به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا نشست ادبی «دلم سوخت..» با نظر به بیانات مقام معظم رهبری در سوگ مظلومیت شهدای اردیبهشت شامگاه جمعه ۱۸ خرداد با حضور جمعی از شاعران و اهالی اندیشه کشورهای ایران، افغانستان و هندوستان با مدیریت علیرضا قزوه به صورت مجازی در گروه بین المللی هندیران برگزار شد.
رهبر معظم انقلاب در سخنرانی ۱۴ خرداد به مناسبت سی و پنجمین سالگرد رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی در حرم امام خمینی (ره) با اشاره به ویژگی های سید شهیدان خدمت فرمود «بعد از فقدان این عزیز دیدم تقریبا همه روزنامه ها و مطبوعات و در فضای مجازی و اشخاص گوناگون از جریان های مختلف از او حرف می زنند و تمجید می کنند. دلم برای رئیسی سوخت؛ در زمان حیات او آنها حاضر نبودند یک کلام از این حرف ها را بزنند».
در این برنامه هر یک از شاعران با قرائت ابیاتی به وصف دلسوختگان رئیسی پرداختند. یکی گفت «برای سوره انسان دلم سوخت؛ برای مردن وجدان دلم سوخت»؛ یک شاعر خطاب به رهبر انقلاب اینگونه سرود «گفتی که دلت سوخته، ای حضرت عشق؛ از سوختن دلت دلم سوخته است»؛ شاعری دیگر گفت «برای سید خدمت به مردم؛ برای مصحف پرپر دلم سوخت» و دیگری اینگونه گفت «دلم سوخت با دیدن اشک در چشم رهبر؛ به آن بغض پنهان در حرف آقا دلم سوخت»
یکی از شاعران به برخی از کینه ورزی های جریان های مختلف پرداخت و گفت «دلم سوخت از زخم نامهربانها برایت؛ دلم سوخت از طعنههای رفیقان بیمار» و شاعری دیگر گفت «سلام بی جواب و زهر دشنام؛ چقدر از دشنه تهمت دلم سوخت» و دیگری گفت «کنون که رخت شهادت به تن نمود و رها شد؛ برای آن همه حرف منافقانه دلم سوخت»
رساترین رسانه انقلاب و جامعه اسلامی چیست؟
سید مسعود علوی تبار شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل اسلامی گفت: بر آینه شهادت هیچ گونه غبار و زنگاری وجود ندارد و نخواهد داشتو به همین خاطر با اطمینان می توان گفت که به گواهی مصادیق متعدد تاریخی، شهادت، رساترین رسانه انقلاب و بلکه رساترین رسانه جامعه اسلامی در طول تاریخ بوده است.
وی افزود: شهیدان، هم خود زنده اند و هم با شهادت خود باعث آگاه تر شدن، پویاتر شدن و زنده تر شدن جامعه می شوند. همانگونه که با شهادت شهید بهشتی در هفتم تیر ۱۳۶۰ آگاهی مردم از فعالیت های مخرب ضد انقلاب بیشتر شد و شهادت شهید مظلوم بهشتی اسباب همدلی و اتحاد مردم را فراهم آورد با شهادت مظلومانه سید ابراهیم رئیسی و همراهانش آگاهی مردم از تلاش های بی وقفه شبانه روزی و روحیه جهادی شهید رئیسی بیشتر شد که همدلی و اتحاد هر چه بیشتر را در سطح جامعه به دنبال خود داشت. تمام خوبی هایی که خدا در نهاد بشر به ودیعه نهاده، سرانجام به وسیله شهادت از طرف خدا مهر تأیید و تکمیل می خورند.
در این نشست شاعرانی همچون علیرضا قزوه، ایرج قنبری، لیلی حضرتی و آمنه آل اسحاق حضور داشتند. برخی از اشعار ارائه شده در این محفل به قرار ذیل است:
امیر عاملی
دلم سوخت وقتی که جمعی شمارا؛ ندانست قدر و غریبانه رفتی
دریغا به توصیف راهت نشستند؛ زمانی که مظلوم از خانه رفتی
نغمه مستشار نظامی
دلم سوخت با دیدن قاب عکست، دلم سوخت مانند انگشتر تو؛ دلم سوخت وقتی خبر زیر و رو شد، دلم سوخت با دیدن پیکر تو
دلم سوخت با بالگرد تو در مه، دلم سوخت با آخرین عکس هایت؛ دلم سوخت با شال سبز غریبت، دلم سوخت با روضه مادر تو
دلم سوخت وقتی که گفتند از تو، زمانی که دیگر نبودی ببینی؛ دلم سوخت با یاد آن قلب زخمی، دلم سوخت مانند بال و پر تو
شنیدی، گذشتی، شنیدی، نهفتی، به جز با امین راز دل را نگفتی؛ "برای رییسی دلم سوخت" دل را، چه سوزاند این جمله رهبر تو
دلم سوخت، با یاد زخم زبان ها، کجایند امروز نامهربان ها؛ "خداحافظ ای داغ بر دل نشسته"، خداحافظ تو، خدا یاور تو
عبدالرحیم سعیدی راد
به راه هر چه دشمن کار کردند؛ شبیه کار استکبار کردند
دل من سوخت آقای رئیسی! تو را دیدند و باز انکار کردند
پروانه نجاتی
برای سوره انسان دلم سوخت؛ برای مردن وجدان دلم سوخت
به روی کارهایت چشم بستند؛ برای این همه کتمان دلم سوخت
سید مسعود علوی تبار
سیه پوش داغ رئیسی جهان بود؛ عزادار این سوگ پیر و جوان بود
دل زخمی کوه پر بود از غم؛ به رنگ شهادت دل آسمان بود
میان غبار مه آن نازنین مرد؛ نشان داد او لاله ای بی نشان بود
در آن دم که بلبل ز دل ناله می کرد؛ بهار دل انگیز ما چون خزان بود
به جز ناله کردن گریزی نباشد؛ ز غم مرغ دل را چنین آشیان بود
نه تنها دل ما از این غم کباب است؛ نصیب جهان زین مصیبت فغان بود
برای رئیسی دلم سوخت و ای کاش؛ کمی ابر باران دلش مهربان بود
علی حسن پور آستانه
لعنت به کسی که آتش افروخته است؛ برقامت تان لباس غم دوخته است
گفتی که دلت سوخته، ای حضرت عشق؛ از سوختن دلت دلم سوخته است
محمدمهدی عبداللهی
دلم سوخت در لابلای خبرهای غمبار؛ که غم پشتِ غم پشتِ غم روی قلبم شد انبار
دلم سوخت در جنگل مه در آن برف و بوران؛ دلم سوخت چون بالگردی که افتاده از کار
دلم سوخت از داغ سنگین و سرد جدایی؛ دلم سوخت یکباره از داغ چندین سپیدار
"رئیسیِ مظلوم" شد زائر آسمانها و دنیا؛ به روی سرم تا همیشه شد آوار
دلم سوخت از زخم نامهربانها برایت؛ دلم سوخت از طعنههای رفیقان بیمار
که آزار دادند روح تو را نارفیقان؛ برای تو ای جان! دل رهبرم سوخت هر بار
عجب روزگار عجیب و غریبی است امّا؛ دگر بس کن ای روضهخوان از دلم دست بردار
شهیدان پرواز اردیبهشتاند آری؛ شهیدان خدمت همان خادمان سبکبار
فاطمه ناظری
برای گریه رهبر دلم سوخت؛ برای آن همه باور دلم سوخت
برای سید خدمت به مردم؛ برای مصحف پرپر دلم سوخت
نجمه پورملکی
از دیدن خاکستر پروانه دلم سوخت؛ انگار نه انگار در این خانه دلم سوخت
باید چه کند گر پدری داغ ببیند؟ از گریه پنهانی و مردانه دلم سوخت
از اینهمه تابوت که آمد چه بگویم؛ دیدم که تویی بر سر هر شانه دلم سوخت
من بغض نکردم که نگویند شکستم؛ نشکستم و پیمانه به پیمانه دلم سوخت
جای تو به روی نوه ات دست کشیدم؛ آه از نفس سینه دردانه دلم سوخت
ای دولت خدمت تو کجایی که ببینی؛ بر اینهمه اخلاص شهیدانه دلم سوخت
بر خدمت تو چشم که بستند بماند؛ از تهمت یاران ِ چو بیگانه دلم سوخت
از پیر خراسان به تو ای خادم ملت؛ اینقدر بگویم که غریبانه دلم سوخت
سید تصور مهدی(هندوستان)
رئیسی رفت و قلب کشوری سوخت؛ جهان در حیرت و ناباوری سوخت
شنیدم چون گل عمرش اجل چید؛ ز داغش قلب و جان رهبری سوخت
کمیل کاشانی
دلم سوخت وقتی که دیدم غریب است؛ گرفتار یک عده مردم فریب است
صبور و شکیبا گلایه نمی کرد؛ که این سیره مردمان نجیب است
دلم سوخت از زخم هایی که می خورد؛ و از طعنه هایی که او را می آزرد
برای رئیسی دلم سوخت، آری؛ چه سنگین به دوش دلش بار غم برد
دلم سوخت بر اوج تنهایی او؛ شگفتا از این عشق و شیدایی او
ردای شهادت برازنده اوست؛ و این است مزد شکیبایی او
احمد رفیعی وردنجانی
اگر چه مِهر خمینی گذشت از این بوم؛ شکوهِ اوست در آیینه دگر معلوم
تمام هستی ماها فدای مظلومی؛ که سوخته دل او بر رئیسیِ مظلوم
سیده کبری حسینی بلخی ( افغانستان)
کبوتر شدی، پر زدی سمت بالا دلم سوخت؛ همه ایستادند بر بام حاشا دلم سوخت
صدا کردم آقا نرو، کوچهها بیتو سردند؛ مرا هم ببر با خودت سمت دریا، دلم سوخت
تو رفتی که این رسم و آیین رود روان است؛ چرا ای امید دل، اما تو بی ما دلم سوخت
از آن جمله نامردمیها که کردند باتو؛ به مولا به مولا به مولابه مولا دلم سوخت
به امروز خلقی که امیدشان سوی تان بود؛ به حال بد هرچه فردا و فردا دلم سوخت
دلم سوخت با دیدن اشک در چشم رهبر؛ به آن بغض پنهان در حرف آقا دلم سوخت
به قدر خود کوه هایی که از ما ربودت؛ به اندازه جنگل سبز افرا دلم سوخت
ام البنین بهرامی
به قول حضرت آقا در این میانه دلم سوخت؛ دگر برای رئیسی در این زمانه دلم سوخت
کسی که لحظه به لحظه تلاش کرد و ندیدند؛ برای زحمت روز و تب شبانه دلم سوخت
تمام خاک وطن، زیر گام هاش ورق خورد؛ برای آن همه بارِ بروی شانه دلم سوخت
که نام نامی ایران بلند کرد به دنیا؛ برای آن همه اقدام زیرکانه دلم سوخت
چه بذرها که به زحمت بروی مزرعه پاشید؛ و بعد رفتن او می زند جوانه دلم سوخت
خسارت است نبودش، عزیز مغتنم ما؛ برای خادم آگاه و بی بهانه دلم سوخت
کنون که رخت شهادت به تن نمود و رها شد؛ برای آن همه حرف منافقانه دلم سوخت
برای آن همه چشمی که دید حاصل رنجش؛ و آن زبان که به او بست تازیانه دلم سوخت
غزل رسید به فصل فراق لیلی و مجنون؛ از این غروب غم انگیز شاعرانه دلم سوخت
عمادالدین ربانی
شنید هر کسی از هرم ماجرایت سوخت؛ چو شمع ریخت همی اشک و در عزایت سوخت
هوای کرب و بلا داشتی شهید شدی؛ پریدی از قفس و شهر در هوایت سوخت
گمان کنم دم آخر تو روضه میخواندی؛ ز داغ آل عبا گفتی و عبایت سوخت
چقدر زخم زبان میزدند بعضیها؛ نمیزدند دم از تو دلم برایت سوخت
صبا فیروزی
دو چشمش را به راهت دوخت سید! به سینه غصه ها اندوخت سید!
برای طعنه هایی که شنیدی؛ دل رهبر برایت سوخت سید!
میترا ملک محمدی
بهشتی سیرتی بودی که اهل آسمان بودی؛ دلم میسوزد، آماج عناد دشمنان بودی
میان قیل و قال دشمنان، از ادعاها دور؛ طلوعی بیهیاهو، موج نوری بینشان بودی
جهانت از حضور دشمنی از کینهها خالی؛ رفیق دردمندان، آشنایی مهربان بودی
دلم میسوزد اما دیر فهمیدند قدرت را؛ تو که آماج تیر طعنه و زخم زبان بودی
تو، مظلومیت بیانتهایت، سادگیهایت؛ و فهمیدند... حالا از بزرگی یک جهان بودی
خراسان در خراسان عطر مظلومیتت پیچید؛ زلال و پاک بودی، آب بودی، آسمان بودی
بیابان تا بیابان جای جای خاکمان شاهد؛ هوای لاله ها را داشتی و باغبان بودی
فدای خرقهی سرشار از عطر خراسانت؛ لیاقت داشتی و میهمان آستان بودی
نمیدیدند فصل تازه فصل عشق و ایمانست؛ وبعد از رفتنت گفتند اهل آسمان بودی
غزل بارید و باران آمد و آیینهها را شست؛ تو با خیل ملائک فارغ از کون و مکان بودی
صامره حبیبی
غنیمت بود آن دولت، دلم سوخت؛ امان از لحظه هجرت...، دلم سوخت
عبای خاکی خدمت به تن داشت؛ نه بالاپوشی از شهرت، دلم سوخت
دلش خون و رخش سیمای مهتاب؛ از آن صورت از این سیرت دلم سوخت
سلام بی جواب و زهر دشنام؛ چقدر از دشنه تهمت دلم سوخت
تحمل کرد کوه طعنه ها را؛ از آن صبر و از آن طاقت دلم سوخت
قطاری که به شور و شوق می رفت؛ چه زود افتاد از حرکت دلم سوخت
برای آن غم اردیبهشتی؛ که شد آه دل ملت، دلم سوخت
برای آنهمه خدمتگزاری؛ برای اینهمه غربت، دلم سوخت
خدیجه دیلمی
دلم سوخت وقتی در آن باد و باران؛ تو با جمع یاران صمیمانه رفتی
پس از آن همه خدمت خالصانه؛ دلم سوخت وقتی غریبانه رفتی
کسی پیش از آن از تو چیزی نمی گفت؛ به جز طعنه چیزی مگر می شنیدی؟
ولی عاشقانه به هر سوی ایران؛ شبیه کبوتر تو پر می کشیدی
سفرهای استانی ات ناتمام است؛ هنوز انتظار تو را می کشیدیم
نه سید نمی خواستیم از تو چیزی؛ جز اینکه صدای تو را می شنیدیم
دلم سوخت وقتی که آقا دلش سوخت؛ دلش سوخت و خم به ابرو نیاورد
عجب داغ سنگین و تلخیست این داغ؛ ببین با دل ما چه کردی تو ای مرد
آسیه مراد پور
یارانِ خدمت با شهادت پر کشیدند؛ در آسمان تصویرِ هشت اختر کشیدند
مُهرِ شهادت را امامِ هشتمین زد؛ امضای او را این چنین محشر کشیدند
عباس فرجی
برای مردی از مردان دلم سوخت؛ برای معنی باران دلم سوخت
چه بی رحمانه نقدت را نوشتند؛ که حتی گفت آقا جان دلم سوخت