به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، داستان کتاب «پرتو سبز» از این قرار است که زمانی که روزنامه «مورنینگ پست» مطلبی درباره تاثیرات شگفتانگیز و باورنکردنی «اشعه سبز» بر ذهن و جسم انسان مینویسد، هلنا کمپبل شخصیت اصلی داستان تصمیم میگیرد که خودش آن را تجربه کند. هلنا به همین خاطر مراسم ازدواجی را که خلاف میلش، بر او تحمیل شده به تعویق میاندازد. او به همراه داییهای خود، سم و سیب ملوی، سفری را آغاز میکند که به داستانهای حماسی شبیه است.
یک نقاش و یک دانشمند آماتور نیز به جست و جوی آنها برای یافتن اشعه سبز میپیوندند. این گروه در سفر هیجانانگیز و پرماجرای خود به ساحلی دوردست میروند، با تندبادهایی عجیب روبهرو میشوند، صبر و اراده خود را به آزمایش میگذارند و درنهایت، با خویشتن واقعیشان مواجه میشوند.
در این داستان، روحیه مثبت و علمیای که در آریستوبولوس اورسیکلوس، دانشمند پرمدعا و کسلکننده، تجسم یافته است، در ماجرای عاشقانهای که روایت میشود، تسلیم هنر، خیالپردازی و تخیل شاعرانه میشود. به نظر میرسد ژول ورن در کتاب «پرتو سبز» قصد دارد دیدگاهی مخالف با بقیه آثارش داشته باشد.
اریک رومر کارگردان نامی موج نو فرانسوی، از ایده «پرتو سبز» برای خلق فیلمی به همین نام در سال ۱۹۸۶ بهره برد.
این کتاب با عنوان Le rayon vert در سال ۲۰۰۴ توسط انتشارات لِلیور دپوچ منتشر شد. ژول ورن پرتو سبز را در سال ۱۸۸۲ نوشته است.
درباره نویسنده
ژول ورن یکی از قصهگویان ماهر در سبک علمی تخیلی است. کتابهای او پس از آگاتا کریستی بیشترین میزان ترجمه را به خود اختصاص دادهاند. ژول ورن در آفریدن داستانهای تخیلی که البته بعدها به واقعیت پیوستند، بسیار زبردست بود. او درست مانند یک پیشگو، آینده جهان را در داستانهایش مینوشت. آیندهای که از اکتشافات پر است و سفر کردن، شناخت موجودات زیر آب و قدم زدن روی کره ماه در آن چیزی طبیعی به شمار میرود.
ژول ورن با نام کامل ژول گابریل ورن، ۸ فوریه ۱۸۲۸ در نانت فرانسه به دنیا آمد. خانواده او وضع مالی خوبی داشتند. پدر ژول ورن دوست داشت پسرش در رشته حقوق تحصیل کند و البته که پسر به خواسته پدر احترام گذاشت. اما علاقه او به ادبیات، داستان و نمایشنامهنویسی به حدی زیاد بود که زندگی حرفهای آینده او را شکل داد. او در آن دوران نمایشنامههای تراژدی مینوشت و این موضوع، سبب برانگیخته شدن مخالفت اعضای خانوادهاش با او شده بود. آنها از اینکه میدیدند او مطالبی غمگین مینویسد، ناراحت بودند.
ژول ورن که برای تحصیل رشته حقوق به پاریس رفته بود، سخت در تلاش بود تا نمایشنامههایش را به روی صحنه ببرد. از بخت بلندش بود که با الکساندر دوما آشنا شد. دوما کار او را پسندید و در مسیری که پیش میرفت، حمایتش کرد. کمکم شناخته شد و نمایشنامههایش با موفقیت روبهرو شدند. او در همان ایام تدریس میکرد و در رشته تحصیلیاش، حقوق هم مشغول به کار شده بود تا بلکه بتواند خرج زندگیاش را در آورد.
ژول ورن در نهایت، در ۲۴ مارس ۱۹۰۵ در سن ۷۷ سالگی، چشم از دنیا فروبست. در هنگام مرگ در شهر امیان، در شمال فرانسه بود. بلواری که خانه او در میان در آن قرار داشت، حالا بلوار ژول ورن نام دارد. آرامگاه او در قبرستان همین شهر است و مجسمه ژول ورن، ساخته هنرمندی به نام آلبرت دومنیک رز، روی سنگ مزارش قرار دارد. این مجسمه به سوی جاودانگی و جوانی ابدی نام دارد و تحت تاثیر مجموعه آثار ژول ورن، ساخته شده است.
ژول ورن در طول عمر خود، ۸۰ داستان کوتاه، رمان، مقاله و اثر پژوهشی منتشر کرده است. از میان مشهورترین کتابهای ژول ورن میتوان به پنج هفته در بالن، از زمین تا ماه، سفر به اعماق زمین، بیستهزار فرسنگ زیر دریاها، در مدار ماه (به دور ماه)، دور دنیا در هشتاد روز، جزیره اسرارآمیز، میشل استروگف، اشعه سبز و آوارگان جزیره اشاره کرد.
قسمتی از متن کتاب
ناخدا که به کشتی بازگشت، نزد مسافران رفت و مشوش از لزوم ترک هرچه سریعتر آنجا برایشان گفت. از اینکه تا چند ساعت آینده احتمال دارد خلیج بیست و چهار کیلومتریای که استافا را از جزیرۀ مال جدا میکند متلاطم شود. از همین رو بهتر بود پشت آن جزیره در بندر کوچک آکناگرِیگ پناه بگیرند، جایی که بادهای اقیانوس کلوریندا را تهدید نکند.
دوشیزه کمبل فریاد زد:«استافا را ترک کنیم! چنین افق زیبایی را بگذاریم و برویم!»
جان اولداک پاسخ داد: «گمان میکنم ماندن در لنگرگاه کِلیمشل بسیار خطرناک خواهدبود.»
برادر سم گفت:«هلنای عزیزم، اگر لازم است باید برویم!»
برادر سب افزود:«بله، اگر لازم است!»
اولیویئر سنکلر با دیدن دوشیزه کمبل که از این عزیمتِ ناگهانی به هم ریخته بود سریع گفت:« ناخدا اولداک، فکر میکنید طوفان چقدر طول بکشد؟»
ناخدا پاسخ داد:«در این وقت سال نهایتا دو تا سه روز.»
«و به نظر شما باید برویم؟»
«باید برویم و فیالفور هم باید برویم.»
«چه برنامهای در سر دارید؟»
«همین امروز کشتی را به راه میاندازیم و با بادی که میوزد، پیش از عصر به آگناگریگ میرسیم و به محض اینکه طوفان شدید رد شد، به استافا برمیگردیم.»
برادر سم پرسید:«چرا به آیونا نرویم که در یکساعتی کلوریند است؟»
دوشیزه کمبل که هنوز سنگینی سایۀ آریستوبولوس اورسیکلوس را بر خود احساس میکرد گفت: نه... نه... آیونا نه!»
جان اولداک اشاره کرد:«در بندر آیونا هم جایمان امنتر از لنگرگاه استافا نخواهدبود.»
اولیویئر سنکلر گفت: «بسیار خب، بروید ناخدا، همین الآن به آگناگریگ بروید. ما در استافا میمانیم.»
جان اولداک گفت: «در استافا میمانید! اینجا حتی سقف بالای سر هم ندارید!» (صفحه ۱۸۸ و ۱۸۹)
کتاب «پرتو سبز» نوشته ژول ورن و ترجمه سوگل فراهانی در ۲۴۰ صفحه مصور، در قطع پالتویی، با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه در سال ۱۴۰۲ منتشر شد.