سوریه ۸۰ روز به شکرانه اینکه به او اذن دفاع دادند، روزه گرفته بود و گفته بود «دلم برای خانوادهام تنگ شده اما از حضرت علی (ع) شرم میکنم که ناموس شیعه در خطر باشد و من به دیدن خانوادهام بروم».
رفتن به سوریه با تابعیت افغانستان
فاطمه خواهر این شهید مدافع حرم نیز گفت: برادر کوچکتر ما یکبار با کارت مربوط به اتباع افغانستان به سوریه رفت اما بار دوم که برای رفتن اقدام کرد، متوجه شدند ایرانی است و اجازه خروج به او ندادند. محمد بعد از این اتفاق خیلی به برادرش اصرار کرد که کارت را به او بدهد. هر روز زنگ می زد و می گفت کارت را بده، تا حداقل من بتوانم بروم. البته محمد خودش بسیجی فعال بود و دوره های نظامی را گذرانده بود و به زبان عربی هم مسلط بود؛ فقط می خواست با آن کارت با نیروهای فاطمیون به سوریه برود.
وی افزود: محمد با کارت برادر کوچک تر به سوریه رفت. بدون گذراندن دوره آموزشی پس از ۲ ماه و نیم، فرمانده گردان شد. یکی از فرماندهان مازندرانی تعریف می کرد که یکی را به دنبال محمد فرستاد تا ببیند چطور کار می کند. بعد از ۲ روز شخصی که فرستاده بود، برگشت و گفت این غلامعباس (اسم جهادی محمد در سوریه) از من واردتر است. آنقدر قشنگ کار سازماندهی را انجام می دهد که دیگر به حضور من احتیاجی نیست.
فاطمه ادامه داد: برادرم آنقدر جدی خودش را اهل افغانستان معرفی کرده بود که بچه های افغانستان هم شک نکردند؛ حتی یک بار که برخی به افغانها توهین کرده بودند، با جدیت طرفداری کرده بود که چرا به ملیت من توهین می کنید. بسیاری از نیروها تا بعد از شهادت محمد نمیدانستند او ایرانی است.